eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
113 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
824 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 پلیس کنار رفت و من سریع دویدم و داخل خونه رفتم . پله هارو دوتا یکی بالا رفتم تا به جلوی واحد عمه اینا رسیدم . صدای عمه می اومد که با گریه و التماس به سارا میگفت : سارا جان ، خواهش میکنم بیا پایین ، ساراا وارد خونه شدم و همزمان گفتم: یا الله به سمت هال رفتم که عمه به خودش اومد و سریع نزدیکم شد و با همون گریه گفت : رضا جان ، توروخدا عمه برو بیارش توی خونه ، حالش بده عمه سعی کردم آرومش کنم : باشه عمه جان ، باشه شما آروم باش به طرف در اتاق سارا رفتم و در زدم : سارا خانم؟ بیا در رو باز کن چند بار دیگه به در زدم و صداش کردم تا بلخره اومد و در رو باز کرد . عمه گفت : اومدی قربونت برم  و بعد سریع به طرفش دویید که سارا در رو بست و از پشت در داد زد : فقط رضا بیاد تو! کلافه دستم رو لای موهام بردم و نفسم رو بیرون دادم ! عمه دوباره به گریه افتاد و گفت : رضا جان ، تورو خدا برو ارومش کن  یاد زینب افتادم . تصور اینکه حالش الان چطوره راحت بود . با خودم گفتم من الان باید زن خودم رو آروم کنم نه سارا رو. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️