💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_هفتاد_و_سه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-اوووه پس خوش به حالت
زینب: من تو کلاسم یه دوقلو دارم ، ازم بپرسیدن یکیه گفتم نه مثل شما دوقلوان، از وقتی فهمیدن دو قلو هستن بیشتر هوام دارن
خندیدم و گفتم: به به ، دستشون درد نکنه پس
زینب: رضا نمیدونی چقدر باحالننن ، کپی برابر اصل هستن خیلی باحالن
لبخندی به ذوقش زدم ، زینب انگار چیزی یادش اومده باشه گفت : رضا تو این مدرسه که من رفتم قبلا رفته بودید برای کارای فرهنگی؟
-اسم مدرسه ات چی بود؟
زینب: الزهرا
کمی فکر کردم و گفتم : آره آره رفته بودیم
زینب: چرا تاحالا بهم نگفته بودی پس
-اصلا یادم رفته بود به خدا ، حالا تو.از کجا فهمیدی؟
زینب : همین دوقلو ها اومدن گوشیم روشن کردن عکست رو صفحه دیدن بعد گفتن عهه این عمو رضا عه که
منم گفتم مگه میشناسینش اونام گفتن آره سال پیش اومده بودن مدرسمون برامون مولودی خوانی کردن
-آره آره ، دوقلو اونجا زیاد بود یادم نمیاد اینا کدوم بودن
زینب گوشیش باز کرد و عکسشون آورد و بهم نشون داد : اینان
به عکسشون نگاه کردم و.گفتم: یادمم اومد ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
@One_month_left