eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
131 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 کارت رو گرفتم و مشما رو برداشتم : دستتون درد نکنه فروشنده : خواهش میکنم خوش آمدید -سلامت باشید دست زینب رو گرفتم و باهم از مغازه خارج شدیم . زینب : لباسه خیلی خوشگله؛چی بشه ست پدر و پسری تون لبخندی زدم و گفتم : بله دیگه سلیقه خانوممه زینب لبخند صدا داری زد . همون طور که توی پاساژ راه می رفتیم ؛ به مغازه ی لوازم آرایشی رسیدیم . -بریم یه چندتا لاک بخر زینب : لاک دوست ندارم برام رژلب بخر لبخندی کنج لبم نشست و گفتم: اونم میخرم ولی بیا لاکم بخریم زینب زیرکانه گفت : باشه ولی به شرطی که خودت برام بزنیااا خندیدم و گفتم: به چشم؛شما امرکن زینب لبخندی زد . باهم وارد مغازه ی لوازم آرایش شدیم . سرم رو به طرف لاک هایی که چیده بودن بردم و به زینب گفتم : کدوم رنگ هاش دوست داری؟ زینب : گلبهی -همین؟ زینب: آره -برش دار زینب لاک گلبهی رنگ رو برداشت . و کمی تکونش داد و آروم بازش کرد و رنگش دید . -خوبه؟ زینب: آره -من نمیدونم کدوم رژلب خوبه ولی هرچی خودت میخوای بردار زینب آروم خندید و گفت : نه دیگه رژلب نمیخوام؛ همین لاکی که خودت برام میزنی خوبه -مطمئن؟ زینب: آره چشم هام روی هم گذاشتم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️