eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
130 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 رفتم جایی که می تونستن ترورشون رو انجام بدن ولی غافل از اینکه اینجا پره مأمور بود فقط یه گلوله به دستم خورد و توانستیم دستگیرشون کنیم حسین: بیمارستان ببریمت ، اونجا ممکنه خطرناک باشه میریم خونتون اونجا دکتر و پرستار میاریم سوار ماشین شدیم به طرف خونمون زینب دیدم سعی کرد جیغ نزنه ولی گریه می کرد رو تخت خوابیدم و نایی نداشتم خون زیادی ازم رفته بود زینب کنارم نشست آروم گفتم : گریه ،،، نکن خانوم و چشم هام بستم با نوازش دست کسی روی صورتم بیدار شدم دیدم دستم باند پیچی شده و سرم بهم وصله زینب هم کنارم بود -رفتن؟ زینب: آره ، خوبی؟ -بهترم عزیزم چشم هام بستم : بازم نوازش کن خوابم ببره خستم زینب: باشه روی صورتم نوازش می کرد بعد دستش لای موهام برد و بهم ریخت بعد با شونه هی بهم می ریخت هی درست می کرد و منم خوابیدم زینب: رضا بیدار نمیشی؟ چشم هام باز کردم -سلام زینب: سلام پاشو نمازت قضا نشه! پاشدم نماز صبحم خوندم -دیشب موهام حسابی بهم ریختیا ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️