eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
129 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 واییی دنیا ، یادته اون پسره بدبخت اومد ازش خواستگاری کرد چطور زد تو پرش و هر سه تاییشون زدن زیر خنده . از صحبت سیما خنده ام گرفت ، صدای خنده اشون بالا رفت که به عقب برگشتم و آروم گفتم : زینب جان ! نگاهش رو بهم داد و متوجه ی منظورم شد ، گوشه ی لبش رو گزید و آروم گفت : ببخشید لبخندی زدم و برگشتم . حواسم رو به ورزشمون دادم و گفتم : خب آقا سجاد شروع کنیم درجا زدن سجاد : ارههه باهم شروع به درجا زدن کردیم که به یک مسیری رسیدیم که فقط برای پیاده روی بود . وارد اون مسیر شدیم ، به زینب گفتم روی صندلی بشینه و خستگی در کنه و من و سجاد هم شروع به ورزش دادن اعضای بدنمون کردیم . -خسته شدی بابایی؟ سجاد : اووممم نه خیلییی آروم خندیدم گفتم : بیا بریم روی اون چمن ها دراز بکشیم دستش رو گرفتم و به سمت چمن ها رفتیم و روی چمن ها دراز کشیدیم . سجاد : آخیششش آروم خندیدم . دستم رو زیر سرم گذاشتم و به آسمون نگاه کردم . -سجاد ، ابر هارو نگاه کن من که بچه بودم میرفتم روی پشت بوم میخوابیدم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️