eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
129 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 لبخندی زدم و روی پاهام نشستم وسجادتوی بغلم نشاندم وکفش هاش براش پوشیدم . بلند شدم و از خانوم مربی تشکر کردم و باهاش خداحافظی کردیم و سوار آسانسور شدیم . -امروز چیکارا کردی گل پسر؟ سجاد : امروز نقاشی کشیدم ، کاردستی درست کردم ، خاله نرگس باهام کتاب کار کرد -به به آفرین ، خسته نباشید عزیزم لبخند خجالتی ای زد . آسانسور توی طبقه همکف ایستاد و درش باز شد ، از آسانسور بیرون رفتیم . سجاد : با کی اومدی دنبالم؟ -با مامان و خاله سیما و دنیا سجاد با حالتی ناراحت گفت : اههههه چرا با خاله سیما و دنیا اومدی همین طور که از در مهد بیرون و به سمت مغازه کناری مهد میرفتیم،لبخند صدا داری زدم و گفتم : چیه مگه؟ خاله ها به این مهربونی سجاد سرتقانه گفت : نخیرم کجاشون مهربونن؟ همش مامانم رو اذیت میکنن خندیدم و گفتم : چیکار میکنن مگه؟ سجاد : یادته سال پیش اومدن خونمون؟ -خب؟ سجاد با حالتی ناراحت و دلسوزانه گفت  : با مامان مسابقه گذاشتن، مامان باخت بعد مجبورش کردن آب فلفل بخوره؛ دهن مامانم سوخت خندیدم و سرش بوسیدم و گفتم : ای جونم، قربون پسر غیرتیم برم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️