eitaa logo
آموزش کودکان ام ابیها
88 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
739 ویدیو
77 فایل
برنامه هفتگی گروه: ✅شنبه: آموزش ریاضی ✅یکشنبه: پخش شعر ✅دوشنبه: آموزش فارسی ✅سه شنبه: آموزش زبان انگلیسی، آموزش حروف الفبا ✅چهارشنبه: ایده کاردستی و آموزش نقاشی ✅پنج شنبه: کلیپ حفظ سوره ✅جمعه: ورزش ادمین: @chf8r46g
مشاهده در ایتا
دانلود
🐐 بز زنگوله پا در روزگاران دور در روی تپه ای زیبا در نزدیکی جنگل کلبه کوچکی بود که در آن خانم بزی و سه بزغاله اش زندگی می کردند. اسم بزغاله ها شنگول و منگول و حبه ی انگور بود. اتفاقا در نزدیکی آنها هم یک گرگ بد جنس و ناقلایی زندگی می کردو هر چند گاهی آنهارا اذیت می کرد، یک روز صبح زود خانم بزی آماده شد تا به صحرا برود و برای بچه ها علف تازه بیاورد، پس رو کرد به بزغاله ها و گفت: مبادا در روی کسی جز من باز کنید چون گرگ بدجنس همین نزدیکی هاست وممکن است به شما صدمه بزند پس حسابی حواستان را جمع کنید، بچه ها هم به مادرشان قول دادندو مادر به راه افتاد. گرگ بدجنس وقتی دید خانم بزی از خانه بیرون رفته و دور شده است با خود گفت: "چه خوب می روم و بزغاله هارا گول می زنم و می خورم" باعجله خودرا کنار خانه ی خانم بزی رساند و در زد و گفت: سلام بچه ها منم مادرتان کجایی شنگول من منگول من حبه انگور من ؟ زود دررا باز کنید برایتان غذا آورده ام. بزغاله ها خندیدن و گفتند اولا که مادر ما تازه رفته و دوم اینکه صدای مادر ما به این کلفتی و زشتی نیست بله تو آقا گرگه هستی و آمدی ما را گول بزنی وبخوری بدان ما در را باز نمی کنیم. گرگه که فهمید بچه ها او را شناخته اند رفت و کمی ترشی خورد تا صدایش نازک شود و دوباره برگشت و در زد و با صدای نازک گفت: سلام بچه ها منم مادرتان غذا آوردم برایتان، کجایی شنگول من، کجایی منگول من، کجایی حبه انگور من؟ اما بزغاله ها بازهم شک داشتند و گفتند: اگر واقعا مادرم هستی دستت را از زیر در نشان بده ببینیم وقتی دست سیاه گرگ را دیدند و فریاد زدند: ای گرگ بدجنس از اینجا دور شو ما در را باز نمی کنیم. گرگ دوباره نا امید شد فکری به ذهنش رسید با خود گفت بهتر است به آسیاب بروم و دور از چشم آسیابان کمی آرد بردارم و به دستانم بمالم شاید بتوانم بزغاله هارا تا قبل از آمدن مادرشان گول بزنم و بخورم و همین کاررا انجام داد. برای بارسوم به سراغ بزغاله ها رفت و در زد و با صدای نازک و مهربان گفت:سلام بچه ها منم خانم بزی مادرتان غذا آوردم برایتان، کجایی شنگول من؟ کجایی منگول من؟ کجایی حبه انگور من؟ زودی دررا باز کنید که خیلی خسته ام. بزغاله ها کمی فکر کردند و چون اطمینان نداشتند گفتند: "اگر راست می گویی پاها یت را از زیر در نشان بده وقتی پاهای زشت و سیاه آقا گرگه را دیدند فریاد زدند:" نه ،نه، تو مادر ما نیستی تو گرگ بدجنسی زود از اینجا دور شو". بار دیگر گرگ بدجنس رفت و پاهایش را حنا مالید و دوباره برگشت در خانه خانم بزی را زد و گفت: منم بز زنگوله پا مادرتان غذا برایتان آوردم، کجایی منگول من؟ کجایی شنگول من؟ کجایی حبه انگور من؟ غذا از صحرا برایتان آوردم در را باز کنید، بعد دستها و پاهایش را از زیر در به بزغاله ها نشان داد این دفعه بزغاله ها باورشان شد و در را باز کردند. گرگ بدجنس تا در باز شد فریاد زد و پرید وسط خانه بزغاله ها که فهمیدن گول خوردند فریاد زدند و به کناری فرار کردند و هرکدام خودرا در جایی قایم کردند. .شنگول داخل بخاری دیواری رفت و منگول زیر میز رفت و حبه انگور داخل ساعت دیواری قایم شد. ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 ذکر روز شنبه شنبه شروع هفته خدا یادم‌ نرفته خالق این جهانه خدای مهربانه ذکر لبم همینه یا رب العالمینه ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐐 بز زنگوله پا گرگ بدجنس همه جارا گشت توانست شنگول و منگول را پیدا کند و بخورد ولی هر چه گشت نتوانست حبه انگور را پیدا کند و خسته شد و با خود گفت: بهتر است تا خانم بزی نیامده زود از اینجا بروم. بعد از رفتن گرگ خانم بزی خسته وکوفته از صحرا برگشت در حالیکه مقدار زیادی غذا برای بچه هایش آورده بود، تا به درخانه رسید دید در باز است و از بچه ها خبری نیست با خود گفت: شاید رفتند بازی کنند بهتر است آنها را صدا کنم،فقط حبه انگور که داخل ساعت دیواری قایم شده بود با شنیدن صدای مادر بیرون آمد و کل ماجرا را برای او تعریف کرد. خانم بزغاله وقتی از ماجرا با خبر شد به سرعت بالای تپه رفت و داد زد: منم، منم، بز زنگوله پا، شاخم هوا، سمم زمین، کی خورده شنگول من؟ کی خورده منگول من؟ کی میاد به جنگ من؟ گرگ که بعد از خوردن شنگول و منگول حسابی سیر شده و به خواب رفته بود بیدار شدو از خانه بیرون آمد. و گفت: منم، منم، گرگ بدجنس و بلا، من خوردم منگول تو، من خوردم شنگول تو، من می میام به جنگ تو. خانم بزی وقتی صدای گرگ را شنید گفت: عجب جسارتی، فردا ظهر روی همین تپه با هم جنگ می کنیم. و به سرعت نزد سوهان کار رفت و شاخ هایش را حسابی تیز کرد. بعد از آن گرگ نزد سوهان کار رفت و از او خواست تا دندانهایش را حسابی تیز کند، سوهان کار که از کار بد گرگ ناراحت بود به جای تیز کردن دندان های او آنها را از جا کند و به جایش پنبه گذاشت. گرگ بدجنس بی خبر از همه جا فردا ظهر بالای تپه رفت و روبه روی خانم بزی ایستاد، ابتدا گرگ ناقلا به خانم بزی حمله کرد، وقتی خواست خانم بزی را گاز بگیرد تمام پنبه ها از دهانش بیرون افتاد و تازه فهمید چه شده است و خانم بزی از فرصت استفاده کرد و باشاخ های تیزش به شکم گرگ زد و آنرا پاره کرد و شنگول و منگول را بیرون آورد و بعد همگی همراه حبه انگور خوشحال و شاد به خانه برگشتند. ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا