eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
130 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 بردیمشون. خواستم برگردم که کسی شلیک کرد به دستم برگشتیم طرفش زن بود نیرو های زن رو صدا زدم با هم به طرفشون رفتیم با چند تا از مرد ها توی جایی گیرش انداختیم -اسلحتو بنداز زنه: جلو نیا! وگرنه شلیک می کنم -گفتم اسلحتو بنداز ضامن اسلحه خودمونو کشیدیم برای ترسوندش و موفق هم شدیم ، اسلحشو انداخت من و سجاد جلو رفتیم -خانوم کریمی ، بگردینش خانوم کریمی: چشم این کارو انجام داد چیز خاصی نبود یکی از خانوم های دیگه هم بهش دستبند زدن و اون در تمام مدت بهمون فوش های بد می داد خون زیادی از دستم میرفت و حالم خوب نبود از بیمارستان هم دور شده بودیم ولی چاره نبود خودمو با بدو بدو رسوندم به بیمارستان محسن دیدم محسن: رضا گلوله خوردی؟!! با بی حالی جوابش دادم -آره و کف اونجا نشستم ، سرم به دیوار تکیه دادم محسن پرستار صدا کرد و من بیهوش شدم چشم هامو باز کردم دستمو بسته بودن محسن پیشم بود الهه هم اومد -خانوم عاطفی زینب کجاست؟ الهه: ام چیزه،، ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️