eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
130 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 لبخند کمرنگی به محبتش زدم و دستش که سمتم دراز کرده بود رو گرفتم و با لبخند جوابش رو دادم . از هم خداحافظی کردیم و سیما به طرف خونشون رفت و ما هم به سمت خونه ی دنیا اینا حرکت کردیم . جلوی در خونشون نگه داشتم . سرم رو به عقب بر گرداندم و گفتم : برو عزیزم ، مراقب خودت باش یاد خواستگاری فامیلشون از دنیا افتادم و گفتم : حتما روی اون مسئله فکر کن و عجولانه تصمیم نگیر ! دنیا : چشم . توام مراقب خودت باش . فکر و خیال هم نکن ، تو آقا رضا رو بهتر از هرکسی میشناسی؛پس نگران چیزی نباش و منتظر باش تا بیاد . لبخند کمرنگی تحویلش دادم و گفتم : ممنون که به فکرمی متقابلا لبخند زد و گفت : خب دیگه من برم ، کاری نداری؟ -نه عزیزم ممنونم برو به سلامت دنیا : خداحافظ -خدانگهدارت از ماشین پیاده شد . برام دستی تکون داد و به سمت خونشون رفت . به عقب نگاه کردم . سجاد دراز کشیده بود و دنیا هم براش کمربند بسته و خوابیده بود . به سمت خونه حرکت کردم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️