eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
113 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
824 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 با صدای دوباره ی عمه به خودم اومدم : التماست میکنم به پات می افتم ، به من رحم کن من همین بچه رو بیشتر ندارم به چشم های التماس گر عمه نگاه کردم و گفتم : باشه عمه ، تو فقط آروم باش ، نگران نباش آرومش میکنم به طرف در اتاق رفتم و دوباره در زدم : باز کن در رو خودم میام تو در رو باز کرد و من داخل اتاق رفتم . پشت سرم در رو بست . گوشه ی اتاق ایستادم و مثل همیشه چشم به فرش دوختم . سارا با لحن طلبکارانه ای گفت: پس کو عاقدت؟ -عاقد؟ من الان روز تعطیل عاقد از کجا گیر بیارم؟ داد زد: مگه دست خودته؟ قرارمون این بود!! توی حال خودش نبود و برای اینکه کار جبران ناپذیری نکنه باید دست به سرش می کردم . سریع گفتم : نه نه ، ببین گوش بده ؛ من نمیخوام شمارو همین جوری عقد کنم ،  نمیخوام بی سر و صدا شمارو ببرم خونه ات! بیا فعلا ... باورم نمی شد این منم که تا اینجای کار اومدم و باید این کلمات رو به زبون می آوردم : بیا فعلا صیغه محرمیت بخونیم تا بعد که آروم شدی ، حالت بهتر شد بریم خرید عقد و ... ، باشه؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️