eitaa logo
نشر آثار استاد حسین عشاقی
532 دنبال‌کننده
29 عکس
3 ویدیو
73 فایل
📚 پایگاه اطلاع رسانی آثار استاد حسین عشاقی ✅ ارائه کتاب ها، مقالات، دروس و يادداشت هاي جناب حجت الاسلام والمسلمين استاد حسين عشاقي زيد عزه 🔸 متخصص در فلسفه و عرفان اسلامي 🔸 مدرس اسفار و فصوص الحكم @oshaghierfan
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋 برهانهايي بر وحدت شخصي وجود (12) 🔵 برهان بر اساس ملازمه عدم وجوب ذاتي با يا بودن وجود خدا : مدعا اين است كه حقيقت وجود تنها داراي يك مصداق است و فرض مصاديق متعدد براي آن محال است. 🔴 اگر بپذيريم حقيقت وجود داراي مصاديق متعدد (از جمله واجب الوجود و ممكن الوجود) است، احتمالات ذيل قابل فرض است: 1) حقيقت «وجود» () يا معدوم است يا موجود 2) اگر معدوم باشد؛ دو محذور لازم مي آيد: الف) بايد هيچ وجودي موجود نباشد؛ زيرا انتفاء امر اعم ملازم با انتفاء هر فردي از آن اعم است؛ ازين‌رو اگر حقيقت لابشرطي «وجود» معدوم باشد، هيچ وجودي تحقق نخواهد داشت؛ و اين همان سفسطه و انكار هر واقعيتي است؛ كه خلاف بداهت است ب) مستلزم انكار وجود خدا و الحاد است؛ كه بر اساس براهين اثبات وجود خدا باطل است. 3) اگر حقيقت لابشرطي «وجود»، موجود باشد؛ چنين حقيقت موجودي يا ممكن الوجود بالذات است يا واجب الوجود بالذات است. الف) اگر ممكن الوجود بالذات باشد لازم مي‌آيد كه هر موجودي، ممكن الوجود باشد؛ زيرا حكم هر طبيعتي به تمام افرادش سرايت مي‌كند؛ و بنابراين موجوديت خداوند نيز به صورت امكاني خواهد بود؛ زيرا خداوند هم فرد موجودي است از همين حقيقت امكاني؛ و اين بدين معني است كه خداوند هم وابسته به غير باشد، نه واجب الوجود بالذات؛ تعالى عن ذلك علوا كبيرا. ب) اگر اين حقيقت موجود، واجب الوجود بالذات باشد لازم مي‌آيد وجود، هيچ تكثري نداشته باشد؛ زيرا اگر چند وجود تحقق داشته باشد چون حكم هر طبيعتي به تمام افرادش سرايت مي‌كند در اين صورت به تعداد وجودهاي متعدد، واجب الوجود بالذات خواهيم داشت كه اين نيز به براهين توحيد، محال و باطل است. (12) @oshaghierfan &
🖌 موضوع : برهانهايي بر وحدت شخصي وجود (13) 🔵برهان بر اساس وجود لابشرطي بودن حقيقت حق: 🔸 حقيقت حق، همان است كه از هر خصوصيتي رها است و گرنه ذاتش مركب از اصل طبيعت وجود و خصوصيتي مي‌شود كه به امكان او منتهي مي‌شود؛ پس حقيقت خداوند همان وجود است بدون تقيد به هر قيدي و شرطي؛ 🔸 بنابراين هر چه وجود باشد مصداق همين حقيقت واجب الوجودي است كه همان حقيقت وجود است بدون هر قيد ؛ چون افراد هر حقيقتي از سنخ همان حقيقت‌اند؛ و ازين‌رو تكثر وجود به تكثر واجب منتهي مي‌گردد كه محال است؛ بنابراين وجود منحصر در وجود خداوند است. 🔹اين برهان متخذ از حديثي است كه از امام صادق رسيده است كه در ادامه به بيان آن حديث مي‌پردازيم. «عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ حِينَ سَأَلَهُ مَا هُوَ قَالَ هُوَ شَيْ‏ءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاءِ ارْجِعْ بِقَوْلِي شَيْ‏ءٌ إِلَى إِثْبَاتِ مَعْنًى وَ أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ غَيْرَ أَنَّهُ لَا جِسْمٌ وَ لَا صُورَة» (صدوق، التوحيد، ص 104؛ كليني، الكافي، ج 1، ص 83) 🔸پرسش سائل از امام پرسش از چيستي و ماهيت خداوند است؛ او مي‌پرسد «مَا هُو» خداوند چيست؟ بنابراين پاسخ امام، بيان چيستي خداوند است؛ و حقيقت و ذات خداوند را تعريف مي‌كند؛ و حاصل اين تعريف اين است كه «أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ» او شيئي است كه به حقيقت شيئيت، شيء است؛ 🔴 اينجا دو بيان براي انحصار وجود در هستي خدا مي‌توان ذكر كرد: 🔸بيان اول: روشن است تعريف هر حقيقتي بايد مانع اغيار باشد؛ بنابراين طبق اين تعريف بايد گفت كه هيچ موضوعي جز خدا شيء حقيقي نيست؛ و گرنه لازم مي‌آيد كه اغيار در تحت تعريف خداوند مندرج باشند كه چنين چيزي پذيرفته نيست؛ 🔸بيان دوم: اگر ساير موضوعات نيز مثل خداوند شيء حقيقي باشند در اين صورت شيئيت حقيقي بين ذات حق و ساير حقائق امكاني مشترك مي‌گردد و لازم است خداوند با قيدي اضافه بر اصل شيئيت از ساير اشياء حقيقي ممتاز گردد؛ در اين صورت حقيقت خداوند مركب مي‌گردد از يك مابه‌الاشتراك كه بين خدا و ديگران مشترك است، و يك مابه‌الامتيازي كه خدا را ساير اشياء حقيقي متمايز مي‌سازد؛ و لازمه‌ي‌ اين تركب، وابستگي ذات حق به اجزاء است؛ و لازمه‌ي‌ آن، ممكن بودن ذات حق است كه آشكارا محال و باطل است؛ 👌 بنابراين حقيقت و ماهيت خداوند هيچ قيد اضافه بر «شيء حقيقي» ندارد؛ و ازين‌رو اگر ما ساير موضوعات را شيء حقيقي بدانيم لازم مي‌آيد كه همه آنها مصداقي از تعريف خداوند باشند؛ كه اين خود به شرك ذاتي و چند خدائي بلكه به بي‌نهايت خدائي منجر مي‌گردد؛ 🔸زيرا وقتي تعريف ذات خداوندي بر چيزي صادق بود بايد آن مصداق را كه مطابَق تعريف خداوند قرار گرفته است، مصداق واقعي خدا دانست؛ و روشن است در اين صورت همه آن موضوعاتي كه ما آنها را شيء حقيقي مي‌دانيم بايد خدا باشند؛ و اين همان التزام به چند خدائي است بلكه اين، به ساير شرك‌ها نيز منجر مي‌گردد؛ زيرا خداوند با همين تعريف خدا بودنش، لايق معبوديت است و طبق فرض، ما همان تعريف را براي ديگران نيز پذيرفته‌ايم و لازمه‌اش آن است كه همانگونه كه خدا معبود حقيقي است ساير اشيائي كه همين تعريف را براي آنها پذيرفته‌ايم لايق معبوديت باشند؛ و نيز در مورد ساير اختصاصيات حق كه ثبوت آنها براي اغيار به نوعي از شرك منجر مي‌گردد مثل توحيد در ربوبيت، توحيد در خالقيت، توحيد در ملك و فرمانروائي و غير آنها همين اشكال جاري است «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَصِفُون». (13) @oshaghierfan &
87.9.6.mp3
21.14M
🔴 #نشست_هاي_علمي 🏫 #مجمع_عالي_حكمت 📅 6 آذر 1387 #استاد_عشاقی 📖 موضوع: تفسيرهاي متفاوت از وحدت شخصي وجود #برهان‌هاي_وحدت_شخصي_وجود #توحيد_عرفاني #وحدت_شخصي_وجود @oshaghierfan #Eitaa & #Telegram
مناظره در موضوع وحدت شخصی وجود.pdf
1.27M
🔵 متن مناظره نوشتاري جناب استاد حسين عشاقي با دكتر عبدالرسول كشفي 🔶 موضوع: وحدت شخصي وجود 🔻در گروه تلگرامي «الاهيات اسلامي» 🔻تدوين: گودرزي #مناظره #برهان‌هاي_وحدت_شخصي_وجود #توحيد_عرفاني #وحدت_شخصي_وجود @oshaghierfan #Eitaa & #Telegram
🖌موضوع : برهانهايي بر وحدت شخصي وجود (14) 🔵 برهان بر اساس صدق نقيض هر وجود بر ساير وجودات: مدعا: وجود در هستي خداوند منحصر است؛ 🔶زيرا اگر «الف» و «ب» و «ج» و «د».... وجودات متغايري باشند؛ بايد از هر شيء وجودي، ساير وجودات مغاير با او سلب شوند؛ و مثلا بايد بگوييم («الف»، «ب» نيست) و («الف»، «ج» نيست) و («الف»، «د» نيست)... ولي در هر يك از اين گزاره‌ها تناقضي شكل مي‌گيرد كه درستي اين گزاره‌ها را ناممكن و ناپذيرفتني مي‌كند؛ 🔷 بيان تناقض در گزاره هاي فوق با فرض تكثر در وجود 1) وقتي هر يك از الف، ب ، ج و د از سنخ وجود باشند مي توانيم بگوييم«الف وجود است»، «ب وجود است»، «ج وجود است» و «د وجود است». و بر فرض كثرت در وجود، «الف» ب، ج، و د نيست. 2) وقتي هر يك از «ب» و «ج» و «د».... از سنخ وجود بودند نقيض هر يك از اين امور وجودي از سنخ عدم خواهند بود؛ به عبارتي «عدم ب، عدم ج، و عدم د» از سنخ «عدم» خواهند بود؛ زيرا نقيض هر وجودي از سنخ عدم و نيستي خواهد بود؛ 3) وقتي «الف»، هيچ يك از «ب، ج و د» نبود چون ارتفاع نقيضين از هر موضوع مفروض، محال و باطل است، پس وقتي «ب» و «ج» و «د» از «الف» سلب شدند بايد هر يك از عدم «ب»، و عدم «ج»، و عدم «د» بر «الف» صادق باشند؛ و گرنه ارتفاع نقيضين لازم مي‌آيد پس مثلا خواهيم داشت («الف»، عدم «ب» است). 4) نسبت بين (عدم «ب»)، و «عدم» كه به قيدي مقيد نيست، نسبت خاص و عام است؛ و هر عام بر خاص خود، صادق است يعني خواهيم داشت كه («عدم «ب»، «عدم» است)؛ 5) از «3» و «4» يك قياس اقتراني شكل اول به وجود مي آيد بدين صورت: (الف «عدم ب» است). («عدم ب» عدم است». نتيجه مي‌گيريم كه («الف»، عدم است). 🔳نتيجه: در «1» پذيرفته بوديم كه «الف وجود است» و در «5» نتيجه گرفتيم كه «الف عدم است». و اين اجتماع نقيضين است. 🔸در بقيه گزاره‌ها نيز همين بيان نيز جاري است و هر يك از آنها هم وجود است و هم عدم و تناقض مذكور لازم مي‌آيد؛ بنابراين تكثر وجودات به تناقضات متعددي منجر مي‌گردد. (14) @oshaghierfan
🖌موضوع : برهانهايي بر وحدت شخصي وجود 🔴 برهان بر اساس امتناع ذاتي هر معدوم 🔷 (1) «هر معدومي، ممتنع الوجود بالذات است» از دو روش گزاره (1) قابل اثبات است. 🔸 روش اول: (هر عدم «ممتنع الوجود بالذات»، موجود است)؛ چون خود «ممتنع الوجود بالذات» به خاطر امتناع وجود، موجود نیست؛ در این صورت اگر عدم آن هم موجود نباشد، لازم می‌آید که نه «ممتنع الوجود بالذات» و نه نقیضش، يعني (عدم «ممتنع الوجود بالذات»)، هیچ کدام موجود نباشند، که این ارتفاع نقیضین از متن واقع است، و باطل و محال است؛ پس حال که خود «ممتنع الوجود بالذات» موجود نیست، باید عدم «ممتنع الوجود بالذات» موجود باشد؛ عكس نقيض گزاره اخير اين است كه «هر معدومي، ممتنع الوجود بالذات است». روش دوم: 🔸(هر عدم «ممتنع الوجود بالذات»، محقق و موجود است) زيرا اگر موجود نباشد، باید معدوم باشد؛ اما معدوم بودن عدم چیزی، ملازم است با موجود بودن خود آن چیز؛ چون عدم عدم چیزی، ملازم با وجود و ثبوت آن چیز است؛ زیرا اگر نه وجود آن چیز موجود و محقق باشد و نه عدمش، ارتفاع نقیضین لازم می‌آید؛ پس معدوم بودن عدم «ممتنع الوجود بالذات» ملازم است با موجود بودن «ممتنع الوجود بالذات»؛ حال آن که ممتنع الوجود بالذات ممکن نیست موجود باشد؛ و گرنه ممتنع الوجود نخواهد بود؛ بنابراين بايد گفت كه (هر عدم «ممتنع الوجود بالذات»، موجود است) عكس نقيض گزاره اخير اين خواهد بود كه «هر معدومي ممتنع الوجود بالذات است». تا اينجا با دو بيان اثبات شد درستي گزاره (1) 🔻«هر معدومي ممتنع الوجود بالذات است»🔺. 🔷حال مي‌گوييم (2) : «هر چه ممتنع الوجود بالذات نباشد واجب الوجود بالذات است»؛ زيرا اگر «واجب الوجود بالذات» نباشد بايد ممكن الوجود باشد ولي اگر چيزي كه ممتنع نيست، ممكن الوجود باشد در صورت معدوميت اين ممكن، اين معدوم، ممكن است نه ممتنع الوجود بالذات؛ حال آن كه طبق گزاره (1)، هر معدومي «ممتنع الوجود بالذات» است؛ و اين خلف فرض و تناقض است؛ پس گزاره (هر چه «ممتنع الوجود بالذات» نباشد، «واجب الوجود بالذات» است) درست است؛ يعني همين كه حقيقتي، ممتنع بالذات نبود حتما واجب الوجود بالذات است؛ و بنابراين واقعا چيزي با حقيقت امكاني، موجود و محقق نخواهد بود . 🔴 و چون «واجب الوجود بالذات» هيچ تكثري ندارد، نه تكثر تبايني و نه تكثر تشكيكي؛ پس هر چه «ممتنع الوجود بالذات» نباشد، فقط همان موجود واجبي است كه در جلوه‌هاي گوناگون ظاهر مي‌گردد. (15) @oshaghierfan &
🖌 موضوع : برهانهايي بر وحدت شخصي وجود (16) 🔴 برهان بر اساس واجب بودن مطلق «واقعيت» : 🔸 اگر «واقعيت»، در حالي كه به هيچ شرطي مشروط، و به هيچ قيدي مقيد نيست را در نظر بگيريم، اين حقيقت لابشرطي از دو حال بيرون نيست؛ يا «واجب الوجود بالذات» است يا نقيض «واجب الوجود بالذات»؛ زيرا ارتفاع نقيضين از هر موضوع مفروض، محال و باطل است؛ و بنابراين «واقعيت» لابشرطي نيز از دو سوي واجب و نقيض آن بيرون نيست و حتما يكي از اين دو نقيض بر آن صدق مي‌كند. 🔹اما احتمال دوم محال و باطل است؛ زيرا به سفسطه و نفي هر موجودي منجر مي‌گردد؛ يعني بايد بپذيريم كه هيچ واقعيتي، موجود نيست و هر واقعيتي باطل و پوچ و معدوم است؛ زيرا نقيض «واجب الوجود بالذات»، ممتنع الوجود بالذات است؛ چون موجوديت، براي حقيقت «واجب الوجود بالذات» ضرورت ذاتي دارد؛ بنابراين نقيض چنين حقيقتي هيچ امكان وقوع ندارد؛ چون اگر نقيض حقيقتي، امكان وقوع داشته باشد؛ خود آن حقيقت، موجوديتش ضرورت ندارد؛ بنابراين اگر نقيض«واجب الوجود بالذات» امكان وقوع داشته باشد؛ خود حقيقت «واجب الوجود بالذات» ضروري الوجود نيست و لازمه‌اش اين است كه حقيقت «واجب الوجود بالذات»، حقيقت «واجب الوجود بالذات» نباشد كه اين خلف در حقيقت واجب الوجودي است؛ 🔶 پس اگر «واقعيت» لابشرطي، نقيض «واجب الوجود بالذات» باشد بايد ممتنع الوجود بالذات باشد؛ و اين لازمه‌اش انكار هر واقعيتي است؛ زيرا وقتي «واقعيت» لابشرطي، ممتنع الوجود بالذات باشد هر فردي از «واقعيت» ممتنع الوجود بالذات خواهد بود؛ چون حكم هر حقيقتي به تمام افرادش سرايت مي‌كند؛ و اين يعني اين كه هر واقعيتي ممتنع الوجود بالذات است و هيچ واقعيتي در پهنه عالم نيست؛ و اين همان سفسطه و انكار مطلق واقعيات است؛ كه بگونه بديهي، باطل و ناپذيرفتني است. 🔵 با ابطال احتمال دوم بايد احتمال اول درست باشد يعني بايد بپذيريم كه «واقعيت» در حالي كه به هيچ شرطي مشروط، و به هيچ قيدي مقيد نيست، «واجب الوجود بالذات» است؛ و لازمه درستي اين گزاره اين است كه واقعيت هيچ گونه تعددي نداشته باشد بلكه منحصر در «واجب الوجود بالذات» باشد؛ چون تعدد «واقعيت» همان تعدد «واجب الوجود بالذات» است و طبق براهين توحيد ذاتي «واجب الوجود بالذات» هر گونه كثرت و تعددي در حقيقت واجبي محال است؛ پس «لا واقعية الّا الله». (16) @oshaghierfan &
🖌 برهان هاي وحدت شخصي وجود (17) 🔴 برهان بر اساس امتناع حدوث موجود ♦️استدلال براساس يك قياس استثنايي👇 (1) اگر موجود دومی وجود داشته باشد بدلیل وابستگی به علت باید به حدوث ذاتی حادث باشد؛ (2) لكن هر موجودی، ممتنع الحدوث است؛ (نتيجه): پس موجود دومي وجود ندارد. مقدمه اول بي نياز از اثبات است. 🔶 اما اثبات مقدمه دوم: هر موجودي ممتنع الحدوث است؛ زیرا حدوث، مسبوقیت وجود شیء است به عدم؛ و در مورد «عدم سابق» دو احتمال قابل فرض است: 🔹 احتمال اول: «عدم سابق»، عدم همان وجود لاحقي است كه بعدا موجود مي‌شود كه در اين صورت: اگر «عدم سابق» با این که با «وجود لاحق» اختلاف زمانی دارد، مع ذلک،، عدم همان وجود لاحق باشد؛ لازم می آید که جمع «عدم سابق» و «وجود لاحق» در حادث، جمع نقیضین باشد؛ زیرا هر حادثی، موجود لاحق و معدوم سابق است؛ و فرض این است که سابقیت و لاحقیت، تغایری در هویت شیء حادث، محقق نمی‌سازد؛ پس شیء حادث، هم موجود است و هم معدوم؛ و این تناقض است. 🔹 احتمال دوم: «عدم سابق»، عدم همان «وجود لاحق» نيست، بلكه آن عدم، عدم چيز ديگري باشد نه عدم وجود لاحقي كه در لحظه حدوث، موجويت مي‌يابد؛ در اين صورت موجود حادث، وجودش مسبوق به عدم خودش نخواهد بود؛ چون طبق فرض، عدم سابق، عدم او نیست؛ پس موجود حادث، در ظرف عدم سابق، معدوم نبوده است؛ حال آن که فرض این بود که در آن مرحله خاص، شیء، حادث شده است؛ و قبلا او موجود نبوده است؛ این خلف فرض و محال است؛ 🔸نتيجه سخن اين كه هیچ موجودی حادث نخواهد بود؛ و گرنه یا تناقض لازم می آید (طبق احتمال اول) یا خلف فرض در مرحله حدوثش (طبق احتمال دوم) . 🔵 با اثبات مقدمه دوم، نتيجه استدلال فوق اين خواهد شد كه موجود دومي وجود نخواهد داشت. (17) @oshaghierfan &
🖌 برهان هاي وحدت شخصي وجود (18) 🔴 برهان بر اساس اتحاد «ذات» و «موجود» در خداوند 🔶مقدمه : 🔸 حقائق امكاني، ذات و موجوديتشان متغايرند؛ و موجوديتشان زائد بر ذات آنها است؛ اما در واجب الوجود بالذات اين دو حيثيت متغاير نيستند؛ بلكه موجوديت خداوند عين ذات و حقيقت او است؛ 🔸علت مطلب فوق اين است كه اگر موجوديت خداوند عين ذات و حقيقت او نباشد، تركب واجب الوجود بالذات از دو حيثيت متغاير وجود و ذات لازم مي‌آيد؛ و اين، به امكان او منجر مي‌شود؛ و نهايتا به خلف در واجب الوجود بودن واجب، و به تناقض در او منجر مي‌شود؛ و اين توالي فاسد، به هيچ وجه پذيرفتني نيست. 🌸 اصل استدلال 👇 اگر چيزي غير از ذات حق، موجود باشد لازمه‌اش تعدد ذات واجب الوجودي است؛ چون طبق مقدمه فوق «موجود» همان ذات واجب الوجودي است؛ در اين صورت هر چه مصداق حقيقي عنوان «موجود» باشد بايد مصداق حقيقي ذات واجب الوجودي نيز باشد؛ و اين نتيجه‌اش اين است كه اگر موجود دومي داشته باشيم ذات واجب الوجودي دومي را نيز خواهيم داشت؛ ولي طبق براهين امتناع تعدد ذات واجب الوجودي چنين لازمه‌اي پذيرفتني نيست؛ پس همانگونه كه تعدد ذات واجب الوجودي محال و باطل است؛ تعدد «موجود» هم محال و باطل است؛ پس «موجود» منحصر در همان ذات واجب الوجودي است. ♦️اشكال بر برهان: ممكن است گفته شود كه ذات واجب الوجودي عين «موجود» است ولي نه عين مطلق «موجود» بلكه عين موجودي است كه مخصوص به ذات واجب الوجودي است؛ و در اين صورت تعدد «موجود» به تعدد ذات واجب الوجودي منجر نمي‌گردد. 🔻پاسخ «موجود» در ذات واجب الوجودي يك موجود مقيد نيست؛ زيرا اگر مقيد به خصوصيتي باشد بايد مركب باشد از اصل «موجود» و خصوصيتي كه او را از ساير موجودات متمايز سازد؛ و چنين موجود مركبي وابسته به أجزاء خود شده و از ذوات امكاني خواهد بود؛ و در اين صورت ممكن نيست كه عين ذات واجب الوجودي كه هيچ تركبي ندارد باشد؛ بنابراين آن «موجود» كه در خداوند عين ذات واجب الوجودي است تقيد به هيچ خصوصيتي ندارد؛ در اين صورت هر چه ما موجود بدانيم بايد بپذيريم كه او همان ذات واجب الوجودي است؛ و اين طبق بيان فوق الذكر به تعدد ذات واجب الوجودي منجر شده و محال است. @oshaghierfan &