eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
830 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
جمعه روز صلواتِ بفرست بر محمد و آل محمد "صلوات" اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❤️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 با صدای سجاد که به صورتم ضربه میزد ،  از حال خودم بیرون اومدم . سجاد : بابایی؟حالت خوبه؟ -جانم؟ آره عزیزم خوبم سجاد : پس چرا داری گریه میکنی؟ لبخند مصنوعی ای زدم و با صدای گرفته ام ، گفتم : گریه کجا بود ، مرد که گریه نمی کنه ، خاک رفته بود تو چشمم سجاد خیره نگاهم کرد . خندیدم و از جام بلند شدم . دستم رو به صورتم کشیدم و به سجاد گفتم : پاشو ، پاشو بریم یه چایی آتیشی مشتی درست کنیم دوتایی باهم بلند شدیم که دیدم زینب و سیما و دنیا اومدن . باهم سلام و علیک کردیم . نمیدونم صورتم چه طور شده بود که هر سه شون از دیدنم تعجب کردن . سعی کردم نسبت به نگاه متعجب و کنجاوشون بی تفاوت باشم . به سمت کتری رفتم و از آب داخل فلاسک ، کتری رو پر کردم . نگاهم سمت زینب اینا رفت ، که سجاد جلوی زینب نشسته بود و حتم داشتم که داره میگه چه اتفاقاتی در نبودشون افتاده . به این کار های سجاد ، خنده ام گرفت . به سمت منقل رفتم و آتیش رو درست کردم و کتری رو روی منقل گذاشتم. زینب : به به ! چی بشه این چایی به طرف زینب برگشتم و با لبخند گفتم : نوش جان ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 متقابلا لبخند زد . نگاهش توی صورتم چرخید و گفت : چیزی شده؟ دستی به موهام کشیدم و گفتم : چطور؟ زینب : آشفتگی از صورتت می باره! چی شده؟ آروم خندیدم و به سجاد اشاره کردم و گفتم : آقای انتن که همه چیز رو گذاشته کف دست مامان جونش دیگه زینب خندید و گفت : آره ، اما میخوام خودت بگی چی شده که عزیز دلم اینطور بهم ریخته لبخندی زدم و گفتم : چیز خاصی نیست ، کمی دلتنگ بودم کمی نگاهم کرد و بعد آروم ، با صدای بغض دارش گفت : توکه داری میری ، داری به آرزوت میرسی نفسم رو از سینه بیرون دادم : نه زینب ، نه ! هر خونی لایق شهادت نیست .. نخواستم حالاکه بعد چند وقت اومدیم تفریح ،  بیشتر از این ، این تفریح رو بهش تلخ کنم ؛ به همین خاطر گفتم : ولش کن عزیزم به چشم های غم زده اش خیره شدم و گفتم: نباشم چشم های غم زده ی خانومم رو ببینم سرش رو پایین انداخت و آروم گفت : خدانکنه -فراموش کن خب؟ اصلا من معذرت میخوام ، یک روز اومدیم بیرون ، تلخش نکنیم سرش رو بلند کرد و گفت: اهوم ، باشه لبخندی زدم . متقابلا لبخندی زد و بلند شد و رفت پیش بقیه نشست. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 بعد از خوردن چایی ، دیگه وسایل هارو جمع کردیم و به سمت خونه راه افتادیم . باز هم زینب طبق عادتش ، دستش رو به شیشه ماشین تکیه داده بود و سرش رو روی دستش گذاشته بود و به من خیره شده بود . هرازگاهی به طرفش بر می گشتم و با لبخند بهش نگاه میکردم و دوباره نگاهم رو به خیابون ها میدادم . چشم هاش هنوز غم داشت ، البته این چشم ها مدت ها بود که غم داشت اما به خودش و من قول داده بود که بگذاره این روز ها به خوبی و خوشی بگذره! و زینب هم همیشه سر قول هاش میموند و به همین خاطر من کمتر شاهد غم چشم هاش بودم اما از غمی که از ته دلش وجود داشت ، آگاه بودم . نفسم رو از سینه ام بیرون دادم . گوشیم زنگ خورد . گوشی رو برداشتم و با دیدن اسمش تعجب کردم ؛ عمه بود ! دودل بودم که جواب بدم یا ندم که زینب گفت :چرا جواب نمیدی؟ نگاهی به زینب انداختم و با اکراه ، انگشتم رو سمت صفحه ی گوشی بردم و دکلمه ی سبز رو لمس کردم . گوشی رو کنار گوشم گذاشتم : الو ، سلام عمه ! ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 صدای فریاد و جیغ و گریه آلود عمه توی گوشم پیچید : رضا جان ، رضا تورو خدا بیا اینجا ترسیده گفتم : چی شده عمه؟ عمه با همون صدا گفت : عمه به دادم برس ، پاره ی تنم داره میمیره ، رضا کمکم کن -عمه جون چی شده آخه؟ بگو به من! عمه بریده بریده گفت : سارا بیرون بود ... اومد خونه .. گیج بود .. رفت توی اتاق ... یهو ... یهو ... یهو دیدم از بیرون صدای جیغ و داد میاد .. رفتم بیرون ... رفتم بیرون دیدم سارا داره خودشو از بالکن میندازه پایین ، داره خودکشی می کنه با این حرف عمه ماشین رو کنار خیابون نگه داشتم و با وحشت گفتم : خودکشی !!! عمه هقی زد و گفت : هرچی التماسش کردم بیاد پایین ، نمیاد !! میگه تا رضا نیاد باهم ازدواج کنه نمیام پایین ، میگه خودمو میکشم عمه توروخدا ، جون هرکی می پرسی بیا باهاش حرف بزن ، عمه خواهش میکنم ازت به پات می افتم عمه ... -باشه عمه ، آروم باش ، شما آروم باش چشم الان میام ، میام عمه : بیا باهاش حرف بزن بگو کاری نکنه تا تو بیای -باشه باشه ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
حسین جانم🫀
همه این کسایی که میبینید به این درجه و مقام رسیدند از عبادت های شبانه و خلوت با خدا بوده! نماز شبتون رو حتما بخونید... @One_month_left
اماخداهرچی آرامش هست روتوی این آیه تزریق کرده :) : من تورا هنگامی که غمگینی و آسمان را نگاه میکنی، میبینم!🫀 -بقره ۱۴۴ @One_month_left
بھ‌وقـت‌عـٰاشـقـے20:00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
بھ‌وقـت‌عـٰاشـقـے20:00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
آقای (ع) رحم کن بر جانی که جز آغوشت پناه ندارد
بھ‌وقـت‌عـٰاشـقـے20:00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
🔹۱-جهت کمک نقدی به مردم مظلوم فلسطین و لبنان از طریق زیر می توانید اقدام کنید؛ شماره کارت: 6037998200000007 شماره شبا: Ir320210000001000160000526 کد دستوری: * پرداخت مستقیم در KHAMENEI.IR 🔸۲- برای اهدای طلا و جواهرات ارسال عدد ٢ به 3000222 🔹۳- برای سرپرستی از خانواده های آواره لبنانی و فلسطینی ارسال عدد ۳ به 3000222
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
#تقاضا #انفاق_به_جبهه_مقاومت_لبنان #فرض #فرمان_ولی_فقیه 🔹۱-جهت کمک نقدی به مردم مظلوم فلسطین و لبنا
سلام خدمت تمامی کاربران محترم توجه داشته باشید این مطلف فتوای حضرت آقا ولایت فقیه حفظ‌الله می‌باشد و اگر توانایی دارید فَرض است که انجام دهید التماس دعای فرج یاعلی @One_month_left
2.56M
❌یک هشدار مهم امنیتی ! @One_month_left
آقای هر مشکلی راه حل و هر گرفتاری گشایشی دارد که ما از آن نشانی نداریم ؛ اما در کلام شما که چون چراغ هدایت تجلی پیدا کرده است . و ما اگر به سمت این نور راهی شویم رها خواهیم شد🤍 (: @One_month_left