💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_دوم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
شلوار رو برداشتم و جلوم گرفتم و گفتم : فکر کنم باید یک سایز بزرگتر باشه
زینب : آره
و بعد رو به فروشنده گفت : میشه یک سایز بزرگترش بدین
فروشنده : بله حتما
شلوار رو روی میز گذاشتم .
فروشنده یک سایز بزرگتر اون لباس رو آورد و باز کرد و گفت : بفرمائید
-تشکر
زینب اون لباس رو جلوم گرفت و گفت : آره این خوبه
لباس رو روی میز گذاشت .
فروشنده : همین پسندتون هست؟
زینب به من نگاهی کرد و گفت: بله
من هم گفتم : بله همین خوبه فقط اگه میشه لباس ورزشی همین مدل پسرانه اش رو هم بدین
فروشنده : بله چشم
مدل پسرانه ی همون لباس رو آورد و بازش کرد .
به زینب نگاه کردم و گفتم : این سایزش به سجاد میخوره؟
زینب سایز لباس رو نگاه کرد و گفت : آره
فروشنده : همین رنگش رو میخواید؟
-چه رنگ هایی داره؟
فروشنده : طوسی ، سرمه ای ، کرمی ، آبی
زینب : به نظرم همین رنگش خوبه
لبخندی زدم و گفتم : هرچی خانومم بگه؛این دوتا رو لطف کنید
فروشنده : بله دیگه امر،امر خانوم هاست؛چشم
-دست شما درد نکنه
کارت رو به فروشنده دادم .
فروشنده : قابل نداره
-سلامت باشید
فروشنده لباس هارو توی مشما گذاشت و کارت رو کشید و کارت رو بافیشش به طرفم گرفت و گفت : بفرمائید ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️