💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_صد_و_هفده
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
مامان و امیر علی اومدن نشستن پیش ما بعد مامان به نیایش گفت بره چایی بیاره
مامان: رضا فاطمه می خواد تو و زینب دعوت کنه خونشون کی باشه بهتره؟
- دستش درد نکنه والا نمی دونم هر موقعه خودش دوست داره و می تونه
مامان: خودش گفت فکر کنم بعد جشن عقدشون بهتره حالا بازم از تو بپرسم
-خب پس دیگه همون بعد جشن عقد
مامان: یه شبم ما باید دعوتش کنیم ، مامانیتم گفت اونم می خواد تو و زینب دعوت کنه مامان جونتم همین طور
-یا خدا کلا یه هفته مهمونی هستیم
بعدم خندیدم
مامان: آره دیگه ، جشن عقد هم از اول هستید دیگه؟ چون دیگه کاری ندارید
-فکر کنم زینب میره آرایشگاه
مامان: آهان حواسم نبود اصلا ، عکس هاتون کی چاپ میشه؟
-هفته دیگه شنبه
مامان: آهان
نیایش چایی رو آورد
چایی رو خوردیم اذان گفتن
امیر علی: داداش بیا ما بهت اقتدار کنیم یه نماز جماعت بخونیم
امیر حسین و نیایش و ستایش: ارهه راست میگه تورو خدااا...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️