💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_هفتاد_و_پنج
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-کوفت ، پاشو ببینم حالم بهم زدی
زینب: چیه خب مگه ،گوگولن انقدررررر اصلا از پسرت یاد بگیر ، یک شیشم توعه ولی آنقدر رابطه اش با گربه ها خوبهههه ؛ فداش بشم به خودمممم رفته
چشم.هام گرد شده بود که زینب سجاد رو صدا زد و گفت : سجاد مامان ، به بابا بگوهفته پیش رفتیم پارک با گربه بازی کردی
سجاد دویید سمتم و گفت : بابا دست زدم به گربه هه ، گربه ام لیسم زد
با چشم های از حدقه بیرون زده مادر و پسر رو نگاه کردم که باهم به من میخندیدن
با خنده گفتم : ایییییییییییی چندشا ، آخه پدر صلواتی تو چرا با مامانت هم دست شدی ، گربه ام بازی کردن داره آخه ، اههه
سجاد خودشو لوس کرد و انداخت تو.بغل زینب گفت : مامانم دوست دارم ، گربه هم گوگولییههه
زینب بغلش کرد و بوسش کرد و قربون صدقه های مادر و پسریشون شروع شد
سر تاسفی با خنده براشون تکون دادم و چند مبل اونور تر نشستم .
گوشی رو برداشتم و دنبال یه مولودی خوب و مناسب حفظ سجاد گشتم و در آخر مولودی "ناد علی یاد علی" رو انتخاب کردم ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️