eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
830 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 با اینکه موفق نشده بودم اما از اتاق بیرون رفتم. مثل همیشه سجاد میز رو آماده کرده بود . قابلمه رو از روی گاز برداشتم و روی میز گذاشتم . روی صندلی نشستم و ظرف سجاد رو برداشتم و براش غذا کشیدم . خودم هیچ اشتهایی نداشتم . در قابلمه رو بستم و سرم رو روی میز گذاشتم . دست سجاد روی شانه ام نشست و گفت : مامانی؟ حالت خوب نیست؟ به سختی سرم رو بلند کردم و گفتم : نه مامان ، خیلی خسته ام پسرک با محبتم گفت : خب پس بیا زودتر غذات رو بخور و برو بخواب ، من همه چیز  رو جمع میکنم لبخند کمرنگی زدم و گفتم : نه مامانی ، من گشنه ام نیست . تو بخور بعد دوتایی باهم جمع میکنیم و میریم میخوابیم ناراحت گفت : آخه اگه تو نخوری منم نمیتونم بخورم توروخدا بیا یکم غذا بخور - قربونت برم گشنم نیست مامان جون ، شما بخور قاشقی رو برداشت و از توی ظرف خودش پر برنجش کرد و به طرفم گرفت و با لحن خواهشانه ای گفت : مامان اینو به خاطر من بخور ، توروخدا ؛ ببین آبجیام گشنه ان ، گناه دارنا خنده ی کوتاهی کردم و گفتم : از دست تو ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️