💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_سوم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
کارت رو گرفتم و مشما رو برداشتم : دستتون درد نکنه
فروشنده : خواهش میکنم خوش آمدید
-سلامت باشید
دست زینب رو گرفتم و باهم از مغازه خارج شدیم .
زینب : لباسه خیلی خوشگله؛چی بشه ست پدر و پسری تون
لبخندی زدم و گفتم : بله دیگه سلیقه خانوممه
زینب لبخند صدا داری زد .
همون طور که توی پاساژ راه می رفتیم ؛ به مغازه ی لوازم آرایشی رسیدیم .
-بریم یه چندتا لاک بخر
زینب : لاک دوست ندارم برام رژلب بخر
لبخندی کنج لبم نشست و گفتم: اونم میخرم ولی بیا لاکم بخریم
زینب زیرکانه گفت : باشه ولی به شرطی که خودت برام بزنیااا
خندیدم و گفتم: به چشم؛شما امرکن
زینب لبخندی زد .
باهم وارد مغازه ی لوازم آرایش شدیم .
سرم رو به طرف لاک هایی که چیده بودن بردم و به زینب گفتم : کدوم رنگ هاش دوست داری؟
زینب : گلبهی
-همین؟
زینب: آره
-برش دار
زینب لاک گلبهی رنگ رو برداشت .
و کمی تکونش داد و آروم بازش کرد و رنگش دید .
-خوبه؟
زینب: آره
-من نمیدونم کدوم رژلب خوبه ولی هرچی خودت میخوای بردار
زینب آروم خندید و گفت : نه دیگه رژلب نمیخوام؛ همین لاکی که خودت برام میزنی خوبه
-مطمئن؟
زینب: آره
چشم هام روی هم گذاشتم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️