eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
113 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
824 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 سارا : چی میگی؟؟ سرم رو بلند کردم و گفتم : هیچی هیچی  رنگ نگاهم رو التماسی کردم و سعی کردم هرچی التماس هست رو به زبون بیارم : میشه ازت خواهش کنم همین جا .. باز فریاد زد : نه!!!! از این همه فریاد و این التماس ها عصبی شدم . خواستم صدام رو بالا ببرم که وضعیتش بهم یاد آوری شد . زیر لب استغفراللهی گفتم و سعی کردم آروم باشم . سارا : بدو دیگه زود باش! باز هم دستم رو لای موهام بردم . -باشه تو برو منم الان میام رفت توی بالکن . به طرف آینه داخل اتاق رفتم و نگاهی به خودم انداختم . حالم بد شده بود . احساس گناه میکردم . دلم میخواست فضا رو ترک کنم اما به خاطر خودش ، مادرش و بقیه کسانی که معلوم نبود وجود سارا باهاشون چیکار میکنه؛باید کارم رو انجام میدادم و طبق گفته ی دکتر محمدی به خودش تحویل میدادم . کلاهم رو جلو تر کشیدم . چشم هام رو بستم و  زیر لب گفتم : خدایا منو ببخش ... صدای دادی از سارا اومد که حتما داشت من رو صدا میزد . از این کاراش خیلی عصبی شده بودم . با قدم های محکم به سمت بالکن رفتم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️