اقای امام حسین!
من اربعین به شهرم عادت ندارم : )
#امام_حسین🥺
#عشاق_الرضا
#اد_بنت_المهدی
@oshagh_reza12📿
https://daigo.ir/secret/980451179
سلام ظهر تون بخیر
هستید صحبت کنیم؟
#مدیر
سلام عزیزم حال روحی م خیلی خوب نیست اصن انگار دیوونه شدم دیروز گوشی رو پرت کردم و این حرفا یه موضوعاتی که نمیدونم چرا پیش میاد دست خودم نیست میشه بزاری کانال نفری سه تا الهی به رقیه بگید االان دارم آماده میشم برم دکتر اتفاق بدی نیوفته یه ۱۰ دقیقه دیگه خبر میدم دکتر بهم چی گفت فقط لینکتون رو بر ندارید تا یکی رو داشته باشم براش بگم شما هم که خداروشکر از تبار حضرت فاطمه و سیدالشهدا هستید بهم کمک کنید ممنونم ازتون اجرتون با امام حسین
★سلام انشاالله که چیزی نیست چشم در خدمت هستم
خونه خواهرم مریم خیلی شیکه
خیلی زیباست
نه اینکه گرون باشه ها نه!!
اما درست و اصولی همه چیز سر جای خودش قرار داره
رنگهایی که برای دکوراسیونش انتخاب کرده رنگهای متعادل هستن
آشپزخونش با وجودیکه خیلی کوچیکه
اما نظم و زیبایی خاصی داره
خواهرم روانشناسی خونده روانشناسی رنگ رو بلده
و با کمک مشاور و طراح داخلی
بهترین چیدمان رو برای خونه کوچیکش انجام داده
همه فامیل عاشق خونه مریم هستن
ممنون میشم کانال معرفی کنید منم بتونم اینجوری کنم خونمون رو مریم بهم لینک نمیدهههه
★سلام عزیزم متاسفانه لینک ندارم
این کانال هرکاری میکنم نمیتونم بخونم :((((( #شهینه
★والا نمیدونم
میگم چرا کانال زدی ؟؟ #شهینه
★به عشق امام رضا زدم
...
چه خبر ؟ #تیها
★سلامتی شما چه خبر
....
سلام عزیزم #تیها هستم ( جهت کویر نشدن)
★سلام ❤️
توروخدا جان هرکی دوست داری
برو پیوی نویسنده ازشخواهش کن بگو رمانشو ادامه بده توروخدااااااا
من دیونه رمانش بودم
★رمان آخرش قشنگه میگید یا رمان ستاره ای که عاشق ماه شد میگید؟
بهشون میگم
https://eitaa.com/oshagh_reza12/6452
نه رمان آخرش قشنگه رو میگم من عاشق محمدعلیم
★چشم الان می زارم
#ستایش
صبحزود شد
ساعتمو برای ۷ کوک کرده کرده بودم
بیدار شدم
زنگ زدم به محمدعلی
محمدعلی:بهبه سحرخیز خوبی؟
من:سلام صبح بخیر رفتی؟
محمدعلی:نع دارم میرم
من:وایسا میام ببینمت
محمدعلی:میشه تلفنی حرف بزنیم با همکارمم زشته..
من:باشه پس رسیدی بزنگ مراقب خودت باش
محمدعلی:چشم شماهم همینطور
من:خدافظ
محمدعلی:خدافظ قشنگم
گوشیو قطعکردم
دوباره خوابیدم
#رسول
مونا:رسول داری میری؟
من:نه دارم برمیگردم😂😂
مونا:بی مزه..
مونا:من به حرفات فکرکردم باشه قبوله بچه رو به دنیا میاریم باهمم بزرگش میکنیم
من:وای خداروشکرت،
رفتم سمت مونا..
بغلشکردم
خیلی ذوق داشتم
بوسه ای بهگونهاش زدمو با خدافظی از خونه زدم بیرون..
پدر شدن حس خوبی بهم دست داده بود دوست داشتم داد بزنم تموم دنیا بفهمن..
#ستایش
حدودای ظهر بود که با صدای بچه بیدار شدم..
رفتم پایین دیدم زندایی مریم اومده خونمون..
یکم کنارشون نشستمو حرف زدیم
رفتم بالا
زنگ زدم به رسول
من:سلام میتونی حرف بزنی؟
رسول:سلام آره عزیزم خوبی؟
من:قربونت توخوبی؟مونا خوبه؟
رسول:خوبه سلام میرسونه،دارم بابا میشم...
من؛بله میدونستم مبارک باشه بابا خوشتیپ..
رسول:ای کلک تو میدونستی خیلی بزی😂
من:عمه مهمه باید بدونه😂دارم فوش خور میشم
رسول:نه نترس وقتی عمه خوبی باشی هیچوقت فوش نمیخوری
من:انشاالله
رسول:خب ستایش جان شب میام میبینمت بعد میزنگم بهت خب؟
من؛باشه داداش خدافظ..
گوشیو قطع کردم..
زنگ زدم به محمدعلی
جواب داد
محمدعلی:سلام خانم چطوری؟
من:ببین با این دل من چیکار کردی که دلمبرات لک زده😂
محمدعلی:من قربونت اون دل شما برم که دلتنگ ما میشه
من:لوس نشو زشته
محمدعلی:چشم هرچی شما بگی
من:کجایی؟
محمدعلی:جات خالی پیاده شدم نشستم کنار یک آبی که داره شُرشُر میریزه..
من:بهبه..برو مزاحم استراحتت نشم
محمدعلی:ستایش؟
من:جان؟
محمدعلی:من بدون تو میمیرم❤️من:ثابت کن..
محمدعلی:چهجوری؟
من:داد بکش بگو😂😂.
محمدعلی:باشه قبوله..
ستایش:خیلی لوسی کجاش بلند بود
محمدعلی:خوبه دیگه پرو نشو
ستایش:باشه من که راضیم به رضاش😂
محمدعلی:خب دیگه من اتوبوسم داره راه میوفته برمکه جا نمونم
ستایش:برودیونه خدافظ
محمدعلی:خدافظ
#رسول
شب شد
رفتمخونه بابا
یک بسته شیرینی خریدمو خوردیمو بهشون گفتمکه مونا حاملهشده
اینقدر خوشحال شدن که بابام شروع کرد به رقصیدن😂😂
#حانیه
من؛حامد جان؟
حامد:جونم؟
من:خیلی خوبه که کنارمونهستی
حامد:کنارمون؟؟؟مگه چند نفری؟
من؛فکرکن ماهم مثل بقیه زیاد بشیم تا چند ماه دیگه😍
حامد:نکنه؟؟؟تو؟؟
سرمو به حالت بله تکون دادم..
#ستایش
چندماه گذشت
منو محمدعلی رفتیمسر خونه زندگیمون
رسولو مونا هم درگیر عسل دخمل خوشگلشون شدن
حانیه هم با اینکه حامله بود ولی پایکارش بود
این شد زندگی ما😉
نمیدونم شاید دوست نداشته بودید ولی دیگه این شد😔
پیام نویسنده:مرسی که تا الان همراهم بودید
منتظر عاشقانه بودید ولی متأسفانه نشد😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ پایانی برای فصل اول رمان آخرش قشنگه😁
امیدوارم دوست داشته باشید😘
https://eitaa.com/oshagh_reza12/6449
سلام عزیزم رفتم بیمارستان و برگشتم الان تو ماشین هستم خداشروکر اتفاق بدی نیافتاده بود دکتر فقط یه دوتا سرم به دستم وصل کرد و دوتا آمپول بهم زد یه آمپول به باسنم و یه آمپپل به مثانه خداروشکر الان بهترم و یه بسته قرص شیافت بهم داد هر روز استفاده کنم و یه بسته قرص خوردنی و بهم گفت زود خوب میشم ممنونم که برام دعا کردید دوباره دو روز دیگه هم باید برم دکتر همین کار هارو برام انجام بده فقط دو روز دیگه دکتر بهم گفت آمدول هاش بزرکترن و بیشتر درد دارم در حدی که باید اولش بهم بی حسی بزنن و بعد آمپول دعا کنید برام خادم الرضا ها خواهش میکنم بزارید کانال ازتون ممنونم الان هم جالب آمپول داره درد میکنه نمیکنم بشینم و ادرار هم سخت میاد دیگه برم خدانگهراد
★سلام انشاالله که زودتر خوب بشید
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿
🌿🌸
🌿
#ستارهایکهعاشقماهشد🦋
#پارت_5
آرسام:باشه
داشتیم حرف میزدیم که آرسام اومد و گفت مامان گفته میتونه بره..
ریحون هم با مامانش تماس گرفت و مامانشم گفت که میتونه همراهمون بیاد
همینجور داشتیم حرف میزدیم و هرهر میکردیم که..
ریحون:خب من برم دیگه
+کجا؟
ریحون:خونه آقا شجاع..خونمون دیگه
+لازم نکرده، مامان بابات که نیستن بمون همین جا
ریحون:نه میرم دیگه
هرچی گفتم قبول نکرد و گفت میره...داشت با مامان خداحافظی میکرد که آرسام از اتاق اومد بیرون و گفت:ریحانه خانم کجا؟!
ریحون:دارم میرم خونه دیگه!!
آرسام اخم کمرنگی کرد:مامان باباتون که نیستن خونه..بمونید همینجا دو سه روز دیگه میخوایم حرکت کنیم!
+داداش منم گفتم بهش، قبول نکرد
ریحون:آخه وسایلمو که جمع نکردم..
آرسام:خب الان میریم چمدونتو ببند بیار اینجا
کپیممنوعرفیق❤️
نویسنده:s.m
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿
🌿🌸
🌿
#ستارهایکهعاشقماهشد🦋
#پارت_6
مامان:آرسام راست میگه.. برو وسایلتو جمع کن بیار همینجا
ریحون:آخه...
+آخه بی آخه..من رفتملباسمو بپوشم..
به طرف اتاق حرکت کردم..سریع لباسامو پوشیدم و رفتم پایین..سوار ماشین آرسام شدیم..
درِ خونه ریحانهاینا وایساد و گفت:خب من همین جا منتظرتونم..
باشهای گفتیم و رفتیم داخل..لباساشو همینجوری پرت میکردم داخل چمدون..
+ریحون جزوههااا
ریحون:بیشترشون رو که امروز آوردم خونه خودتون..بقیش هم داخل کتابخونه بردار..
+باشه
ریحون:هر وقت تموم..
هنوز حرفش تمومنشده بود که گوشیم زنگ خورد...
+آرسامه!
جواب دادم:بله داداش
آرسام:چیکار میکنید دوساعته..علف های زیر پام خشک شد
+اومدیم بابابزرگ
و قطع کردم
+پاشو بریم که اگر تا یک دقه دیگه نریم پایین داداش گلم قاتل میشه!
ریحون:اوه اوه بدو بریم
سوار ماشین شدیم که آرسام ماشین رو روشن کرد..
ریحون:ببخشید دیر شد
آرسام:خواهش میکنم این چه حرفیه!
حالا میخواست منو بخورهها!!
دیگه تا برسیم خونه کسی حرف نزد..آرسام ماشین رو داخل حیاط پارک کرد و رفتیمداخل..
کپیممنوعرفیق❤️
نویسنده:s.m