دیشب که بغضم ترکید و همان وسط اتاق زانوهایم را جمع کردم و خودم را به سختی کشیدم گوشه ای و تکیه کردم به کمد و شروع کردم با تو بلند بلند حرف زدن را یادت هست؟یادت هست.
اولین جمله م این بود: چون تو نمیخواهی نمیشود. اینطوری دوستم داری؟ باشد...
بعد آمدم صورتم را پاک کنم دیدم لباسم ازهجوم اشک یکباره خیس است. باز با تو حرف زدم. میخواستم درستش کنم. وسط حرف هایم یک نیم جمله گفته بودم که عذاب وجدان گفتنش رهایم نمیکرد. گفته بودم همش تقصیر توست. تو دوست داری ما را این شکلی ببینی...
ولی چند ثانیه بعد ناراحت بودم از خودم که بریده ام. که طاقتم طاق شده. که تو روی تنها داشته ام ایستاده ام. که از مالکم طلبکارم. که به امانت دل خوش کرده ام و پس نمیدهم و داد میزنم. که روی سر انگشت ایستاده ام، انگار قدم طوری بلند شده که حالا میتوانم سر تو داد بزنم!
از خودم بدم آمد. دیگر خفه خون گرفتم و فقط گریه کردم. میدانی چرا؟ چون هم تورا آنقدر مهربان میشناختم که دائم یک چیزی گوشه ی دلم میگفت توکه طاقت نداری مرا اینطور ببینی!
هم تورا صاحب اختیار میدیدم که هرطور دلت میخواهد میتوانی مرا بچلانی...
هم صبری نمانده بود و کسی غیر تو نبود که داد بزنم و طردم نکند.
میشنوی خدا جان؟ هیچ کس غیر تو نیست که فریاد بزنم و گله کنم و دورم نیندازد و بدی هایم را به رویم نیاورد وآبرویم را نبرد و طردم نکند ...
ممنون که به این یک بنده از میلیاردها بنده ی حقیرت اجازه دادی یک گوشه از این کره ی خاکی در آن کهکشان بینهایت، میان تاریکی شب، طوری تورا مهربان ببیند، طوری تورا نزدیک ببیند که به خودش جرات بدهد بیاید یقه ی تورا بگیرد و مشت های کوچک ضعیفش را با هق هق به سینه ت بکوبد
بعد خودش را در آغوشت بیاندازد و بگوید که چقدر خسته شده است...
که چقدر خسته شده است.
که چقدر خسته شده است...
ممنونم خدا...
هدایت شده از 「 ایــھامـ」
•.
ای دختر اشک های یکریز!
بارانیِ جذاب غزل خیز!
معشوقهی صدهزار شاعر!
زیبای هزار رنگ! پاییز!
#محدثه_نبی_حسینی
-ایهام🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ (ع)...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هجوم موشکهای ایرانی در میان هلهله و شادی مردم فلسطین ساکن کرانه باختری... اضرب که خیلی دیر شد... اضرب بیدک من حدید... اضرب... یا لثارات سیدحسن نصرالله... بزنید این حرامیهای تروریست و قاتل را.
نیروگاه 🖤 تپنده قم
@nirugahtimes
اتاق کنجی من
هجوم موشکهای ایرانی در میان هلهله و شادی مردم فلسطین ساکن کرانه باختری... اضرب که خیلی دیر شد... اض
خدایا به حق خون پاک سید مقاومت، این شادی دل بچه های غزه رو پایدار کن و لبخند رو به لب همه مستضعفین عالم بنشون
به هر مردی از خانوادم زنگ زدم با هر سن و شرایطی، تهران بود
امروز نماز جمعه تهران خط مقدم جبهه است...
یک تکه از من مشهد است
هر بار که میروم مشهد و حرم، این تکه به روحم میچسبد و درد هایم آرام میگیرد. برکه میگردم روزاز نو روزی از نو.
فقط خدا نکند که این فراق طولانی شود. زندگی ام بطور کل از ریل خارج میشود.
علی الحساب امام رضا جان ع.
به عافیت و سلامت رسیدم قم.
از تو ممنونم.
منتها، من کبوتر جلد حرمم که روزی سه بار به هوای بام تو ازین خرابه بلند میشودو در هوای دود شهر، گیج گیج چرخ میزند و با این کوچکی بالش، به آسمان تو نمیرسد...
دورتر ازین نیندازم. آشنایم در غریبستان این دنیا تویی و بس!
دوست دارم نامربوط ترین لباس هایم را بپوشم. بی هدف ترین روسری ام را سر کنم. کتونی هایم را پاشنه ور نکشیده توی پا بیاندازم. در را بهم بکوبم و بروم.
کجا؟ نمیدانم.
چه فرقی میکند غریبه های این خیابان با آن خیابان؟
ثانیه شمار چراغ قرمز این چهار راه با آن چهار راه؟
جدول کنار جوی این کوچه با آن کوچه؟
چه فرقی میکند؟
بن بست های این محل با آن محل؟
توی این شهرفقط یک کوچه بود که چراغ تیر برقش همیشه نوربالا میزد و ساکنینش _مخاطب لبخندهای تو_همه خوشبخت ترین آدم های روی زمین بودند.
سوپری اش آدم ناشکر قدر نشناسی بود که نمیفهمید هرروز پول را از دست تو گرفتن و چیزی به دست تو دادن یعنی چه! بعضی ها در اوج خوشبختی، قدر خوشبختی را نمیفهمند.
گنجشک هاش شاد تر از گنجشک های بقیه شهر بودند و یاکریم هاش هزار و صد بار روبه روی پنجره ی یکی از اتاق ها لانه کرده بودند.
توی شهر، همین یک کوچه فرق داشت، که آن هم بعد از چمدان بستنت از رنگ و لعاب افتاد. خاکستری با خاکستری چه فرقی دارد؟
راه افتاده م در نیمه شب خیابان هایی که رد پایت را به هر کس و ناکسی نشان داده و نفسم در دود های راک و جازش بالا نمی آید...
https://eitaa.com/otaghekonji
با دیدن تو غنچه نشسته به خارها
اردیبهشت قلب همه بی بهارها
دلخون و اشک ریز و غم آلود آمدم...
ای باغبان قلب حزین انارها
....
....
...
#دلتنگ_حرم
https://eitaa.com/otaghekonji
کنج خلوت نشسته م اما
در سرم های و هوی یک غزل است
پی تنهایی خودم بودم
شعر گاهی خروس بی محل است
خوش به حالت کلاغ جالیزی!
باز در مزرعه مترسک هست!
دل من که اسیر معشوقی...
بی لب و بی نگاه و بی بغل است
آه بیچاره عاشقی که دلش
به همین شعرهای ساده خوش است
شعر میگوید و نمیداند
باز هم مهره ی علی البدل است
دوست دارم تورا بیاندیشم
دوست دارم که دوستم داری
"عرض کردم که دوستم داری"
بله فرض محال، محتمل است
سوژه ی ناب شعرخوانی من
طعم حلوای تن تنانی من
تا که نام تو برزبان من است
در دهانم حلاوت عسل است
سست مانند خانه های دِهَم
اخم وا کن، مرا نریز بهم
آه این سرزمین زلزله خیز
سر و کارش همیشه با گسل است
#ریحانه_ابوترابی
#نوشتم_تا_ولم_کنه
هدایت شده از تلک الایام
و إنّا إن شاءلله بکم لاحقون
هنر می تواند خون تازه ای در رگ های زندگی باشد
و همواره به حیات، عمق و معنای باشکوه تری ببخشد
اگر خود دچار کهنگی و یکنواختی و اسیر کلیشه ها نشود
این روزها مقاومت و شهادت، خون تازه ای در رگهای هنر جاری کرده است
کسی فکرش را نمی کرد که نشستن بر مبل نماد ایستادگی و عزت شود
در چوب دست تا این حد "مآرب أُخری" باشد...
و پای گوشواره و النگو به ادبیات جهاد و پایداری باز شود
حالا عاشقانه سراها تا قرن ها می توانند از زن و شوهری بسرایند که در لحظه ی شهادت، میان درخت ها می دویدند و دستشان در دست یکدیگر بود...
و یادم نمی رود شهید عبا بر دوشی را که با یارانش
زیر باران،
در میانه ی مه
در جنگل و کوه
و از میان شعله ها
به آسمان پرکشید...
@telkalayyam
یه تمرین گذاشته بودن که از این تصویر الهام بگیریم و شعر بگیم
تمرینی نوشتم مشق ننوشته نرم سرکلاس🙄
فکرو خیال و شعر و ترانه ست در سرم
اما به روزمرگی ام مستحق ترم
بی هیچ اتفاق میان دوتا اتاق
در مرتع زنانگی خویش میچرم
گاهی میان همهمه ی روزمرگی
از مطبخم به شاخه ی اندوه میپرم
من کیستم؟ شکوفه به سر دامنم بهار؟
من کیستم که اینهمه عشق است در برم؟
عشق است یا که عادت دیرینه ی من است؟
من کیستم که شوق بهار است باورم؟
غرق ترنج و لاله و نقش ختایی ام
پا خورده تر اگر بشوم، قیمتی ترم
آغوش باز پنجره ای خاک خورده ام
تا نور و عشق و رشد و تنفس بیاورم
لبخند روی صورت صبحم نشسته است
هرچند از شبانگی ام رنج میبرم
یکروز قاب میشوم و سرد میشود
فنجان چای، بین نفس های دخترم
دلتنگی اش، بهشت مرا تلخ میکند
جایم کجاست؟ جای من اینجاست: مادرم
از لحظه ای که اشک به چشمش نشسته است
در بین قاب پنجره مان یک کبوترم
#ریحانه_ابوترابی
#تصویر_زن_و_قالی
اتاق کنجی من
دلم گرفته کسی نیست، غصه، تازه کنم...
انقد بدم میاد وقتی انقد دلگیر و بیحوصله ام، شعر با قافیه به این سختی میجوشه!
الان چی بنویسم؟هاااا؟میخوای وسط غر زدن انتفاضه کنم؟
دو پیازه کنم؟
از وزن خارج شم کسب اجازه کنم؟
چه غلطی بکنم دقیقا؟ 😑😑😑
اه...
آن وقت ها مینشستم وسط هال، تا صبح یک چیزی پخش میکردم و روی این کاغذ کاهی ها با راپید طرح میزدم.
هرطرحی...
بعدم که خسته میشدم و دراز میکشیدم، زل میزدم به کنگره های گچ بری سقف و خوابم نمیبرد. سقف را حفظ بودم.
بعد میرفتم در بهارخواب را باز میکردم و یک چیزی می انداختم وسط بهار خواب و زیر آسمان پهلو به پهلو میشدم. ماه آن بالا بود و خیره خیره نگاهم میکرد.
چشم از من بر نمیداشت. طاق باز خوابیده بود و مرا در آسمانش نگاه میکرد.
یک شب همین موقع ها پیامک آمد اگر خواستی با کسی حرف بزنی من هستم.
کلی سر این پیامک گریه کردم. کلی یعنی تا صبح. وتا صبح های بعد.
میدانی چرا؟
فرستنده تو نبودی...
تو خواب بودی!
سلام دانه ی کوچک! سلام بذر نهال!
چقدر منتظرت مانده بودم این همه سال!
جوانه آمده در باغ، موعد پاییز!
خوشابه حال من این باغبان خوش اقبال!
تمام خانه پر از شور توست سرتاسر
شده نگاه من از شوق و خنده مالامال
تورا به دامن سبزم نگاه خواهم داشت
که سرخ سرخ شوی روی شاخه میوه ی کال
هزار شکر که لبخند بر لبم برگشت
هزار شکر تورا ای محول الاحوال
ریحانه ابوترابی
🧡💜خوش اومدی حسینم 🧡💙
https://eitaa.com/otaghekonji
هدایت شده از 「 ایــھامـ」
-_
از تراژدیک ترین صحنههای وداعی که در تاریخ نقل شده وداع حضرت علی و زهراست
نقل است حضرت علی بر مزار بانو نشست و این ابیات را زمزمه فرمود:
-نفسي علی زَفَراتها محبوسةٌ
-یا لـیتها خـرجـت مـع الزَّفَـراتِ
-لا خیرَ بعدكِ في الحیاةِ
-و إنّما أبکي مخافةَ تـطـولَ حـیاتي
-جان من با ناله هایم در سینه حبس شده.
-ای کاش جانم با ناله هایم خارج می شد!
-پس از تو هیچ خیری در این زندگی نیست.
-و گریه ام از این است که میترسم پس از تو زیاد زنده بمانم...💔
📚 دیوان امام علی علیه السلام ج ۱، ص ۱۲۳
#فاطمیه
هدایت شده از فاطمه عارفنژاد
نگاه میکنی و آه… ناگهان رفتهست
همین که پلک بههم میزنی، زمان رفتهست
خیال خاک به گل قد نمیدهد دیگر
که باغ از نفس افتاده، باغبان رفتهست
نبوده طاقت ماندن که آن اجابت محض
به رغم زمزمههای «بمان! بمان!» رفتهست
از آن تراکم تاریکِ کهنه، در دل شب
خدای من! چه بر آن روشنِ جوان رفتهست؟
غروب کرده و گنجشکها نمیخوانند
چه جای حوصله؟ جان از تن جهان رفتهست
چقدر اشک که بی او چکیده روی زمین
چقدر آه که با او به آسمان رفتهست
عبور کرده و پشت سرش به سمت بهشت
هزار قافله غربت دوان دوان رفتهست
اگر به مصلحتی، روضهها نشد مکشوف
نگو که خاطرهٔ کوچه یادمان رفتهست
دویدهایم که شاید به کربلا برسیم
دریغ اگر که بگویند کاروان رفتهست…
#فاطمه_عارفنژاد
@fatemeh_arefnejad
هدایت شده از جان دارند
سلام ای مرگ ای پایان غير قابل انكار
سلام ای در، در دنیای مخفی پشت این دیوار
سلام ای روح محبوسم برای دیدنت بی تاب
سلام ای دست های خالی ام از دیدنت بیزار
اگر جویای احوال منی باید بگویم که
مرا وابسته خود کرده این دنیای لاکردار
شب و روزم گره خورده به هم، در زندگی غرقم
سرم خیلی شلوغ است و حسابی کار دارم، کار
بعید است اینکه در سجده به دنبالم بیایی نه
سجودم چیست جز مرغی که تُک تُک می زند منقار
پرستو کاش بودم هر نفس در فکر کوچیدن
و می دیدم تو را هر لحظه مانند اولی الابصار
ولی بی و بال پر افتاده ام سنگین ته دره
و عمرم می رمد از من شبیه اسب بی افسار
کمی دیگر به من مهلت بده مهلت بده لطفا
بگردم بالهایم می شود پیدا در این آوار
به امید دلی آماده پرواز و دستی پر
به امید زمانی که نترسم من از آن دیدار
#فاطمه_موسی
#حدیث_نفس
https://eitaa.com/jandarand
شعله چیزی از اقای رییسی جا نگذاشت...
تمامش را سوزاند
ولی بعدش فروکش نکرد
افتاد به جان ما.
هرهفته، هرروز، هرساعت، هر اتفاق، هر خبر...
میسوزیم اقای رییسی
میسوزیم که قدرت را ندانستیم
خیلی بی لیاقت بودیم.
خیلی
خیلی
من هنوز هم برایت گریه میکنم حاج اقا
نشسته م برای تو ستاره گریه میکنم