اویِمن;
این میزان دستپاچه بودنم برای جلو جلو یادگرفتن خندهداره.
آهیسته و پیویسته🦖
اویِمن;
میخوام کت سبزهام رو بپوشم، سرد شو دیگه مسخره.
نمُردیم و هوا بالأخره یهنمه سرد شد.
جوری که صبحها تو مسیر نهچندان هموار مدرسه به ماهیتِ زندگی و عجیببودن آدمیزاد و مرحله به مرحله تکامل ذهن و این شدنش و طوری که کوچیکترین چیزها رو یاد میگیره و کمکم با زندگی وفق پیدا میکنه و میتونه شش صبح پاشه فرم بپوشه و آخرش چهطور میشه فکر میکنم و انقدر غرقم که چشمم درختهای محوِ خیابون رو هم نمیبینه، انگار مثلاً قراره از نتایج این تفکرات تمپلتون بهم جایزه بده.
تمام زندگیم اینجوریام که از تکه برگِ نارنجی شکستهی درختِ گوشهی پیادهرو هزارتا عکس دارم، از خودم نه.