💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_سی_و_نه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
خیلی دلم می خواست تو این چند وقت بهت بگم و الان رو بهترین موقعیت برای گفتنش دونستم .
میخواستم بهت بگم که نمیدونم تا کی کنارمی،تا کی قراره تک تک وجود ات رو روی تمام سلول هام حس کنم،نمیدونم تا کی قراره وقتی اشک میریزم اشک هامو پاک کنی،وقتی حالم خوب نیست کنارم باشی،وقتی نیاز دارم از دنیا فرار کنم بغل تو بشه کلبه امنی که دارم،یادمه بهم گفتی تا وقتی منو داری غم نداری اما بدون تو چی؟کی میتونه جاتو برام بگیره؟خواستم بهت بگم ممنون بابت زمان هایی که نیاز داشتم یکی کنارم باشه و تو بودی،نیاز داشتم تو بغل یکی گریه کنم و اون نفر تو بودی،خواستم بابت همچی ازت تشکر کنم .
با لبخند و چشمی که از اشک تار شده بود بهش نگاه می کردم ، وقتی حرفش تموم شد قطره اشکی که روی صورتش بود رو با سر انگشت پاک کردم و صورتش قاب دست هام کردم و به چشم هاش خیره شدم
- خیلی حرف تو دلمه ها ولی می دونی این مواقع اصلا نمی تونم حرف بزنم و فقط تو میتونی از چشم هام بخونی
چند لحظه ای به چشم های هم خیره شدیم که اشک از صورت هر دومون روانه گرفت. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️