eitaa logo
ܮܢܚ݅ߊ‌ܦ̈ܙ‌ ߊ‌ܠܝ‌ضߊ
474 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
38 فایل
♡به توکل نام اعظمت♡ «شاه‌پناهم‌ بده غرق گناه اومدم» کپی:بالینک کپی‌ازرمان: لا 😘 خوندن بدون عضویت‌حرام😔 آیدی‌مدیر: @Shadow38
مشاهده در ایتا
دانلود
حانیه:چاکریم کاری نکردیم داداش😂 من:😂مخلصیم همو بغل کردیم گریه‌هام شروع به ریختن کردن من:بهم سر میزنی؟ حانیه:مگه میشه به نفسم به دنیام سر نزنم؟ من:حانیه حانیه:جونم؟ من:خیلی دوست دارم خیلیییییی🥺 حانیه:من بیشتر بیشتر😔 من:خب دیگه من برم توهم برو به کارت برس‌‌.. حانیه:مواظب خودت باش من:توهم مراقب خوبی‌هات باش به آقاحامد هم سلام برسون حانیه:چشم،بزرگیتو میرسونم قشنگم من:خدافظ🥺😭 حانیه:منتظرت میمونم رفیق🥺 از حانیه جداشدم سوار ماشین شدمو رفتم سمت منطقه محرومه😔 سال شد که من هنوز توی اون منطقه درس میدادم☺️ صبح زود بود مثل همیشه رفتم پیش محمدعلی تا بهش سر بزنم داشتم بلند میشدم که دیدم انگشت کوچیکش تکون میخورد من:محمدعلی؟صدای منو میشنوی؟ کم کم چشم راستشو باز کرد😍 دلم‌میخواد بال در بیارم من:الهی دورت بگردم منو میبنی؟. محمدعلی چشم چپش هم بازکرد لب زد گفت تشنمه من:خدایا شکرت الان بهت آب میدم سریع با صدای بلند پرستار رو صدا زدم پرستار با سرعت اومد سمتم من:ببرینش توی بخش پرستار:چشم بردنش داخل بخش با خوشحالی زنگ زدم به مامان محمدعلی که بیاد بیمارستان با دستمال کاغذی که خیس کرده بودم روی لباش میزاشتم که تشنگیش برطرف بشه من:الهی دورت بگردم خوبی؟ لب زد گفت خوبم تو خوبی؟ همینجور که اشکام میرخت گفتم منم خوبم پسر تو نمیگی اینقدر بخوابم بقیه چیکار میکنن بدون من؟ محمدعلی:یک خواب خوبی بود که نمیدونی انگار تو بهشت بودم همون لحظه مامان محمدعلی اومد مادروپسر همو بغل کردن من:بااجازتون من برم برمیگردم محمدعلی:بفرمایید مامان:برو مادر رفتم پایین بعداز چند دقیقه رفتم بالا مامان:من امروز آش درست کردم برای تولد امام رضا باید برم خونه مواظب محمدعلی هستی؟ من:هستم مارو هم دعا کنید مادر:خداخیرت بده دخترم مادر رفت محمدعلی:خوشبخته!؟ من:کی؟ محمدعلی:ستایش من:خیلی بی معرفتی یعنی تو رفیق مارو نشناختی؟نمیدونی اون بی معرفت نیست محمدعلی:پس چرا نیومده؟ من:توی یکی از منطقه های محرومه درس میده نگفتم بهش که خودت چند روز دیگه بری ببینیش محمدعلی:جدی شوهر نکرده؟ من:نع خیرم لبخندی کوتاه روی لباش نشست حامد وارد شد حامد:به به ببین کی اومده خوش اومدی محمدعلی:سلام آقاحامد حامد:میبینم که حالت خوب شده رفیق همو بغل کردن حامد:بهتری؟ محمدعلی:خوبم حامد:خداروشکر،به‌به میبینم حانیه خانم بعداز یک سال میخنده من:😂😂بی مزه حامد:به خدا راست میگم از روزی که شما اینجوری شدی ایشون از ته دل نخندیده محمدعلی:دیونه‌ان نمیدونن که من جام همیشه عالیع حامد:خوشبحالت محمدعلی:من کی میتونم برم خونه؟ حامد:خونه یا دیدن کسی😂 من:حامد😅 محمدعلی:هردوش من:امروز تا شب باشی بهتره فردا انشاالله میری خونه محمدعلی:ممنون بابت همه‌چی،تنها کسی که توی این چندوقت باهام حرف میزد تو بودی مامان که همش گریه میکرد ستایشم چند باری اومد و رفت ولی تو😔ممنونم ازت من:حرفامو میشنیدی؟🤦‍♀ محمدعلی:بله همرو شنیدم😂 حامد:خب دیگه یک استراحت کوچولو نیاز داری ما میریم شما یک ساعت استراحت برمیگردیم محمدعلی:فقط یک چیزی؟ من:جانم؟ محمدعلی:چرا پاهامو حس نمیکنم؟ حامد:نگران نباش اثر خواب یک ساله هستش چون حرکتی نداشتن چند روزی سخته که بیدارشون کنیم محمدعلی:مطمئن؟ من:مطمئن😉 حامد:خب بریم؟ من:بریم،کاری داشتی این زنگ کوچیکو بزن میام سریع محمدعلی:چشم ممنون از اتاق زدیم بیرون.. من:خداروشکر که بهوش اومده حامد:خداروشکر حامد:خب خانم یک نهار خوشمزه نزنیم؟. من:بزنیم حامد:پس بیا اتاق من من:باشه رفتیم داخل اتاق حامد دیدم فرش پهن کرده رو زمین نشستیم روش حامد:خب نهار امروز چیه؟ من:قرمه سبزی حامد:به‌به دستت دردنکنه من:نوش جون هر روز یک دردسری داشتم داشتم میرفتم توی یکی از خونه‌هایی که اجاره کرده بودم مرد:خانم معلم؟ من:بله؟ مرد:میخواستم دو کلام باهاتون حرف بزنم من:مورد؟ مرد:امرخیر من:😳بفرمایید میشنوم مرد:راستش من از شما خوشم اومده خواستم ببینم اگه اجازه میدید بیام خواستگاری من:واقعأ متأسفم ولی من همسر دارم مرد:اشکال نداره جوابتون منفی هستش دیگه این حرفو نمیخواست بگید من:آقام محترم من همسر دارم همسرمم الان روی تخت بیمارستانه (از کنارش با سرعت رد شدم) وارد خونه شدم زنگ زدم به مامان