eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
129 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -عه کی به شما گفت اینو بغلش کنی آخه ، بدش به من بچه رو از دستش گرفتم زینب: پتو بنداز روش سرما نخوره عرق داره ، متکا هم تو ماشین بزار زیر سرش پتو رو ازش گرفتم و روی روی سجاد انداختم و متکا گرفتم تو دستم . -درو قفل کن بیا زینب : باشه متکا رو گذاشتم عقب و سجاد خواباندم و پتو رو روش کشیدم . کمربند هم براش بستم یه وقت نیوفته. در ماشین بستم که زینب هم اومد و نشست . حرکت کردیم سمت خونه زینب اینا و سجاد گذاشتیم پیش اون ها و حرکت کردیم به سمت مشهد. وسط های راه نگه داشتیم برای خوردن شام . زینب الویه درست کرده بود ، لقمه گرفت و بهم داد و یکی هم برای خودش گرفت ، همون طور که میخوردیم گفت : زینب : امشب برای اینکه حوصله ات سر نره میخوام تا صبح باهات حرف بزنم خندیدم و گفتم : عالی ، بفرما زینب: بزار یه چند تا کلیپ از فیلم های کره ای بزارم باهم نگاه کنیم  - بزار ببینم  زینب به فیلم های کره ای علاقه داشت و نگاه می کرد . کلیپی رو توی ضبط تصویری ماشین گذاشت و شروع به دیدن کردیم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️