eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
131 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 شلوار رو برداشتم و جلوم گرفتم و گفتم : فکر کنم باید یک سایز بزرگتر باشه زینب : آره و بعد رو به فروشنده گفت : میشه یک سایز بزرگترش بدین فروشنده : بله حتما شلوار رو روی میز گذاشتم . فروشنده یک سایز بزرگتر اون لباس رو آورد و باز کرد و گفت : بفرمائید -تشکر زینب اون لباس رو جلوم گرفت و گفت : آره این خوبه لباس رو روی میز گذاشت . فروشنده : همین پسندتون هست؟ زینب به من نگاهی کرد و گفت: بله من هم گفتم : بله همین خوبه فقط اگه میشه لباس ورزشی همین مدل پسرانه اش رو هم بدین فروشنده : بله چشم مدل پسرانه ی همون لباس رو آورد و بازش کرد . به زینب نگاه کردم و گفتم : این سایزش به سجاد میخوره؟ زینب سایز لباس رو نگاه کرد و گفت : آره فروشنده : همین رنگش رو میخواید؟ -چه رنگ هایی داره؟ فروشنده : طوسی ، سرمه ای ، کرمی ، آبی زینب : به نظرم همین رنگش خوبه لبخندی زدم و گفتم : هرچی خانومم بگه؛این دوتا رو لطف کنید فروشنده : بله دیگه امر،امر خانوم هاست؛چشم -دست شما درد نکنه کارت رو به فروشنده دادم . فروشنده : قابل نداره -سلامت باشید فروشنده لباس هارو توی مشما گذاشت و کارت رو کشید و کارت رو بافیشش به طرفم گرفت و گفت : بفرمائید ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️