💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_دویست_و_سی_و_نه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
پاشدم دست و صورتم شستم
زینب صبحانه آماده کرده بود اونو خوردم و رفتم آماده شدم
سر آیینه داشتم موهام شونه می کردم
زینب: من امادم بریم؟
-یه دیقه وایسا
زینب: واااای از دست این مو هات میکنمشونا بیا بریم
-بچه چقدر غر میزنی آخه بیا بریم
رسوندمش دانشگاه خودمم رفتم سرکار
#دوشنبه_آن_هفته
-زینب راستی برای چهارشنبه هتل گرفتم
وسایل هارو جمع کن و آماده باش
زینب: عه باشه
#سه_شنبه_آن_هفته
-زینب ساک هارو بستی؟
زینب: آره بستم
- خب پس بده ببرم بزارم تو ماشین ، خوراکی هم گرفتم
زینب: چیپس گرفتی؟
-بله
زینب: آخ جون
فردا.بعد نماز صبح اماده شدیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
زینب تا ساعت ۱۰ خواب بود
۱۰ هم یه جا نگه داشتم صبحانه خوردیم
بعد دوباره راه افتادیم
زینب: راغب بزارم؟
-کشتی منو با این راغب ، بزار
زینب: خواننده مورد علاقمه ها
-عه
زینب: خیلی دوست دارم ببینمش
-آهااان
زینب: حیف هزینش زیاده
-صحیح ادامش؟
زینب: تموم شد
-درست
زینب آهنگ های راغب گذاشت ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست.▪️