eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
11.3هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
4 فایل
بالطفِ حـسن بوده حسینـی شده عالم این را به همه گفته و مبهـم نگذارید #روزی‌آبـاد‌مـیشود‌بقیـع🕊 .. سخنی بود درخدمتیم تبادلات کانال 👇 @yazahra_67 ............. @ghribemadine118
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊 ღೋ═══════════ با پوزخند خاصی از جاش بلند شد … اینجا کشور آزادیه آقای ویزل … اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن … مهم تیتر روزنامه های فرداست … و از در اتاق خارج شد … . حق با اون بود … مهم تیتر روزنامه های فردا بود … دادگاه، رای بی گناهی پلیس ها رو صادر کرد … مدال شجاعت، در انتظار پلیس های قهرمان … فردای روز دادگاه، مدام گوشی تلفن و موبایلم زنگ می خورد… اما حس جواب دادن به هیچ کدوم شون رو نداشتم … چی می تونستم بگم؟ … با شجاعت فریاد می زدم، محمد بی گناه کشته شد؟ … یا اینکه مثل یه ترسو، حرف های اونها رو تایید می کردم … اصلا کسی صدای من رو می شنید و اهمیت می داد؟ … مهم یه جنجال بود … یه جنجال که ذهن مردم بین شلوغ بازی های اون گم بشه … و نفهمن دولت چکار می کنه … . شب بود که صدای در بلند شد … پدر محمد بود … نمی تونستم توی چشم هاش نگاه کنم … فکر می کردم الانه که ازم بخواد دوباره اقدام کنیم و به رای اعتراض کنیم … یا با رسانه ها درباره حقیقت حرف بزنیم … اما اون در عین دردی که توی چشم هاش موج می زد با آرامش بهم نگاه کرد … . آقای ویزل … اومدم اینجا تا از زحمات شما تشکر کنم … شما همه تلاش تون رو انجام دادید … هم برای تشکر اومدم و هم اینکه بقیه شما رو پرداخت کنم … . خیلی تعجب کرده بودم … با شرمندگی سرم رو پایین انداختم … نیازی نیست … من توی این پرونده شکست خوردم … و مثل یه ترسو، تمام روز رو اینجا قایم شدم … . دستش رو گذاشت روی شونه ام … نه پسرم … زمانی که هیچ کسی حاضر نشد از حق ما دفاع کنه … تو پشت سر ما ایستادی … حداقل، مردم صدای مظلومیت محمد من رو شنیدن … من از اول می دونستم شکست می خوریم … یعنی مطمئن بودم … . با شنیدن این جمله … شدیدی بهم وارد شد شنیدن این جمله … شدیدی بهم وارد شد … پس چرا اینقدر تلاش کردید و مبارزه کردید؟ … اونها هم پسر شما رو کشتن … و هم شما رو مجبور کردن که هزینه دادگاه و دادرسی رو بپردازید … اگر مطمئن بودید چرا شروع کردید؟ … . سکوت سنگینی بین ما حاکم شد … برای چند لحظه ، از پرسیدن این سوال شرمنده شدم … با خودم گفتم … شاید این حرف فقط یه دلگرمی برای خودش بود که درد کمتری رو حس کنه … این چه سوالی بود که … . – پسر من یه بود … نمی خواستم با ننگ دزدی و حمل سلاح گرم، دفنش کنم … هر چقدر هم که اونها دروغ بگن … خیلی ها شاهد بودن … و الان همه می دونن پسر من، نه دزد بود، نه مسلح … من از دینم دفاع کردم … نه پسرم … برای بچه ای که اون رو از دست دادم … دیگه کاری از دست من برنمیاد …اما نمی خواستم با نام پسر من … دین خدا لکه دار بشه … . پاسخش به شدت ذهنم رو بهم ریخت … این جوابی نبود که انتظارش رو داشتم … و جوابی نبود که برای من قابل درک یا قابل پذیرش باشه … نمی خواستم قلبش رو بشکنم اما نمی تونستم این حرف رو بی جواب بگذارم … اون داشت، زندگیش رو بر مبنای اعتقادات احمقانه ای می چید …  .... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313