eitaa logo
مَلجَــــــا
246 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
‌﷽ ما نه از رفتن آنها، که ازماندن خویش دلتنگیم! #شهید‌سید‌مرتضی‌آوینی •همسایه ⸤ @shahid74m ⸣ 「 @maljakhat 」خوشنویسی ملجا• •تنها راه ارتباطی: https://daigo.ir/pm/1HaxEU ོ کپی‌حلال‌بھ‌شرط‌ذکر۳صلوات‌ جهت‌تعجیل‌درفرج‌‌‌و‌شادےارواح‌طیبه‌ےشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
سر‌سفره‌عقد‌آروم‌در‌گوشم‌گفت: -مے‌دونے‌من‌فرداشهید‌میشم؟! خندیدم‌و‌گفتم‌:از‌ڪجا‌میدونے‌؟ نڪنہ‌علم‌غیب‌دارے(: گفت: -اره‌دیشب‌مادرم‌حضرت‌زهرا‌سلام‌الله‌علیہا‌رو دیدم‌ازدواجمونو‌تبریڪ‌گفت‌بعدشم‌وعده‌شهادتمو‌داد... بغض‌ڪردم‌وگفتم: -پس‌من‌چے؟ مے‌خوای‌اول‌‌ڪارے‌منو‌تنها‌بذاری‌وبرے؟ نبود‌شرط‌وفا‌بری‌و‌منونبرے توڪہ‌میدونستے‌فردا‌شهید‌میشے‌چرا‌نشستے سرسفره‌عقد... دستمو‌گرفت‌خندید‌وگفت: اخہ‌شنیدم‌شهید‌مےتونه‌بستگانش‌رو‌شفاعت‌بڪنہ! مےخوام‌اون‌دنیا‌جزوشفاعت‌شده‌هام‌باشے♡(: مے‌خوام‌مجلس‌واقعے‌رو‌اونجا‌برات‌بگیرم
. وقتے مےاومد خونہ،دیگه نمے ذاشت من کار کنم. زهرا رو مےذاشت رو پاهاش‌و با دست بہ پسرمون غذا میداد. مےگفتم : یکے از بچہ ها رو بده بہ من. با مهربونے مےگفت : نہ شما از صبح تا حالا بہ اندازه کافے زحمت کشیدی:) مهمون هم کہ میامد پذیرایے با خودش بود دوستاش بہ شوخے مےگفتن : مهندس کہ نباید تو خونه کار کنہ! مےگفت: من کہ از حضرت‌علے{ع} بالاتر نیستم مگہ بہ حضرت‌زهرا{س} کمك نمے کردند؟!♥️ شهآب‌ص⁷⁴ -@omidgah "-
میخواست بره مأموریت… گفت: “راستی زهرا… احتمالاً گوشیم اونجا آنتن نمیده…!” داد زدم: “تو واقعاً‌ ¹⁵روز میخوای بری و موبایلتم آنتن نمیده…؟!” گفت: “آره…اما خودم باهات تماس میگیرم… نگران نباش…” دلم شور میزد… گفتم: “انگار یه جای کار میلنگه امین…! جاااان زهرا…(: بگو کجا میخوای بری…؟"‌ گفت: “اگه من الآن حرفی بزنم… خب نمیذاری برم که… دلم ریخت… گفتم: “نکنه میخوای بری سوریه…؟!” گفت: “ناراحت نشیا…آره میرم سوریه…” بی‌هوش شدم… شاید بیش از نیم ساعت… امین با آب قند بالا سرم بود… به هوش که اومدم… تا کلمه سوریه یادم اومد… دوباره حالم بد شد… گفتم:"امین…واااقعا،داری میر ی ی ی…؟ بدون رضایت من…؟” گفت: “زهرا… بیا و با رضایت از زیر قرآن ردم کن… حس التماس داشتم… گفتم: “امین تو میدونی که من چقدر بهت وابسته‌م… تو میدونی که نفسم بنده به نفست…♥️” گفت:"آره میدونم…” گفتم: “پس چرا واسه رفتن اصرار میکنی…؟” صداش آرومتر شده بود… . عاشقت هستم شدیدا دوستت دارم دلبری هایت بماند بعد فتح سوریه . “زهرا جان…♥️ ما چطور ادعا کنیم مسلمون و شیعه‌ایم…؟ مگه ما ادعای شیعه‌ بودن نداریم…؟ شیعه که حد و مرز نمی‌شناسه… اگه ما نریم و اونا بیان اینجا… کی از مملکتمون دفاع می‌کنه…؟” دو شب قبل اینکه حرفی از سوریه بزنه… خوابی دیده بودم که… نگرانیمو نسبت به مأموریتش دو چندان کرده بود… خواب دیدم یه صدایی که چهره‌ ش یادم نیست… یه نامه‌ واسم آورد که توش دقیقاً نوشته شده بود: “جناب آقای امین کریمی… فرزند الیاس کریمی… به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب (س) منصوب شده است…” پایینشم امضا شده بود… -به‌نقل‌از‌همسر‌شھید -@omidgah "-