روبھقبلھمیشومبادیدنعکسحرم
کربلاییکنمراباجانمنبازینکن
روبھقبلھمینشینمخستهباحالیعجیب
ازتھدلمینویسمانتفیقلبیحبیب ♥️:)!
•انتمولاوهرچهصلاحاستحسین•
#حسین_جانم #حضـرتِصدوبیـستهشـتِقلبـم
@One_month_left
42.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دردمارااَحدۍجزتوندانستحسین(؏)
بہفداۍتوکہهمدردےوهمدرمانے . .♥️!'
#صَلَّیْاللّٰھٌعَلَیڪَیٰااَبٰاعَبدِالله
#حسین_جانم #حضـرتِصدوبیـستهشـتِقلبـم #استوری
@One_month_left
دلَـمحَـرَممیخـوآھَـد؛
نگآھـمبِہگُنبـدتِبآشـدوپـَروآز
دِلَـمدرصَحـنُسَرآیَـتِ
ومَـنِبآشَـموگِریھھـآیِنـاتَمـامَـم !💔✋🏻
بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي یا "حُســین"
#حسین_جانم #حضـرتِصدوبیـستهشـتِقلبـم
@One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببین پزشکیان چی میگه.
نمیدونی بخندی یا گریه کنی.
@One_month_left
خوش بِحال قلبهایی، که هر صبح؛
رو به یاد تـو، باز میشوند
+ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِالله ..♥︎
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شِعرڪُجا؟غَزَلڪُجا؟آیہےِلَمیَزَلڪُجا؟
مَدحِتوڪِیبُوَدرَواجُزلَبِذوالجَــــلالِتو♥🥲
#حضرت_فاطمه ¹³⁵ #استوری #حضرت_زهرا
@One_month_left
چه دعای قشنگیه !
خدایا سرنوشتمو اونقدر قشنگ بنویس که مادرم از ته دل بخنده :) 🤍
چادرش را تکان داد جهان پیدا شد ؛
اولین بار که خندید زمان پیدا شد ((:
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_چهل_و_سوم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-جون دلم؟
مامان : حواست به نور چشمت هست دیگه؟
نفسم رو از سینه بیرون دادم و سرم رو پایین انداختم .
مامان : منو ببین! اصلا دیدیش چطور شده؟ زن حامله باید اون جوری باشه؟
آروم گفتم : به خدا نمیدونم باید چیکار کنم ، خودش رضایت قلبی میده بعد اینجوری میکنه ، هرچی بهش میگم اینطوری نکن گوش نمیده. منم گفتم بزار حداقل خالی بشه
مامان : توقع هات بالا نره پسرم! رضایت قلبی داده تا قلب تو آروم بگیره حتی به قیمت اینکه به کل زندگیش آتیش بکشه! اما باز هم میخواد قلب تو آروم باشه! حال تو خوب باشه! بی معرفتیه حواست بهش نبوده ، تو که میدونی اون اصلا آروم نمیشه
-میگی چیکار کنم مامان؟ یه کلمه حرف هم نمیتونم باهاش بزنم ، تا بیام چیزی بگم سریع اشک هاش میان پایین
نه چیزی میخوره ، نه چیزی میگه
مامان : چشم شما روشن آقا رضا ! همین جوری میخوای بزاری و بری؟
خواستم چیزی بگم که مامان گفت : امشب سجاد پیش من می مونه ، توام امشب وقت داری آرومش کنی!
-سجاد رو میبرم اخه اذیت.. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_چهل_و_چهارم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
مامان : رضا ! همین که گفتم! بچه به اون آرومی هی اذیت میکنه ، اذیت میکنه
خندیدم : با مادرش نباید مشورت کنم؟
مامان : آقای زرنگ ، تو یه درصد فکر کن من اول رای رو به تو صادر کنم و از رئیس بالا اجازه نگرفته باشم . هماهنگ شده
زدم زیر خنده . گونه اش رو بوسیدم و گفتم : نوکرتم به مولا
مامان هم خندید و گفت : برو برو ، مزه نریز! تا آرومش نکردی سمت من نمیای
-اوه اوه ، چشم فرمانده
مامان : چشمت بی بلا
خواستم از آشپزخانه بیرون بیام که مامان گفت : وایسا ببینم ، آدم زن حامله رو با موتور میبره و میاره؟
دستی روی گردنم کشیدم . چطور میگفتم امر خودش بوده؟ چیزی نگفتم و جایش گفتم : ببخشید
مامان: ببخشید؟ اگه خدایی نکرده ، زبونم لال یه بالایی سرش بیاد چی؟
چیزی نداشتم که بگم
مامان نوچی کرد و گفت : برو ببینم
- چشم
از آشپزخانه بیرون رفتم . کار خوبی نکرده بودم که با موتور آورده بودمش هرچقدر هم که اصرار کرده بود نباید می آوردمش.
به سمت زینب رفتم و گفتم : خانمم پاشو آماده شیم بریم ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️