💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_هفتاد_و_دوم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
نفسش رو غمگین از سینه بیرون داد .
با دیدن شیشه های شکسته ، یاد اون لحظات دوباره برام زنده شد ؛ با صدای گرفته ای گفتم : مامان جارو برقی کجاست؟
مامان : الان برات میارم
-میشه یه مشما هم بیاری؟
مامان : باشه عزیزم
و بعد از اتاق بیرون رفت .
نفسم رو صدا دار از سینه بیرون دادم و یک فنجون دمنوش رو برداشتم و گفتم : خانومم ، بلندشو این رو بخور
زینب آروم بلند شد و.به تاج تخت تکیه داد .
فنجون رو به دستش دادم .
زینب: ممنونم
-نوش جان
در اتاق زده شد .
-بفرمائید
مامان داخل اومد و گفت : اینم جارو و مشما و دستکش؛ حواست باشه دستت رو نبری .
شیشه هاشو جمع کن تا بعد بیام فرش رو اسکاج بکشم
-باشه مامان ، دستت درد نکنه
مامان : خواهش میکنم
از اتاق بیرون رفت .
فنجون دمنوش خودم رو برداشتم .
دمنوشم رو که خوردم ، به سراغ جارو و خاک انداز رفتم .
دستکش رو دستم کردم و مشمارو باز کردم .
زینب: مواظب باش ، دستت رو نبری
-چشم خانوم
تیکه شیشه های بزرگ رو با دست برداشتم و توی مشما ریختم و بعد جارو برقی رو به برق زدم و بعد کل اتاق رو جارو برقی کشیدم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️