eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
114 دنبال‌کننده
2هزار عکس
911 ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 تا خواستم لب باز کنم،صدای پای کسی رو شنیدم؛ برگشتم و دیدم سجاد داره از پله ها میاد پایین . آروم با خنده گفتم: بیا ، حلال زاده اومد سجاد از پله ها پایین اومد و دستش رو مشت کرد و روی چشم هاش گذاشت و کمی چشم هاش رو مالید . به این حرکت بامزه اش خندیدم و با خنده صداش کردم: سجاد بابایی،بیا اینجا دستش رو از روی چشم هاش برداشت و منو نگاه کرد و بعد دوید سمتم . با خنده گفتم: آروم بیا نخوری زمین گل پسر اومد توی هال و به همه سلام کرد و بعد پرید توی بغلم و سرش رو توی سینه ام گذاشت وبامزه چشم هاش رو بست . با لبخند انگشتم رو روی موهاش که روی پیشانی اش چسبیده کشید و گفتم : پسر ِ خواب آلود ی بابا ، عمه ی بابا رو دیدی؟ چشم هاش رو باز کرد و سرش رو از توی سینه ام بلند کرد و گفت : نه و نگاهش رو توی حال چرخاند . عمه : سلام  سجاد خجالت زده سرش رو توی سینه ام قائم کرد ، خنده ی کوتاهی کردم و گفتم : برو پسرم ، برو به عمه قشنگ سلام کن آروم از توی بغلم بلند شد و به سمت عمه رفت . عمه دستش رو به سمت سجاد دراز کرد. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️