✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
📕#تجلیحقیقت_نجاتبشریت
#قسمتسیودوم
ملکشاه(نظری به اقای علوی کرد وگفت):ایا واقعاشما شیعیان چنین عقیده ای دارید؟
علوی:بله،جناب ملکشاه؛صحیح است.ماشیعیان چنین عقیده ای داریم.زیرا،رسول خدا ص،طبق روایاتی که راویان شیعه واهل سنت نقل کرده اندچنین فرموده است.
ملکشاه:چگونه امکان دارد که انسانی عمری چنین طولانی داشته باشد؟
علوی:هنوز بیش از دویست سال(براساس تاریخ برگزاری مناظره)ازعمر شریف حضرت ولی عصر عج نگذشته است؛((تاامروز،یکشنبه 13شهر شعبان المعظم 1402هجری قمری،که هنگام تنظیم این ترجمه است،1147سال ازعمر شریف ان حضرت می گذرد؛وباید دانست که داشتن عمرطولانی اشکال ندارد؛زیرا،مردن علت ودلیل می خواهد،نه زنده بودن.علاوه براین،ان حضرت ،عالم به منافع وزیان است."حاشیه ی این ترجمه))و خدای تبارک وتعالی درقران مجید درباره ی عمرحضرت نوح (علی نبینا واله وعلیه السلام)می فرماید:فلبث فیهم الف سنه الا خمسین عاما(سوره عنکبوت،ایه ی14);یعنی،"در میان مردم ان زمان نهصد وپنجاه سال زندگی کرد".
ایاخدای قادر ذوالجلال عاجز شده که انسانی رابیشتر یاکمتر ازعمر حضرت نوح ع زنده نگه دارد؟مگر مرگ وزندگی به دست خدانیست؟مگر نمی دانیم که او قادر مطلق است واراده ی تمام امور درقبضه ی قدرت اوست؟
علاوه براین،رسول خداص این مطلب رابیان فرموده است،وان حضرت بدون تردیدراستگو است وسخنی برخلاف حق وحقیقت نفرموده است.
ملکشاه(درحالی که به وزیر خطاب می کرد)گفت:ایاصحیح است؟واقعا رسول خدا ص ازمهدی خبرداده است؟ ایا انچه اقای علوی بیان کرد صحت دارد؟
وزیر:آری؛(واقعیتی است انکار ناپذیر).
ملکشاه:جناب اقای عباسی(شما که یکی ازعلمای بزرگ ومحل وثوق ومورد اعتماد واطمینان همگی هستید ومقام مرجعیت دارید)،چراحقایقی راکه درکتاب های مااهل سنت نوشته شده(و راویان متعدد انهارانقل کرده اند)نقل نمی کنید؟(چرا واقع رابیان نمی کنید؟چرا حق راپشت پرده و دور ازچشم و گوش وعقل وهوش اهل سنت نگاه داشته اید)؟
عباسی:به علت ترس ازتزلزل عقیده ی عوام وتمایل انها به عقیده ی شیعه.
علوی:جناب اقای عباسی،طبق گفتارتان ،این ایه ی شریفه شامل حالتان می شود،انجا که می فرماید:ان الذین یکتمون ماانزلنا من البینات والهدی من بعد مابیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله ویلعنهم الاعنون؛(سوره بقره،ایه159);یعنی،"ان گروه که ایات واضحی را که برای هدایت بندگان فرستادیم پنهان داشتند،کسانی اند که خدا وتمام جن وانس وملائک انها رالعن می کنند".بنابراین،مورد لعن خداهستید؛چون حقیقت راکتمان می کنید.
جناب ملکشاه ازاقای عباسی سوال بفرمایند که،ایا بردانشمند مذهبی حفظ ایات قران واخبار واقوال رسول خداص ازتحریف ونابودشدن واجب است یاحفظ عقیده ی عوام منحرف وبی خبر از دین؟!
عباسی:من مجبورم که عقیده ی عوام راحفظ کنم تابه شیعه تمایل پیدا نکنند؛زیرا شیعه اهل بدعتند.
بدعت های عمر
علوی:...
#ادامهدارد...
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#مـردیدرآینــه♡
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتسیودوم
زمان به سرعت برق و باد گذشت ... و فرصتي كه به دايره ی مواد داده بودم تموم شد ...
توي اين فاصله پرونده جان پروياس رو هم دوباره باز كرديم ...
شک من بي دليل نبود ...
هر چند توي
اين پرونده ... الكس بولتر قاتل نبود ...
دادگاه تشكيل شد ...
دادگاه آخرين پرونده من ... پرونده اي كه ماه ها طول كشيد ...
به اتهام قتل نوجوان 16 ساله، كريس تادئو ...
و اتهام پخش مواد و فروش كارت هاي شناسايي جعلي متهم شناخته شد ...
قاضي راي نهايي رو صادر كرد ...
و الكس بولتر 42 ساله ... به 30 سال زندان غير قابل بخشش محكوم شد ...
از جا بلند شدم و از در سالن رفتم بيرون ... دنيل ساندرز هم دنبالم ...
- كارآگاه منديپ ...
ايستادم و برگشتم سمتش ...
- مي خواستم ازتون به خاطر تمام زحماتي كه كشيديد تشكر كنم ...
هر چند، داغ اين پدر و مادر هرگز آروم نميشه ...
اما زحمات شما براي پيدا كردن قاتل ...
چيزي نيست كه از خاطر اطرفيان و دوستان كريس پاک بشه ...
دستش رو آورد بالا ... باهام دست بده ...
چند ثانيه به دستش نگاه كردم ... نه قدرت پذيرش اون كلمات رو داشتم ... نه دست دادن با دنيل ساندرز رو ...
بي تفاوت به دستي كه به سوي من بلند شده بود ازش جدا شدم ...
اونجا بودن من فقط يه دليل داشت ...
نمي خواستم آخرين پرونده ام رو با خاطرات تلخ و افكار مبهم به بايگاني بفرستم ...
برگه استعفام رو علي رغم ناراحتي هاي اوبران پر كردم ... و وسائلم رو از روي ميز جمع كردم ...
اين كار رو بايد خيلي زودتر از اينها انجام مي دادم ... قبل از اينكه يه روز كارم به اينجا بكشه ...
يه دائم الخمر ... يه عصبي ... يه عوضي ...
كسي كه تا جايي پيش رفته بود كه نزديک بود یه بچه رو با تیر بزنه ...
از جا كه بلند شدم ... چشمم به اطلاعات پرونده كريس افتاد ...
اطلاعاتي كه قبل از دادگاه دوباره روي
تخته نوشته بودم تا مرورشون كنم ...
نمي خواستم وقتي وكيل مدافع قاتل مشغول پرسيدن سوال از منه
... اجازه بدم كوچک ترين اشتباهي ازم سر بزنه ...
و راه رو براي فرار اون باز كنه ...
تخته پاک كن رو برداشتم و تمامش رو پاک كردم ...
تصوير كريس رو از بين گيره هاي روي تخته بيرون كشيدم ...
چه چيز اينقدر من رو مجذوب اين پرونده كرده بود؟ ...
من نوجواني درستي داشتم با آينده اي كه نابودش كردم ...
و اون نوجواني پر از اشتباهي داشت ... كه داشت اونها رو درست مي كرد ...
- منديپ ...
صداي سروان، من رو به خودم آورد ...
برگشتم سمتش ...
ـ يادم نمياد با استعفات موافقت كرده باشم ... و اجازه داده باشم بري كه داري وسائلت رو جمع مي كني
برگه استعفا رو از روي ميز برداشتم و دنبالش رفتم ...
هنوز پام به دفترش نرسيده بود كه ...
- چرا با خودت اين كارها رو مي كني؟ ...
تو بهترين كارآگاه مني ...
بين همه اينها روشن ترين آينده رو
داشتي ... چرا داري با دست خودت همه چيز رو خراب مي كني؟ ...
بي توجه به اون كلمات ... رفتم جلو و استعفام رو گذاشتم روي ميز ...
- حداقل يه چيزي بگو مرد ...
- باید خيلي وقت پيش اين كار رو مي كردم ...
مي دوني چرا اون روز چاقو خوردم؟ ...
چون اسلحه واسه دستم سنگين شده ...
نمي تونم بيارمش بالا و بگيرمش سمت هدف ...
مغزم ديگه نمي تونه درست و غلط رو تشخيص بده ...
فكر مي كردم درست بود اما اون شب نزديک بود ...
نشستم روي صندلي ...
ـ بعد از چاقو خوردن هم كه ...
فقط كافيه حس كنم يه نفر مي خواد از پشت سر بهم نزديک بشه ...
چند روز پيش لويد اومد از پشت صدام كنه ... ناخودآگاه با مشت زدم وسط قفسه سينه اش ...
اينجا ديگه جاي من نيست رئيس ...
نمي تونم برم توي خيابون و با هر كسي كه بهم نزديک ميشه درگير بشم
نشست پشت ميزش ... ساكت ... چيزي نمي گفت ...
براي چند لحظه اميدوار شدم همه چيز در حال تموم شدن باشه ...
كشوي میزش رو جلو کشید و یه برگه در آورد ...
- برات از روان شناس پليس وقت گرفتم ...
اگه اون گفت ديگه نمي توني بموني . ..
از اينجا برو ...
خودم با استعفا يا انتقاليت يا هر چيزي كه تو بخواي موافقت مي كنم ...
كلافه و عصبي شده بودم ...
نمي تونستم بزنمش اما دلم مي خواست با تمام قدرت صندلي رو بردارم از پنجره پرت كنم بيرون ...
چرا هيچ كس نمي فهميد چي دارم ميگم؟ ...
چرا هيچ كس نمي فهميد ديگه نمي تونم به جنازه هاي غرق خون و تكه پاره نگاه كنم؟ ...
ديگه نمي تونم برم بالاي سر يه جنازه سوخته و بعدش ... نهار همبرگر
بخورم ...
چرا هيچ كس اين چيزها رو نمي فهميد؟ ...
رفتم عقب و نشستم روي صندلي ...
- چرا دست از سرم برنمي داريد؟ ...
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313