اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
جایِزهرا،بعدزهرامثلِزهرامادرۍ،
هرچهمادرهستقربانِچنیننامادری🖤!"
#ام_البنین
@One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
اُمالبنینیعنی:
عباسداشتهباشیو
بگوییازحسینچهخبر؟
#ام_البنین
@One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اُمالبنین پیش همه روضه خواند و گفت:
شرمندهام رباب، پسرم را حلال کن...(:
#ام_البنین #استوری
@One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
به دستور تروریست های بنی امیه؛ مهر، مفاتیح و زیارتنامه ها از حرم حضرت رقیه سلام الله علیها جمع آوری
حرومزاده (جولانی) ویدیو گرفته میگه برای زیارت
سیدهزینب اول باید برید سر قبر معاویهی
ملعون گریه کنید و زیارت کنید بعد برید برای
زیارت سیدهزینب، هر چه قدر برای اون ملعون
گریه کردید همون اندازه اجازه دارید برید زیارت
سیدهزینب مثلا اگر نیم ساعت برای ملعون
گریه کردید نیم ساعت حق دارید برای
سیدهزینب به زیارت برید !
من هرگز فکرش هم
نمیکردم روزی به این بیچارگی برسیم که این
جوری قلبم آتیش بگیره از فهمش !!
وحیدةوغریبة عمتي😭💔:)
هدایت شده از مَبهوتْ³¹⁵
گره دارین تو زندگیتون ..
مشکلات دارین ..
هرچی ..هرچی ..
امشب و فردا رو از دست ندین..
خانم امالبنین سلام الله علیها هیچ وقت جواب رد نمیدن ..
معجزات دیدن از خانم
رد خور نداره ..
هرکاری میتونید برای خانم انجام بدین ..
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
گره دارین تو زندگیتون .. مشکلات دارین .. هرچی ..هرچی .. امشب و فردا رو از دست ندین.. خانم امالبنین
میگه تو حرم حضرت عباس اومدم تو ایوون ..
پرده کنار رفت دیدم آقا حضرت عباس سلام الله علیه یه گوشه نشسته دیدم یه خانم مجللهای اونجا نشسته
مؤدب! هیبتی داشت ..
گفت:آ سید محمود!
مردم به خیالشون هرچی به من توسل میشن به حاجتشون میرسن ..
خیال میکنن منِ عباس دادم ..
در حالی که نمیدونن قالب حوائجی که مردم از من میخوان ..
حواله میکنم مادرم امالبنین حل میکنه ..
بعد گفت دیدم آقا سرش رو انداخت پایین ..!
گفتم آقا چیشده ..؟
صورتش دیدم گوله گوله داره اشک میریزه ...
گفتم آقاجون چیشد ..؟!
گفت شما نمیدونید مادرم درِ خونه خدا خیلی آبرو داره ..
بهش متوسل بشین ..
#ام_البنین
@One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
میگه تو حرم حضرت عباس اومدم تو ایوون .. پرده کنار رفت دیدم آقا حضرت عباس سلام الله علیه یه گوشه نشست
هیچ وقت یادم نمیره کربلام رو چه جوری گرفتم ..
وقتی بهم گفتن : حضرت ابوالفضل همه کاره ی کربلاست
رفتم سراغ مادرش .. آخه بهم گفتن هرکی میره پیش حضرت ابوالفضل ، حضرت ابوالفضل میره پیش مادرش و ازش میخواد اون مشکل رو حل کنه :))
رفتم پیش خانوم ام البنین .. قسمش دادم .. به دست های بدیده اباالفضلش .. که کربلام رو بده ..
و داد .. :)🫀
و من توی کل مسیر این مداحی رو زمزمه می کردم : حرف بچه نداره قیمت ... جز برای مادرش فقط :)))🫀
ننه ام؛ام البنین ...🖤
#کربلا #دلی
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
بعد از نماز ظهر
۳ بار سلام به امام حسین علیه السلام
و یک بیت شعر برای ارباب یادتون نره...
استمرار بر کم توفیق زیاد بهت میده!!!
@One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
-قشنگترین چیزی که امروز دیدم:) #رهبرانه #استوری @One_month_left
ولی خداوکیلی!
کجای جهان همچین رهبری پیدا میشه که آنقدر به بچه ها اهمیت بده؟!
قدرشوبدونیم ... :)
سلامتیش؛صلوات🫀
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_سی_و_پنجم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
نفسم رو از سینه بیرون دادم . حالش رو خوب می فهمیدم . سعی کردم بهش آرامش بدم .
دستم رو پشت کمرش زدم و گفتم : نگران نباش داداش ، خانوم حواسش به همه ی نوکراش هست . تو فقط کاری کن که نگاهت کنه ، دیگه تمومه ..
ازم جدا شد و اشک صورتش رو پاک کرد . بهم لبخند زدیم و دست دادیم .
علیرضا کنار رفت و بعد کوثر اومد .
کوثر: عمو مواظب خودت باش ، سلام من رو هم به حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) برسون
-چشم عمو حتما
بلخره زینب که از وقتی پدرش بغلم کرد و رفت ، توی آغوش بود و گریه میکرد و پدرش هم بهش چیز هایی میگفت ؛ سرش رو از سینه ی آقاجون بلند کرد و با دست صورتش رو پاک کرد .
آقاجون : خب دیگه ما زحمت رو کم کنیم
-نشسته بودین ، چه عجله ای هست حالا؟
آقاجون : نه دیگه بریم
-بمونید میرم از بیرون شام میگیرم
آقاجون : نه نه اصلا ، میخوام برم خونه دستپخت خانمم رو بخورم
همه خندیدیم .
وقتی دیدم قبول نمی کنن دیگه اصرار نکردم .
آقاجون به سمت در رفت و بعد بقیه به سمت در رفتیم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_سی_و_ششم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
من و زینب پشت در ایستادیم و از همگی خداحافظی کردیم .
وقتی رفتن ، در خونه رو بستم . به طرف زینب برگشتم و با دو دستم شانه هاش رو گرفتم . به صورتش نگاه کردم که از شدت گریه شدید قرمز شده بود .
-ببین چشم منو دور دیدی چه بلایی سر خودت آوردی! زود باش برو صورتت رو بشو
فردا شب مامان زنگ زد و گفت : میخواستیم بیایم خونتون اما چون حال زینب خوب نیست ، شما بیاید اینجا فاطمه ایناهم میان
همین کار رو هم کردیم و رفتیم خونشون .
توی چشم های همشون بغضی پنهان بود که وقتی شام خوردیم و خواستیم بریم ، به طرف بابا رفتم و دستش رو بوسیدم : بابا ، حلالم کن ، ببخش میدونم خیلی اذیتت کردم ، ببخش
اونجا بود که صدای گریه جمعه بالارفته بود و خود من هم اشک هام سرازیر شد .
بابا دستش رو روی سرم کشید و پر محبت باچشم های اشکی بهم نگاه کرد : هم من و هم مامانت بابت داشتنت بهت افتخار می کنیم پسرم!
خداروشکر میکنم که خدا ، بچه هایی نصیبم کرده که یکی از یکی صالح ترن! ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_سی_و_هفتم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
خداروشکر که بچه هام نوکر اهل بیتن و میدونن کی وقت ادا کردن نوکریشون! خداروشکر پسرم ..
دست علی به همراهت باشه بابا
و سرم رو بوسید .
لبخندی زدم و به سمت مامان رفتم .
به چشم هاش نگاه کردم. مثل همیشه با اینکه دل پر از دردی داشت اما قوی و محکم بود و محوریت خانواده بودنش رو حفظ میکرد .
خم شدم و دستش رو بوسیدم که در همون حالت مامان سرم رو بوسید .
سرم رو بلند کردم و به چشم های پر حرفش نگاه کردم .
فقط با بغض گفت : برو به سلامت پسرم ، ان شاءالله حضرت زینب (س) خریدارت باشه پسرم ، الهی عاقبت بخیر بشی
بغلش کردم و سرش رو بوسیدم و گفتم : ان شاء الله شما دعا کنی همه چیز حل میشه قربونت برم
مامان : خدانکنه عزیز دلم
-مامان ، حلالم کن
مامان : حلالی مادر جان ، حلالی
-نوکرتم به مولا
چند ثانیه بعد گفتم : مامان جان ، یادت نره چی گفتم بهت ، یادت نره به آبجیا هم بگی
مامان : چشم پسرم ، چشم
-قربون چشم هات برم
مامان : خدانکنه گل من
دوباره خم شدم و دستش رو بوسیدم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️