💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_هشتاد
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
مثل همیشه ، فقط درد و غمه آقا. آخر همه شکر.
آقا جانم از آخرین دیدار ما پنج سال میگذره تو این پنج سال ازدواج کردم ، بچه دار شدم ، تشکیل خانواده دادم ، حافظ قرآن شدم ، کلاس امر به معروف رفتم و امر به معروف یاد گرفتم ولی ، ولی شهید نشدم
آقا هنوز قابل نشدم واسه شهادت! توروخدا به دادم برس ارباب من!
به خدا من دلم یه سـربند میخواسـت رو پیشـونیم...که به شـعاع چند میلی متری
سوراخ شه!...دلم پرپر زدن تو مرز رو میخواد!
امام حسین اومدم حاجت بگیرم حاجتم هم پریدنه.... پریدن....
بخدا قسم سخته ببینی همه دور و بریات دارن میرن تو موندی..
بخدا دیگه خسته شدم. میترسم میترسم اخر نفس به گلوم برسه و من هنوز تو حسرت باشم... حسرت...
بابا دلم یه تیر هدف به قلبم میخواد... دلم مرد بخدا .... مرد...
دلم هوای مداحی کرد
آروم شروع به خوندن کردم : منو یکم ببین
سینه زنیم روهم ببین
ببین که خیس شدم...
عرق نوکری ببین...
دلم یجوریه..
ولی پراز صبوریه!
چقد شهید دارن میارن از تو سوریه..
منم باید برم....
برم ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️