✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#سـرزمیـنزیبـایمـن♡
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتپانزدهم
با پوزخند خاصی از جاش بلند شد …
اینجا کشور آزادیه آقای ویزل …
اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن …
مهم تیتر روزنامه های فرداست … و از در اتاق خارج شد … .
حق با اون بود …
مهم تیتر روزنامه های فردا بود …
دادگاه، رای بی گناهی پلیس ها رو صادر کرد … مدال شجاعت، در انتظار پلیس های قهرمان …
فردای روز دادگاه، مدام گوشی تلفن و موبایلم زنگ می خورد…
اما حس جواب دادن به هیچ کدوم شون رو نداشتم …
چی می تونستم بگم؟ …
با شجاعت فریاد می زدم، محمد بی گناه کشته شد؟ …
یا اینکه مثل یه ترسو، حرف های اونها رو تایید می کردم …
اصلا کسی صدای من رو می شنید و اهمیت می داد؟ …
مهم یه جنجال بود … یه جنجال که ذهن مردم بین شلوغ بازی های اون گم بشه … و نفهمن دولت چکار می کنه … .
شب بود که صدای در بلند شد …
پدر محمد بود … نمی تونستم توی چشم هاش نگاه کنم … فکر می کردم الانه که ازم بخواد دوباره اقدام کنیم و به رای اعتراض کنیم … یا با رسانه ها درباره حقیقت حرف بزنیم …
اما اون در عین دردی که توی چشم هاش موج می زد با آرامش بهم نگاه کرد … .
آقای ویزل … اومدم اینجا تا از زحمات شما تشکر کنم …
شما همه تلاش تون رو انجام دادید …
هم برای تشکر اومدم و هم اینکه بقیه #حق_وکالت شما رو پرداخت کنم … .
خیلی تعجب کرده بودم … با شرمندگی سرم رو پایین انداختم … نیازی نیست …
من توی این پرونده شکست خوردم …
و مثل یه ترسو، تمام روز رو اینجا قایم شدم … .
دستش رو گذاشت روی شونه ام …
نه پسرم … زمانی که هیچ کسی حاضر نشد از حق ما دفاع کنه … تو پشت سر ما ایستادی …
حداقل، مردم صدای مظلومیت محمد من رو شنیدن … من از اول می دونستم شکست می خوریم … یعنی مطمئن بودم … .
با شنیدن این جمله … #شوک شدیدی بهم وارد شد
شنیدن این جمله … #شوک شدیدی بهم وارد شد …
پس چرا اینقدر تلاش کردید و مبارزه کردید؟ …
اونها هم پسر شما رو کشتن …
و هم شما رو مجبور کردن که هزینه دادگاه و دادرسی رو بپردازید …
اگر مطمئن بودید چرا شروع کردید؟ … .
سکوت سنگینی بین ما حاکم شد …
برای چند لحظه ، از پرسیدن این سوال شرمنده شدم …
با خودم گفتم … شاید این حرف فقط یه دلگرمی برای خودش بود که درد کمتری رو حس کنه … این چه سوالی بود که … .
– پسر من یه #مسلمان بود … نمی خواستم با ننگ دزدی و حمل سلاح گرم، دفنش کنم … هر چقدر هم که اونها دروغ بگن … خیلی ها شاهد بودن … و الان همه می دونن پسر من، نه دزد بود، نه مسلح …
من از دینم دفاع کردم … نه پسرم …
برای بچه ای که اون رو از دست دادم … دیگه کاری از دست من برنمیاد …اما نمی خواستم با نام پسر من … دین خدا لکه دار بشه … .
پاسخش به شدت ذهنم رو بهم ریخت …
این جوابی نبود که انتظارش رو داشتم …
و جوابی نبود که برای من قابل درک یا قابل پذیرش باشه … نمی خواستم قلبش رو بشکنم اما نمی تونستم این حرف رو بی جواب بگذارم …
اون داشت، زندگیش رو بر مبنای اعتقادات احمقانه ای می چید …
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313