eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
130 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 اینم یکی دیگه از تغییر هاش بود . -خیلی قشنگ شدی عزیزدلم شدی شبیه خانم های عرب زینب: عه سجاد از جلوی آیینه کنار اومد و به زینب گفت: مامان ببین ... یهو با دیدن زینب گفت : اوییی چی شدی مامان؟ خندیدم زینب: خوشگل شدم؟ سجاد : لولو شدی دوتایی خندیدیم . سجاد اومد و خودش انداخت تو بغلم و پوشیه رو توی دستش گرفت و خودش لوس کرد و گفت : برش دااار مامان زینب پوشیه اش رو کنار زد . سجاد : اخیییش بعد هم خم شد و زینب بوسید ، زینب هم سجاد از بغل من گرفت و گفت : زینب: مامان فدات بشه حاج آقای مامان -هچ ، شروع شد دوتایی بهم خندیدن که زنگ در زده شد و مامان اینا گفتن که بیاید بریم . زینب و سجاد از هم جدا شدن و سه تایی اومدیم بیرون ، بقیه تا مارو دیدن گفت : به به شدین شبیه عرب ها و ... نیایش : این بچه رو هم شبیه خودتون میکردید دید ، مامان و باباش عربن خودش حاج آقا همگی خندیدیم . -بچم به این خوشگلی شده حسودی نکن بهش . نیایش : عجببب وقتی راه افتادیم سمت حرم سجاد گفت : بابا چرا با مامان از اینا دادی بزنه؟ -چرا نزنه؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️