💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_سی
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-قبول باشه قربونت برم
مامان : قبول حق باشه پسرم
به صورتش خیره شدم . مامان نگاهش رو توی صورتم چرخاند و چشم هاش پر اشک شد و با بغض گفت : به داشتنت افتخار میکنم پسرم
دستش رو بلند کردم و بوسیدم : همه این هارو مدیون شما و بابا هستم
مامان پیشونیم رو بوسید و گفت : شیرم حلالت مادر ، شیرم حلالت که من رو جلوی اهل بیت روسیاه نکردی
شیرم حلالت عزیزم
با لبخند بهش نگاه کردم : خداروشکر که کاری نکردم که شما سرافکنده بشید
پشت دستم رو نوازش کرد .
نگاهم رو به زمین دادم و گفتم : مامان ، ازت یه خواهشی دارم
سرم رو بلند کردم و به مامان نگاه کردم .
مامان : رضا جان ، خودت هم میدونی که زینب با نیایش و ستایش و فاطمه برام هیچ فرقی نداره !
پسر هم کو ندارد نشان از پدر !
حواسمون به هرچهارتاشون هست عزیزم ، خیالت راحت
-قربونت برم ، ممنون مامان جان
لبخندی گرم و مادرانه تحویلم داد .
خم شدم و سرم رو روی پاهاش گذاشتم و مامان مشغول نوازش کردن موهام شد. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️