💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_نود_و_هفتم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
دکتر محمدی صحبتم رو قطع کرد و گفت : آهان آهان ، فهمیدم ، خب چیشده؟
-راستش الان مادرش بهم زنگ زد گفت داره خودکشی می کنه و احتمالا هم چیزی مصرف کرده
دکتر محمدی : عجب
-الان چیکار کنم؟ میگه تا من ...
با خجالت حرفم رو ادامه دادم : تا من باهاش ازدواج نکنم از خر شیطون پایین نمیاد ؛ حالا چیکار کنم؟؟
دکتر محمدی : معلومه ! باید باهاش ازدواج کنی
تقریبا بلند گفتم : ازدواج کنم؟؟؟ آخه مگه کشکه
دکتر محمدی : مگه نمی خواستی از دست زندگی خودت و بقیه خلاصش کنی؟ مگه نمیگی این آدم خطرناکه؟ مگه منتظر موقعیت نبودی؟ جور شده دیگه پس چرا دست دست میکنی؟
-آخه با ...
حرفم رو قطع کرد و گفت: گوش بده ببین چی میگم ، الان بهش زنگ بزن بگو شرطش رو قبول کردی ؛ برو خونشون و ارومش کن
احتمالا به خاطر چیزی که مصرف کرده زود خوابش ببره . هر زمان خوابید زنگ بزن به من که با چند تا از بچه های اورژانس بیایم و ببریمش بیمارستان ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️