eitaa logo
استاد مجاهدی 🌹🍃 و شاگردان
156 دنبال‌کننده
714 عکس
533 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دیوان من اگر تو نبودی غزل نداشت گل واژه های عشق و شهادت مثل نداشت در کربلا اگر تو نبودی صفا نبود رفتن به کام حادثه طعم عسل نداشت ای شاه عشق تشنگی ات شور آب هاست دریا شبیه داغ تو را از ازل نداشت کوفی دلان همیشه کمی دیر می رسند انگار نامه های تو ضرب الاجل نداشت این مسئله که عزت اسلام یا سکوت آیا به جز بریدن سر راه حل نداشت ؟ ای یادگار غربت شب های فاطمه دیوان من اگر تو نبودی غزل نداشت ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
پِدَرَم روزِ پدَر گُفت بَرایَم اَز تو تا اَز این پَس پسَرَش هـَم پیِ راهـَش باشَد پِدَرَم زندِگے اَم بودہ و مَن میخواهـَم ڪہ فَقَط دَستِ خودَت پُشت و پَناهـَش باشَد . . ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
شروعِ هیچ نبردی به خاطرِ من نیست شدم ‌شبیه به شاهی که فکرِ میهن نیست غرورِ زخمیِ یک شاعرانه ی تلخم دلم‌ به خوش شدنِ شاهنامه روشن نیست سرم به سنگ نخورده ولی دلم... افسوس کسی به فکرِ دلِ زخم‌ خورده ی من نیست شبیهِ کوه ام‌ و آتشفشانِ سینه ی من اگر زبانه بگیرد مجالِ بهمن نیست سکوتِ آیِنه ها از شکست ، تلخ تر است سکوتِ مرد ، کم از گریه کردنِ زن نیست من و تو عاقبتِ برگ هایِ پاییزیم که سرنوشتِ غم انگیزمان شِکفتن نیست به آن دلی که به دستت سپرده ام سوگند که دلسپرده دگر اهلِ دل سپردن نیست گذشتم‌ از غزلِ چشم‌ هایِ تو امّا همیشه یوسفِ این قصّه پاکدامن نیست ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
صداقت شعرِ خوبی نیست چون تنها تباهی داشت بفهمد دوستش داری‌ دِگر او را نخواهــــی داشت نمی دانم چه شد یک لحظه او را دیدم و ای کاش نمیدیدم...چه چشمانی چه چشمانِ سیاهی داشت اسیرم کرد با شب هـــایِ چشمــــانِ غـزل خوانش خودش بودو خودش تنها نه لشکر نه سپاهی داشت سیه چشم و کمان ابرو ، پـــری سیما پـــری گیسو پناهــــش بودم امّا او ، برایم بی پناهــــی داشت مسافــــر بود در من چند روزی ماند حس کردم زیاد از این مسافرخانه هایِ بینِ راهــــی داشت غرورم را شکســـت و تکّه هایش را به دستم داد نمی دانم که احساسم به او آیا گناهـــی داشت ؟ فقط می دانم این را که صداقــت را نباید داشت بفهمد دوستش داری دِگر او را نخواهـــی داشت ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
تقدیم به پرستاران و دکتران عزیز❤️ تشنج های ساعت باز پایان داد خوابش را پس از کابوس‌هایش بست با سرعت کتابش را زن زیبای بی‌پیرایه از ترس زمان‌هایش فقط در آینه لبخند زد چشمان خوابش را سپیده سر زد و او هم به فرزندش نگاهی کرد ولی در ذهن خود بوسید روی آفتابش را صدای چک‌چک باران صدای تق‌تق کفشش خیابان خوب می‌فهمید نبضش را شتابش را هو القیوم هایش اخم را از چهره اش واکرد رسید و با کمی خنده به صورت زد نقابش را هزاران زن درونش رخت‌های کهنه می‌شستند که می‌جوشید و می‌پوشید رخت اضطرابش را خبر دادند دیشب لاله ای خشکیده اکنون او نباید لحظه ای افشا کند چشم پُرآبش را صدای سرفه سرفه سرفه سرفه سرفه می‌ آید که صد آتشفشان می آورد بالا مذابش را عجب تقدیر برعکسی! پرستاری مریض اوست که روی تخت افتاده ببیند هم‌رکابش را غروب است و نگاه سرخ او گویای صد آیاست و از همراه یک بیمار می‌گیرد جوابش را ... 99/1/8 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━