@babolharam_ir@babolharam.ir-Mirdamad-Vafate_Hazrate_Ommolbanin1395-001_(www.rasekhoon.net)-3.mp3
زمان:
حجم:
2.36M
#قسمت_پایانی روضه و توسل ویژۀ وفات حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس سیدمهدی میرداماد
https://eitaa.com/osoolemaddahi_ir
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#قسمت_پایانی روضه و توسل ویژۀ وفات حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس سیدمهدی میرداماد
تصویر چهارم ...اُمُّ البنین تو خونه نشسته امیرالمومنین از صفین برگشت بیرون مدینه.. تاریخ مینویسه نرفت داخلِ مدینه ..بیرون مدینه ایستاد به عباس چهارده ساله اش ..یه نوجون خوش قدوبالا و رشید ..گفت عباسم بایست میخوام باهات مشق شمشیرکنم ..اُمُّ البنین تو خونه اس ..زنهای مدینه بهش خبر دادن بیا علی بچه ت رو پشت دروازه های مدینه نگه داشته.. داره باهاش مشق شمشیر میکنه ..تعجب کرد چی شده ..خانم بلند شد چادر و عبا به سر، اومد بیرون مدینه از دور داره نگاه میکنه .. شمشیر داد به دست ابالفضل خودش شمشیر به دست همه ایستادن .. پدر و پسر دارن با هم مشق شمشیر می بینن.. پدر یَلِ خیبرِ پسر عباسِ.. یه مدتی جنگیدن.. امیرالمومنین شمشیر رو از دست راستش گرفت گفت بیا جلو پسرم ..دست راستش رو بست ..گفت حالا بگیر به دست چپت ..با دست چپ شروع کرد به مشق شمشیر دیدن ..یه مدت با دست چپ ..(مادر داره میبینه ).. آورد عباس رو جلو دست چپش هم بست ..گفت حالا شمشیر رو با نوک دندانت بگیر ..ببینم میتونی با من مبارزه کنی ..همه تعجبن ..مادر نگرانِ ..شمشیر را به دندانش گرفت با پدر مشق شمشیر دید ..یه مدت که جنگید خسته شد تا عرق همه ی پیشانی عباس را گرفت ..اُمُّ البنین دوید اومد جلو افتاد روی پای امیرالمومنین ..آقا بچه ام خطایی کرده ..کاری کرده داری تنبیه اش میکنی ..گفت نه.. اُمُّ البنین.. "هذا ذُخر الحسین " این ذخیره ی کربلاس..
یه روزی دوتا دستهاش میزنن مجبور میشه مشک رو با دندونهاش رو نگه داره ..دارم عباسم رو آماده میکنم برای اون روز ..همه گریه کردن ..
تصویر پنجم ..کاروان از مدینه میره کربلا ..همه وداع کردن.. بیست و هشتم رجب..ِ کاروان داره از مدینه حرکت میکنه به طرف مکه ..همه خدا حافظی کردن از دروازه ی مدینه رد نشده نگاه کرد ابی عبدالله دید اُمُّ البنین ایستاده داده نگاه میکنه صدا زد عباسم مگه با مادرت خداحافظی نکردی ..گفت چرا آقاجان خداحافظی کردم ..گفت پس چرا مادرت اومده دنبالت برگرد ببین خانم چی میگه ..خیلی احترامش رو نگه میداشتن..عباس برگشت از اسب پیاده شد بله مادر چی شده دنبال قافله راه افتادی گفت: عباس برو سه تا برادرهای دیگه ت هم بیان با چهارتای شمارا کار دارم، چهار تایی دور مادر حلقه زدن ایستاد دستهاشونو گرفت گفت مگه من مادر شما نیستم ..چرا...!!
مگه حق به گردنتون ندارم ..چرا...!!
باید یه قول مردونه بهم بدید، چه قولی بدیم حالا همه ی قافله معطل هستن
اون آقا را میبینید پسر فاطمه اس ..یه قولی بدید ..چه قولی...بهم قول بدید باحسین دارید میرید نکنه بی حسین برگردید ...بهم قول بدید نگذارید یه مو از سرش کم بشه ..قول بدید تا اخرین نفس ازش دفاع کنید ..قول دادن به مادر ...عباس قول داد به مادرش حسین رو تنها نگذاره ..همه ش نگران حسینش بود کسی که قول داده پای قولش میمونه ..یه روز هم به باباش علی قول داد..شام بیست و یکم رمضان وقتی دستشون رو بابا تو دست هم گذاشت ،قول داد حسین رو تنها نگذاره..روز تاسوعا هم به زینب قول داد وقتی امان نامه آوردن قول داد حسین رو تنها نگذاره ..پای همه ی قولهاش وایساد ..اما به یه نفر قول داد، شرمنده شد ..به یه دختر تشنه قول داد .. وقتی سکینه مشک خالی رو داد دست عمو ..
عمو آب ..عمو آب ...عمو آب...
قول داد به سکینه ..لذا تو علقمه افتاد،صدا زد حسین جان منو به خیمه ها نَبَر آقا
دیگه نمیتونم توی چشمهای بچه هات نگاه کنم ..آخ..افتاد روی زمین ...
ابی عبدالله داغ زیاد دیده.. مدینه برادر از دست داد، امام مجتبی برادر بزرگشِ..امامشِ..
وقتی امام حسن رو از دست داد ،چندتا جمله ی معروف داره ..گفت دیگه عطر نمیزنم ..
دیگه لباس نو نمی پوشم ..دیگه محاسِنَم رو خضاب نمیکنم ..غارت زده منم ..اینها معروفه ..
اما کنار علقمه یه جوره دیگه حرف زد ..تا نگاهش به عباس افتاد ..دیدن یه دست به کمرش گرفت "الان اِنکَسَرَ ظَهری"...
...یاحسین ...
..ای خدا به اُمُّ البنین به بچه های شهیدش به پسر سردار سقاو تشنه لبش ..فرج امام زمان ما برسان ...
ای خدا اسم ما امشب جزء زائران مدینه ثبت بفرما ..الهی آمین
نامه ی فاطمیه ی مارا به امضای ابالفضل علیه السلام برسان .. الهی آمین
#سید_مهدی_میرداماد
#روضه_حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#فارسی
https://eitaa.com/osoolemaddahi_ir
www.rasekhoon.netHasan Khalaj babollharam.mp3
زمان:
حجم:
2M
#قسمت_پایانی ذکر توسل ویژۀ شهادت امام هادی علیه السلام به نفسِ حاج حسن خلج
چشمهایت فرات دلتنگی
اشکهایت تلاطم غم هاست
حال و روز دلِ شکستۀ تو
از نگاهِ غریب تو پیداست
*بیشتر عمرشُ تو یه پادگان ... بیشتر عمرشو محصور تو خونه .. حق این و نداشت یه دوست یه رفیق بیاد کنارش بشینه، یه دوکلمه حرف بزنه ...* آقای من؛
ای غریبِ مدینه دوم
مردِ خلوت نشین سامرا
التماسِ همیشه باران
حضرتِ عشق التماس دعا
*یعنی میشه آقا شما مارو دعا کنی ، دستتو بلند کنی ، آقا من بی ادبی میکنما پیش خودم بگم چه خواهشی دارم، همین و از خدا برام بخواید، به خدا عرض کن امام هادی، (خاک به دهان من که من دارم به شما میگم) به خداعرض کن خدایا اینا غرق حسین بشن .. لحظه ای از حسین جدا نشن .. بی حسین نفس نکشن ..
چی شد، چرا اسم امام حسین میاد...*
"حسین جانم .. حسین جانم ..
حسین جانم جانم جانم ....
« وَما اَهلی اَسمائَکُم .. چقد شیرینه نام شما .. »
آه ؛ آقا تو خوب می دانی
که دلِ بیقرار یعنی چه ..
*نمیدونم بین شماها هست کسی کربلا نرفته باشه،هست واقعا؟ هرکی کربلا نرفته دستشو بگیره بالا!! نمیدونم واقعاً بگم خوش بحالتون ، یابگم آخ بمیرم براتون ، ولی بمیرم براتون که کربلارو ندیدین ...*
امشب بیاکربلای هممون وامضا کن...
پشت دروازه های شهر ستم
آن همه انتظار یعنی چه
چه به روز دل تو آوردند
رمقِ ناله در صدایت نیست ...
#حاج_حسن_خلج
#روضه_امام_هادی_علیه_السلام
https://eitaa.com/osoolemaddahi_ir
Babollharam Sazvar.MP3@hajhoseinsazvar
زمان:
حجم:
16.24M
#قسمت_پایانی روضه و ذکر توسل ویژۀ شهادت باب الحوائج موسی ابن جعفر علیه السلام به نفسِ حاج حسین سازور
https://eitaa.com/osoolemaddahi_ir
👇👇👇👇👇👇
"حتى يحول العطش بينه وبين السماء كالدخان" از شدت تشنگی هاله ای از دود بین زمین و آسمان می بینه،اما کسی جوابش رو نمیده" فلم يجبه أحد إلا بالسيوف، وشرب الحتوف"غیر از شمشیرها،تیرو کمان ها،سنگ ها،کسی جواب مظلومیش رو جواب نمیده،بین گودال رو زمین می افتند،دیگه نایی نداره،با هر نفس خون از زره اش بیرون میزنه،یه وقت سینه ی مبارکش سنگین میشه،اون نامرد هر کاری میکنه نمیتونی سر رو از جلو جدا کنه،ای آدم" فيذبح ذبح الشاة من قفاه" ای آدم! سر پسرت رو از جلو جدا می کنند" وينهب رحله أعداؤه " وقتی از حسین خیالشون راحت میشه به سمت خیمه ها حمله می کنند" وتشهر رؤوسهم هو وأنصاره في البلدان" سر حسین رو به نیزه میزنند،شهر به شهر می چرخانند" ومعهم النسوان" ای آدم! زنها همرا این کاروان هستند،روی ناقه های عریان سوار می شوند،با دستِ بسته بین سلسله و زنجیر... "لك سبق في علم الواحد المنان" ای آدم! خدا برای حسین تو درنظر گرفته این بلاهارو...برای همینِ تا اسمش رو شنیدی دلت شکست،اشکت جاری شد...این قضیه در صحرای عرفات اتفاق افتاد،جبرئیل هی روضه میخوند،آدم گریه می کرد،ملائکه ای که اونجا بودن همه برای غریبی ابی عبدالله گریه کردند،همین گریه ی آدم در صحرای عرفات باعث قبولی توبه اش شد،حالا نوبت من و توست
من کنار سفره های روضه ات آدم شدم
توبه ی مقبولِ آدم را به من دادی حسین
*دستات رو بلند کن،بالحسینِ الهی العفو....*
آن آدمم که توبه به حق حسین کرد
یک دشت را پر آب به اشک دو عین کرد
من حر توبه کار حسینم، مرا ببخش
اکنون که بی قرار حسینم، مرا ببخش
امشب به یاد کرب و بلا گریه می کنم
در سوگ سیدالشهدا گریه می کنم
آن کشته که به روی لبش خیزران نشست
داغش به جان یک یک پیغمبران نشست
برخاست ناله ای که دل سنگ آب کرد
هر کس که ظلم کرد به او بی حساب کرد
آتش فرا گرفته سراسر خیام را
سوزانده جان عشق علیه السلام را
در دست باد چارقد کیست؟! ای دریغ...
فریاد یا علی مددِ کیست؟! ای دریغ...
#شاعر_محمدشکری_فرد
#حاج_میثم_مطیعی
#ماه_مبارک_رمضان
#شب_قدر
#روضه_سیدالشهدا_علیه_السلام
#قسمت_پایانی مناجات
#فارسی
https://eitaa.com/osoolemaddahi_ir
@babolharam_ir@babolharam.ir-Mirdamad-Vafate_Hazrate_Ommolbanin1395-001_(www.rasekhoon.net)-3.mp3
زمان:
حجم:
2.36M
#قسمت_پایانی روضه و توسل ویژۀ وفات حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس سیدمهدی میرداماد
https://eitaa.com/osoolemaddahi_ir
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#قسمت_پایانی روضه و توسل ویژۀ وفات حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس سیدمهدی میرداماد
تصویر چهارم ...اُمُّ البنین تو خونه نشسته امیرالمومنین از صفین برگشت بیرون مدینه.. تاریخ مینویسه نرفت داخلِ مدینه ..بیرون مدینه ایستاد به عباس چهارده ساله اش ..یه نوجون خوش قدوبالا و رشید ..گفت عباسم بایست میخوام باهات مشق شمشیرکنم ..اُمُّ البنین تو خونه اس ..زنهای مدینه بهش خبر دادن بیا علی بچه ت رو پشت دروازه های مدینه نگه داشته.. داره باهاش مشق شمشیر میکنه ..تعجب کرد چی شده ..خانم بلند شد چادر و عبا به سر، اومد بیرون مدینه از دور داره نگاه میکنه .. شمشیر داد به دست ابالفضل خودش شمشیر به دست همه ایستادن .. پدر و پسر دارن با هم مشق شمشیر می بینن.. پدر یَلِ خیبرِ پسر عباسِ.. یه مدتی جنگیدن.. امیرالمومنین شمشیر رو از دست راستش گرفت گفت بیا جلو پسرم ..دست راستش رو بست ..گفت حالا بگیر به دست چپت ..با دست چپ شروع کرد به مشق شمشیر دیدن ..یه مدت با دست چپ ..(مادر داره میبینه ).. آورد عباس رو جلو دست چپش هم بست ..گفت حالا شمشیر رو با نوک دندانت بگیر ..ببینم میتونی با من مبارزه کنی ..همه تعجبن ..مادر نگرانِ ..شمشیر را به دندانش گرفت با پدر مشق شمشیر دید ..یه مدت که جنگید خسته شد تا عرق همه ی پیشانی عباس را گرفت ..اُمُّ البنین دوید اومد جلو افتاد روی پای امیرالمومنین ..آقا بچه ام خطایی کرده ..کاری کرده داری تنبیه اش میکنی ..گفت نه.. اُمُّ البنین.. "هذا ذُخر الحسین " این ذخیره ی کربلاس..
یه روزی دوتا دستهاش میزنن مجبور میشه مشک رو با دندونهاش رو نگه داره ..دارم عباسم رو آماده میکنم برای اون روز ..همه گریه کردن ..
تصویر پنجم ..کاروان از مدینه میره کربلا ..همه وداع کردن.. بیست و هشتم رجب..ِ کاروان داره از مدینه حرکت میکنه به طرف مکه ..همه خدا حافظی کردن از دروازه ی مدینه رد نشده نگاه کرد ابی عبدالله دید اُمُّ البنین ایستاده داده نگاه میکنه صدا زد عباسم مگه با مادرت خداحافظی نکردی ..گفت چرا آقاجان خداحافظی کردم ..گفت پس چرا مادرت اومده دنبالت برگرد ببین خانم چی میگه ..خیلی احترامش رو نگه میداشتن..عباس برگشت از اسب پیاده شد بله مادر چی شده دنبال قافله راه افتادی گفت: عباس برو سه تا برادرهای دیگه ت هم بیان با چهارتای شمارا کار دارم، چهار تایی دور مادر حلقه زدن ایستاد دستهاشونو گرفت گفت مگه من مادر شما نیستم ..چرا...!!
مگه حق به گردنتون ندارم ..چرا...!!
باید یه قول مردونه بهم بدید، چه قولی بدیم حالا همه ی قافله معطل هستن
اون آقا را میبینید پسر فاطمه اس ..یه قولی بدید ..چه قولی...بهم قول بدید باحسین دارید میرید نکنه بی حسین برگردید ...بهم قول بدید نگذارید یه مو از سرش کم بشه ..قول بدید تا اخرین نفس ازش دفاع کنید ..قول دادن به مادر ...عباس قول داد به مادرش حسین رو تنها نگذاره ..همه ش نگران حسینش بود کسی که قول داده پای قولش میمونه ..یه روز هم به باباش علی قول داد..شام بیست و یکم رمضان وقتی دستشون رو بابا تو دست هم گذاشت ،قول داد حسین رو تنها نگذاره..روز تاسوعا هم به زینب قول داد وقتی امان نامه آوردن قول داد حسین رو تنها نگذاره ..پای همه ی قولهاش وایساد ..اما به یه نفر قول داد، شرمنده شد ..به یه دختر تشنه قول داد .. وقتی سکینه مشک خالی رو داد دست عمو ..
عمو آب ..عمو آب ...عمو آب...
قول داد به سکینه ..لذا تو علقمه افتاد،صدا زد حسین جان منو به خیمه ها نَبَر آقا
دیگه نمیتونم توی چشمهای بچه هات نگاه کنم ..آخ..افتاد روی زمین ...
ابی عبدالله داغ زیاد دیده.. مدینه برادر از دست داد، امام مجتبی برادر بزرگشِ..امامشِ..
وقتی امام حسن رو از دست داد ،چندتا جمله ی معروف داره ..گفت دیگه عطر نمیزنم ..
دیگه لباس نو نمی پوشم ..دیگه محاسِنَم رو خضاب نمیکنم ..غارت زده منم ..اینها معروفه ..
اما کنار علقمه یه جوره دیگه حرف زد ..تا نگاهش به عباس افتاد ..دیدن یه دست به کمرش گرفت "الان اِنکَسَرَ ظَهری"...
...یاحسین ...
..ای خدا به اُمُّ البنین به بچه های شهیدش به پسر سردار سقاو تشنه لبش ..فرج امام زمان ما برسان ...
ای خدا اسم ما امشب جزء زائران مدینه ثبت بفرما ..الهی آمین
نامه ی فاطمیه ی مارا به امضای ابالفضل علیه السلام برسان .. الهی آمین
#سید_مهدی_میرداماد
#روضه_حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#فارسی
https://eitaa.com/osoolemaddahi_ir
#قسمت_پایانی _ #مناجات و قرائت فرازهایی از دعای چهل و چهارم صحیفه سجادیه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها ویژه شبِ اول ماه مبارک رمضان
وَ أَعِنَّا عَلَى صِیامِهِ بِکفِّ الْجَوَارِحِ عَنْ مَعَاصِیک، وَ اسْتِعْمَالِهَا فِیهِ بِمَا یرْضِیک، حَتَّى لَا نُصْغِی بِأَسْمَاعِنَا إِلَى لَغْوٍ* کمکم کن، من گوشم از این لهو و لعت و از این لغویات جدا کنم*وَ لَا نُسْرِعَ بِأَبْصَارِنَا إِلَى لَهْوٍ * کمکم کن من این چشمم رو از این گناها و از این آلودگی ها پاک کنم، آی مردا! بیچارگیِ مَرد از چشمشِ، مرد از چشمش بیچاره میشه..*
بسازم خنجری تیغش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
*کمک کن این چشمام به برکت همین گریه هام پاک بشه*
وَ حَتَّى لَا نَبْسُطَ أَیدِینَا إِلَى مَحْظُورٍ*دستم به حرام دراز نشه*وَ لَا نَخْطُوَ بِأَقْدَامِنَا إِلَى مَحْجُورٍ*قدم توی راه ناروا نذارم*وَ حَتَّى لَا تَعِی بُطُونُنَا إِلَّا مَا أَحْلَلْتَ*جز به حلالت به این بدن هایِ ما راه ندی، مال حرام به این بدن ما وارد نشه...*وَ لَا تَنْطِقَ أَلْسِنَتُنَا إِلَّا بِمَا مَثَّلْتَ*وای از این زبون، وای از این زبونم، اگر نافرمانیت رو بکنه*وَ لَا نَتَکلَّفَ إِلَّا مَا یدْنِی مِنْ ثَوَابِک، وَ لَا نَتَعَاطَى إِلَّا الَّذِی یقِی مِنْ عِقَابِک، ثُمَّ خَلِّصْ ذَلِک کلَّهُ مِنْ رِئَاءِ الْمُرَاءِینَ، وَ سُمْعَةِ الْمُسْمِعِینَ، لَا نُشْرِک فِیهِ أَحَداً دُونَک، وَ لَا نَبْتَغِی فِیهِ مُرَاداً سِوَاک.
*دلم روضه میخواد، روضه بخونم برات، یه سوال بکنم اول، جانِ من اگر پات به سنگ بخوره، الان تو زندگیت بیشتر از همه کی دردش میاد، باور کن مادرت، باور کن مادرت از همه بیشتر بهم می ریزه... لذا فرمودند: وقتی شما گناه میکنید بیشتر از همه تو این عالم، مادرِ این عالم، صدیقهی طاهره دلش میشکنه، ای بمیرم که بچهی ناباب شدم، آخ مادر، آخ مادر...
دلم میخواد بریم مدینه، شب اولمون روضه، روضهی مادر باشه، لذا علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه، امام رضامون، می فرمایند: مردمِ مدینه وقتی مادر ما می اومد بالایِ بلندی، یا می اومد بیرون زیر سقفِ آسمان، مَردمِ مدینه هرچی نگاه میکردن ماه و تو آسمون اول ماه نمیدیدن، یعنی تا فاطمه هست نورش غلبه داره... میگه تا مادرِ ما منصرف میشد، تشریف میبردن، مردم میگفتن: آره، اول ماهه، ماه رو مشاهده میکردن
لذا درعِلَلُ الشَّرائِع شیخ صدوق رحمة الله علیه آورده: از امام صادق سئوال کردن، چرا مادرِ شما رو منصوره میگن؟ امام صادق فرمودن: بخاطر اینکه وقتی تو محراب می ایستاد یه نوری از او و چادرش ساطع میشد...
ای قربون اون چادرت که یهودی رو مسلمون میکنه، گروه گروه یهودی مسلمان میکنه، آی مادر! مارو زیر چادرت بگیر، مادر! الهی قربون اون چادرت که فرمود: فردایِ قیامت اون ور صراط، صدا میاد: آی محبینِ فاطمه! مادر چادرش رو باز کرده، بیایید رد بشید...
روضه بخونم دیگه: الهی قربون اون چادری که هیچکس نفهمید غم و غصه اش رو ،فقط حسن فهمید... الهی قربون اون چادری که وقتی داشتی می رفتی خاکی نبود مادر،اما اون چادر و خاکیش کردن تو کوچه، الهی قربون اون چادری که داره حرف میزنه، اون روزهای آخر هی میگفت:*
خدایا!
یه چادرم شکسته دل
شِکوه ز تقدیر میکنم
نمیدونم چند روزه که
زیرِ پاهاش گیر میکنم
خدا من قد کشیدم
یا قَدِ زهرا خمیده
*من اندازهی خانم بودم، الان چند روزیِ زیر پاش گیر میکنم، گمونم فاطمه خمیده راه میره..."زحمتم تمام، برای شب اول کجا ببرمت؟ با من می آیی یا نه؟...چادر داره میگه:*
شدم ز بعد مادر
ارثیهی یه خواهر
تنگ غروبِ
من رو سَرِ یه خواهری
داره بارون میباره
تو قتله گاه برادری
داره بارون میاره
به سمتِ گودال از ،خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود، دیر رسیدم من
ای کشتهی دور از وطن
دور از وطن وای
حسین!
ای کشتهی صد پاره تن
دور از وطن وای
ای تشنه لب وای
همه ناله بزنید:حسین....
#مناجات_دعا
#روضه_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#کربلایی_مهدی_رسولی
https://eitaa.com/osoolemaddahi_ir
کاش می شد باز برگردی...
#قسمت_پایانی روضه و توسل به باب الحواج حضرت مسلم ابن عقیل سلام الله علیه اجرا شده شبِ اول محرم۱۴۰
*مظلومیتِ این آقا همین بس، که به عمر بن سعد وصیت کرد، آدم وصیتش رو به امینش میکنه، به مَحرمش میکنه، هر چی مسلم نگاه کرد دور و برش کسی رو ندید...*
یک کمی هم رحم کن بر دلخوشی های رباب
جانِ من برگرد، تا زنده بماند اصغرت
نیزه داری نیزه اش را تیزِ تیزِ تیز کرد
تا بیفتد با تمامِ آن به جانِ اکبرت
مشک هایت را حسابی پُر کن اینجا آب نیست
رحم کن بر آبرویِ حضرت آب آورت
*اما این غصه داره مسلم رو میکُشه...*
لااقل اَهل و عیالت را ببر یک جای امن
گُنگ و سربسته بگویم، وای! مویِ دخترت
#شاعر رضا قاسمی
*قربان مسلم برم که تمامِ زندگیش رو برا ابی عبدالله گذاشته، دوتا پسر بزرگاش روز عاشورا به شهادت رسیدن، دو تا کوچیکترا یک سالِ بعد نوشتن فدایِ ابی عبدالله شدن، بعضی از اربابِ مقاتل نوشتن: دخترش حمیده، روزِ عاشورا زیرِ دست و پایِ اسبا موند...یه خانوم داشت که چند وقت بعد از واقعه ی کربلا تو مدینه دق کرد، وقتی برگشت مدینه، دید والیِ مدینه خونه ی سیدالشهدا، خونه ی قمر بنی هاشم، خونه ی مسلم رو همه رو با خاک یکسان کرده، این خانوم آواره بود، چند رو خونه ی زینب، چند روز خونه ی امام سجاد، روایت میگه: ماتمکده داشت، اما حرف از مسلم نمیزد، همش میگفت: "وا ذَبیحا، وا عَطشانا، وا حسینا"
عُبیدالله پلید ترین آدم هارو فرستاد برای دستگیریِ مسلم، مُحمّد بن اَشْعَث رو فرستاد، این نانجیب توی کربلا هم مامور طبل ها بود، سیصد یا چهارصد طبل رو جمع کرده بود، با هم میکوبیدن، دلِ زینب خالی میشد، اینقدر این نانجیب دلِ بچه هارو تویِ کربلا لرزونده... این نانجیب وقتی اومد برا دستگیریِ مسلم، به عبیدالله هی پیغام می فرستاد: آدم بفرست، سرباز بفرست، تا دوهزار نفر نوشتن برای دستگیری مسلم فرستاد، عبیدالله صداش در اومد: یک نفر رو میخوای بگیری این همه نیرو میخوای؟ گفت: فکر کردی من رو به جنگِ یک بقالِ کوفه فرستادی؟ نه! اینها از بچگی شجاعت رویِ پیشونیشون نوشته شده، مگه ما حریفش میشیم؟
آخرش نیرنگ کردن، یه چاله ای کندن، رویِ این چاله رو با نی پوشوندن، مسلم که حمله کرد تویِ این چاله افتاد، مردمی که چند روزِ پیش از هم سبقت میگرفتن که مسلم بره خونشون، مردمی که وقتی اسمِ ابی عبدالله می اومد همه گریه می کردن، این مردم همه پشتِ بام ها جمع شدن، تا مسلم افتاد تویِ گودال، همه با این نی های آتش گرفته رویِ سرِ مسلم میریختن، یه عده سنگ میریختن...با این وضعیت مسلم رو دستگیر کردن، وقتی رسید به دارلاماره، از در که میخواست وارد بشه، یه سرباز با لگد به پشت مسلم زد، با صورت رویِ زمین افتاد، صورت پُرِ خون شد، این لبِ بالایی با خنجر پاره شده، با این وضعیت اومد بالایِ دارالاماره، یه نانجیبی دلش سوخت، یه ظرف آبی برا مسلم آوُرد، مسلم این ظرفِ آب رو کنارِ دهان آوُرد، تا دوسه مرتبه خواست آب نوشِ جان کنه، این ظرف پُرِ خون میشد، ظرف رو رویِ زمین میریخت، دفعه ی دوم و سوم، یه نگاه کرد، گفت: قرار نیست من آب بخورم...اگه قرارِ اربابم با لبِ تشنه جون بده منم باید تشنه جان بدم...
شباهت هایی داره مسلم به ابی عبدالله، غربت یکیشه، بی سر شدنش یکشیه، تشنه شهید شدنش یکیشه، اما وقتی از بالای دارالاماره بدنِ بی سرش رو انداختن رویِ زمین، روایت میگه: همه ی استخوانهای مسلم خورد شد، این هم یه شباهت به ابی عبدالله، کربلا هم گفتن: اسب هارو نعل تازه بزنیم، بر بدنِ ابی عبدالله...اهل فن میگن: اسب رو نعلِ تازه بزنی هی پاش رو رویِ زمین میزنه، اینقدر بر بدنِ ابی عبدالله زدن، وقتی زینب اومد تویِ گودالِ قتلگاه، هی فریاد میزد: گلی گم کرده ام میجویم او را...
حالا شبِ اولی از بی بی زهرا مدد بگیریم...*
تو شهر غربت، طوعه! پناهم دادی
درا رو بستن امّا تو راهم دادی
ای پیرزن! نذاشتی مُسلم
صدای غربتش بپیچه
چی میشد تو مدینه بودی
تویِ اون کوچه
کسی پناه نداد به خیرُالنساء
مسیر و بست با خنده یک بی حیا
به رویِ زهرا
حسن میگفت: بی هیچ دلیلی میزد
قبل از لگد دیدم که سیلی می زد
به رویِ زهرا
#روضه_حضرت_مسلم_ابن_عقیل
#حاج_مهدی_سلحشور
#شب_اول_محرم
https://eitaa.com/osoolemaddahi_ir