💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_بیست_و_هفتم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
صداش رو پایین تر آورد و همون طور که اشک میریخت گفت :
این چه حرفاییه که داری میزنی،عشقی که با تو تجربه اش کردم رو با هیچ احدی نمیشه مقایسه کرد،حتی حاضر نیستم با یکی دیگه این عشقو تجربه کنم. وجود تو توی زندگیم باعث شد خیلی چیزا عوض بشه..باعث شدی توی تمام لحظات کنار هم بودنمون لذت رو با تک تک وجودم احساس کنم،حالا بهم میگی بعد نبودت اینا رو با یکی دیگه تجربه کنم؟با یکی دیگه جوری زندگی کنم که با تو بودم؟
من هرگز هرگز حاضر نیستم با یکی دیگه به جز تو این عشقو تجربه کنم و حاضر نیستم بیخیال سجاد بشم،من هیچوقت نمیتونم ازش بگذرم،دفعه بعد اگه چنین حرفی رو بزنی دیگه نه من نه تو
لعنت بهم !
به جای اینکه حالش رو خوب کنم ، بدتر کرده بودم .
نگاه ازم گرفته بود و با صدای بلند گریه میکرد .
سجاد سریع وارد اتاق شد و گفت : چی شده مامانی؟ چرا گریه میکنی؟
به جای زینب جواب دادم : چیزی نیست پسرم ، دل مامان درد گرفته
سجاد : برم براش آب بیارم؟
-برو عزیزم ، فقط مراقب باش چیزی نشکنی ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️