eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
828 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 در ماشین رو بستم و ماشین رو دور زدم و در طرف راننده رو باز کردم و توی ماشین نشستم . زینب: مامان ، به خاله ها سلام نکردیا ! سجاد سرش رو برگرداند و گفت : نمیخوام زینب خواست چیزی بگه که مانع اش شدم و گفتم : عه بابایی ! گفتم باید به بزرگترت احترام بزاری ! الان برگرد و به خاله ها سلام کن و ازشون عذرخواهی کن . سجادسرتقانه گفت : نمیخوااااامم -منم دیگه دوست ندارم؛ پسر من بی ادب نیست که به بزرگترش بی احترامی کنه پشت چشمی نازک کرد و سرش رو از پنجره بیرون کرد . دنیا : ولش کنید بچس دیگه گاهی لج میکنه زینب : شرمنده ، نمیدونم امروز چش شده اینطوری کرد با این حرف زینب یاد حرف های سجاد افتادم و خنده ام گرفت . لبخندی زدم و ماشین رو روشن کردم و راه افتادم . تا ماشین رو روشن کردم سجاد پشیمون برگشت و سرش رو از مابین صندلی شاگرد و راننده به عقب برد و گفت : سلام خاله سیما ، سلام خاله دنیا؛ ببخشید سلام نکردم بهتون ، شیطون گولم زده بود. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️