eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
828 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 نفسش رو غمگین از سینه بیرون داد . با دیدن شیشه های شکسته  ، یاد اون لحظات دوباره برام زنده شد ؛ با صدای گرفته ای گفتم : مامان جارو برقی کجاست؟ مامان : الان برات میارم -میشه یه مشما هم بیاری؟ مامان : باشه عزیزم و بعد از اتاق بیرون رفت . نفسم رو صدا دار از سینه بیرون دادم و یک فنجون دمنوش رو برداشتم و گفتم : خانومم ، بلندشو این رو بخور زینب آروم بلند شد و.به تاج تخت تکیه داد . فنجون رو به دستش دادم . زینب: ممنونم -نوش جان در اتاق زده شد . -بفرمائید مامان داخل اومد و گفت : اینم جارو و مشما و دستکش؛ حواست باشه دستت رو نبری . شیشه هاشو جمع کن تا بعد بیام فرش رو اسکاج بکشم -باشه مامان ، دستت درد نکنه مامان : خواهش میکنم از اتاق بیرون رفت . فنجون دمنوش خودم رو برداشتم . دمنوشم رو که خوردم ، به سراغ جارو و خاک انداز رفتم . دستکش رو دستم کردم و مشمارو باز کردم . زینب: مواظب باش ، دستت رو نبری -چشم خانوم تیکه شیشه های بزرگ رو با دست برداشتم و توی مشما ریختم و بعد جارو برقی رو به برق زدم و بعد کل اتاق رو  جارو برقی کشیدم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️