eitaa logo
اتاقک داستان های نورانی 🌟🌠
360 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
182 ویدیو
1 فایل
🌺کانالی با رمان ها و داستان های جذاب و مذهبی داستانهایی از جنس نور…. همراه با مسابقه و اهدای جوایز نظرات و پیشنهادات به ادمین ها👇🏻 @Yazeinab_1400 @Molamahdy آدرس پیج رمان در اینستگرام https://www.instagram.com/p/CLmyk9qs73B/?igshid=2irw7k5hjsz4
مشاهده در ایتا
دانلود
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میراث دار آثار (۴) شباهت امام زمان عج الله تعالی فرجه به پیامبران... @otaqkedastanhayenoorani
🍀🌸﷽🌸🍀 نسیم ملایم و سایه ی عصرگاهی دلچسب بود اما سخنان نامربوط اهل مجلس حالم را ناخوش می‌کرد، انگار این جماعت حرف دیگری غیر بدگویی از شیعه علی نداشتند مخصوصا عالم مصری . قاضی القضات با پوزخندی گفت:" یکی از خرافات این جماعت آن است که معتقدند ، حضرت مهدی پسر حضرت حسن عسکری در سال ۲۵۵ متولد شده و ۲۶۰ از دیده ها غائب و نظام عالم بسته به وجود اوست ..." سر و صدای حاضران به ناسزاگویی دوباره بلند شد الا آن عالم مصری که اینبار ساکت بود! سخن قاضی القضات تمام شد و داستان جالب ... اینبار عالم مصری شروع کرد به گفتن: چند سال پیش در مسجد جامع طولون درس حدیث می خواندم تا سخن استاد به شمایل حضرت مهدی رسید ..." منتظر ماندم هرچند که این ها هرچه بگوید برایم ناخوشایند است. ادامه داد:" قیل وقال و آشوب به پا شد که ناگاه همه ساکت شدند و مبهوت ، جوانی به همان شمایل ایستاده بود، و کسی قدرت نگاه کردن به او را نداشت." سخن عالم مصری به اینجا که رسید ، در همان لحظه همه سرها به زمین افتاد و عرق از پیشانی ها سرازیر شد ، جوانی رو به قبله نشسته بود که تا او را دیدم، حالم دگرگون شد مثل بقیه دیگر نتوانستم به او نگاه کنم. یک ربعی طول کشید تا همه به هوش آمدند و یکی یکی بدون خداحافظی مجلس را ترک کردند. فردای آن روز و در دیدار با ملا رحیم و بعد از آن با قاضی القضات به رسم تقیه آن چه را دیدم انکار کردم و آن ها تعجب کردند که چرا مسئله به این واضحی را همه دیدند و من ندیدم . برداشت قاضی القضات این بود که لابد حضرت به منکرینش ظاهر شده... و در همان زمان من بودم و یک دنیا شادی و غم که چه شد آن چهره ی زیبا را دیدم اما کم ... ⚜نقل از ملا ابوالقاسم قندهاری معروف به جناب کتاب رویای نور،ص۶۹_۷۲. @otaqkedastanhayenoorani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از سمات | Samaat
📣 مسابقه امام حاضر 💐 سلام و خداقوت به همه خادمان امام زمان علیه السلام. ⏰ با این که خیلی خستم اما قسمت پنجم رو نمیخوام از دست بدم ✅ دیشب بعد قسمت چهارم تا اذان صبح بیدار بودیم و یه احیاء خونوادگی گرفتیم ، خیلی لذت بخش بود. ✅ فردا هم که ظاهرا تعطیل نیست و دیگه باید بریم مدرسه اما من تا قسمت پنجم رو شرکت نکنم نمیخوابم. ✅ میخوام پیام بدم به پشتیبانی که حتما شرکت در مسابقه رو تمدید کنند تا برم تو مدرسه به همه دوستام و معلم هامونم بگم این مسابقه رو از دست ندند. 🎁 حالا جوایز سمات که ان شالله قسمت ما هم بشه اما دیشب من تو کانون محلمون بودم دیدم همین مسابقه رو دارن برگزار میکنند و خودشون به همه بچه ها جایزه میدادند خیلی ایده خوبی بود البته ما هم که دیشب همه از بابا عیدی و جایزه گرفتیم . 📻 گفتنی ها رو گفتیم دیگه وقتشه که بی مقدمه بریم سراغ قسمت پنجم (آخر) ▶ شرکت در قسمت پنجم (آخر) از طریق لینک زیر 🔗 https://survey.porsline.ir/s/OrKUWsXz @Samaat_group
🍀﷽🍀 یکی از شاگردان و یاران عالم جلیل القدر سید بحرالعلوم نقل میکند: سید بحرالعلوم در مدتی که در مکه معظمه سکونت داشت، با آنکه در شهر غربت بود و از اهل و خویشان خود جدا بود، با این حال در بذل و عطاء و بخشش خیلی دست و دل باز بود و به کثرت مصارف و زیاده شدن مخارج اعتنائی نداشت. از قضا روزی رسید که چیزی نداشتیم، پس چگونگی حال را خدمت سیّد عرض کردم که مخارج زیاد است و چیزی هم در دست نیست، امّا ایشان چیزی نفرمود! و عادت سیّد بر این بود که صبح طوافی دور کعبه می‌کرد و سپس به خانه می‌آمد و در اتاقی که مختص به خودش بود می‌رفت، سپس بیرون می‌آمد و در اتاق دیگر می‌نشست و شاگردان از هر مذهبی جمع می‌شدند، و برای هر گروه به طریق مذهبشان درس می‌گفت. در آن روز که شکایت از تنگدستی در روز گذشته کرده بودم، چون از طواف برگشتیم و وارد منزل شدیم، ناگهان کسی درب را کوبید، سیّد بحرالعلوم (رحمه‌اللّه) به شدت مضطرب شد و به من گفت: خودم در را باز می‌کنم و خود به شتاب برخاست و رفت نزدیک در و در را باز کرد. دیدم شخص جلیلی به هیئت اعراب داخل شد و نشست در اتاق سیّد و سیّد در نهایت ذلت و مسکنت و ادب نزدیک درب نشست. پس ساعتی نشستند و با هم سخن می‌گفتند، آنگاه شخص جلیل برخاست، و سیّد نیز با شتاب برخاست و در خانه را باز کرد و دو دستش را بوسید و او را بر شتری که آن را در خانه خوابانیده بود سوار کرد و او رفت، و سیّد در حالی که رنگ چهره‌اش تغییر کرده بود، بازگشت و حواله‌ای بدست من داد و گفت: این حواله‌ای است برای مرد صرّافی که در کوه صفا می‌باشد، ببر و از او آنچه در این حواله نوشته شده است را دریافت کن. پس آن حواله را گرفتم و آن را نزد همان مرد بردم، چون آن حواله را گرفت و نگاه کرد، بوسید و روی چشمانش گذاشت و گفت: برو چند حمّال بیاور. پس رفتم و چهار حمّال آوردم. آن مرد صرّاف به قدری که آن چهار حمّال قوت داشتند ریال فرانسه که رایج آن زمان بود، آورد و ایشان برداشتند. پس حمّال‌ها آن ریال‌ها را به منزل آوردند. یکی از روزها تصمیم گرفتم نزد آن صرّاف بروم تا از احوال او جویا گردم و اینکه آن حواله از کی بوده!؟ اما چون به صفا رسیدم نه صرّافی دیدم و نه دکانی! پس از کسی که در آنجا حاضر بود پرسیدم از حال صراف، گفت: ما در اینجا هرگز صرّافی ندیده‌ایم و در اینجا فلانی می‌نشیند. پس فهمیدم که این از امدادهای حضرت ولی عصر علیه‌السّلام به محبوب خویش سیّد بحرالعلوم (رحمه‌اللّه) بوده است. 📚نقل از عالم ربانی زین العابدین سلماسی برگرفته از کتاب ارواح مهربان، ص ۸۷ الی ۸۹. @otaqkedastanhayenoorani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*گروه فرهنگی هنری محسن* با همکاری اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان قم برگزار می‌کند: پنجمین جشنواره 💫《 *حکایت حضور* 》💫 به مناسبت ایام نیمه شعبان 🎭 با اجرای نمایش 《 *توریست های نقصد* 》 ⏰ یکشنبه تا پنجشنبه، ۲۸ بهمن الی ۲ اسفند 🔔 سانس اول ساعت ۱۸:۳۰ 🔔 سانس دوم ساعت ۲۰:۳۰ 📌 قم، میدان نواب صفوی، سالن اصلی تالار فرهنگ و هنر شهر 🔹 « *آقایان و بانوان* » 🔸 🤩 مخصوص کودکان ۴ تا ۹ سال 🔗 *رزرو رایگان:* 🌐 https://survey.porsline.ir/s/uo3grRBe 🔹 احتراما از پذیرش کودکان کمتر از ۴ سال در این برنامه معذوریم. 🔸 حضور شما میهمانان گرامی صرفا با داشتن رزرو قبلی امکان پذیر است.
✨﷽✨ * داستان بسیار شنیدنی و شگفت * این داستان جالب رو از دست ندین👌🏻 این جریان متعلق به آیت الله سید محسن امین عاملی، بزرگ مرد علم و تقوا، و نویسنده کتاب با ارزش "اعیان الشیعه" است که مرحوم رشتی از ایشون نقل میکند: اینجانب، در زمان حکومت شریف علی، پدر شریف حسین، (آخرین پادشاه حجاز که حسنی و زیدی، و از سادات و فرزندان پیامبر(ص) بودند)، به مکه مشرف شدم و در همه جا، از طواف گرفته تا عرفات، منی و مشعر، در اشتیاق دیدار حضرت ولی عصر (عج) بودم. چرا که با توجه به اخبار و روایات ، یقین داشتم که آن بزرگوار هر ساله در موسم حج تشریف دارند و مناسک را به جا می‌آورند. دست دعا و تضرع به بارگاه خدا برداشتم و از او خواستم که مرا به فیض دیدار حضرت برساند، اما ایام حج سپری شد و موفق نشدم حضرت را ببینم... در این اندیشه بودم که چه کنم؟ آیا به لبنان بازگردم و سال بعد برای زیارت و در پی مقصود بازگردم یا اینکه همانجا بمانم و از خدا دیدار حجتش را طلب کنم؟ بالاخره با توجه به سختی مسافرت در آن زمان، بنا بر ماندن گذاشتم و تا مراسم سال بعد در مکه ماندم. اما با همه‌ی تلاش و جستجو، سال بعد هم توفیق دیدار نیافتم... باز هم ماندم و تا سال سوم، چهارم، پنجم یا هفتم این توقف ادامه یافت. در این مدت طولانی با مرحوم شریف علی، پادشاه حجاز، طرح دوستی ریختم به صورتی که گاه و بیگاه بدون هیچ مانعی به اقامتگاه او می‌رفتم و با او ملاقات می‌کردم. در آخرین سال توقفم در مکه بود که موسم حج فرا رسید و من پس از انجام مناسک حج، روزی پرده‌ی خانه‌ی کعبه را گرفتم و بسیار اشک ریختم و به بارگاه خدا گله بردم که: «چرا در این مدت طولانی، این سید عالم و خدمتگزار دین و شیفته‌ی امام زمان(عج)، توفیق دیدار آن حضرت را به دست نیاورده است؟» پس از راز و نیاز بسیار از خانه‌ی خدا خارج شدم و به دامنه‌ی کوهی از کوه‌های مکه بالا رفتم. هنگامی که به قله‌ی کوه رسیدم در آن طرف کوه، دشت سرسبز و بسیار پر طراوت و خرمی را نظاره کردم که همانندش را در همه‌ی عمر ندیده بودم! شگفت زده شدم، با خود گفتم: «در اطراف مکه و به بیان قرآن: در دشت فاقد کشت و زرع... این همه طراوت و سرسبزی و چمن از کجاست؟ چگونه من در این سالها اینجا را ندیده‌ام؟» از فراز کوه به سوی دشت به راه افتادم... در میان آن دشت پر طراوت و خرم، خیمه‌ای شاهانه دیدم... نزدیک شدم تا ببینم جریان چیست، که دیدم گروهی در میان خیمه نشسته‌اند و انسان وارسته و والایی برای آنان صحبت می‌کند... نزدیکتر شدم... دیدم خیمه لبریز از جمعیت است... در گوشه‌ای ایستادم و به سخنان آن بزرگوار گوش سپردم دیدم می‌گوید: «از کرامات و بزرگواری مادرمان فاطمه (س) این است که فرزندان و دودمان پاک او، با ایمان به حق از دنیا می‌روند و در هنگامه‌ی سکرات مرگ، ایمان واقعی و ولایت به آنان تلقین شده و با مذهب حق از دنیا می‌روند.» بعد از شنیدن این نکته‌ی عقیدتی، نگاهی به طراوت و زیبایی و خرمی آن دشت سبزه‌زار نمودم و باز نگاه خود را برگرداندم تا به خیمه و چهره‌هایی که در درون آن نشسته بودند بنگرم که دیدم خیمه و کسانی که در درون آن بودند از نظرم ناپدید شدند!!! با عجله بار دیگر چشم به آن دشت سرسبز و پر طراوت دوختم که دیدم از آن هم خبری نیست و خود را در دامنه‌ی کوه‌ها و بیابان‌های گرم و سوزان حجاز یافتم..! با اندوهی جانکاه برخاستم و از کوه پایین آمدم. وارد شهر مکه شدم، اوضاع و احوال شهر را غیر عادی یافتم، دیدم مردم شهر آهسته با هم گفتگو می‌کردند و نیروهای انتظامی شهر اندوهگین به نظر می‌رسیدند. پرسیدم: «چه خبر است، مگر اتفاقی افتاده است؟» گفتند: «مگر نمی‌دانی که شریف مکه در حال احتضار است.» با شتاب خود را به اقامتگاه شریف که در جوار حرم و بازار صفا بود، رساندم، اما دیدم کسی را راه نمی‌دهند. من به قصد دیدار او پیش رفتم و چون مرا می‌شناختند و سابقه‌ی دوستی مرا با او می‌دانستند، مانع ورود من نشدند. وارد اقامتگاه شریف مکه شدم و او را در حال سکرات مرگ دیدم، قضات و علمای چهار مذهب اهل سنت (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی) در کنار بستر او نشسته بودند و فرزندش شریف حسین نیز در کنار پدر بود. علمای سنی او را به مذهب اهل سنّت تلقین می‌کردند، اما او حرفی نمی‌زد و فرزندش متأثر بود. من نیز نزدیک شریف نشستم و سر سخن را با برخی گشوده بودم که ناگاه دیدم همان شخصیت والایی که در میان آن خیمه و در آن دشت سرسبز و خرم برای آن گروه سخن می‌گفت، وارد شد و بالای سر شریف نشست و به او فرمود: «شریف علی! قل اشهد ان لا اله الا الله؛ شریف علی! بگو شهادت میدهم خدایی جز الله نیست.» زبان شریف که تا آن لحظه بسته بود به دستور او گشوده شد و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله.» ادامه دارد...👇🏻
👆🏻 و نیز فرمود«شریف علی! قل اشهد ان محمداً (ص) رسول الله.» و او نیز به دستور او آن جمله را تکرار کرد. و نیز فرمود: «قل اشهد ان علیا ولی الله و خلیفة رسول الله.» و شریف سومین جمله را نیز باز گفت. و نیز فرمود: «قل اشهد ان الحسن حجة الله.» و شریف اطاعت کرد. و فرمود: «قل اشهد ان الحسین الشهید بکربلا حجة الله.» و شریف باز گفت. و همین طور یک یک امامان نور را به شریف علی تلقین کرد و او نیز اطاعت نمود و باز گفت تا اینکه فرمود: «قل اشهد انک حجة بن الحسن حجة الله؛ بگو شهادت میدهم تو حجت بن الحسن ، حجت خدایی.» و او نیز باز گفت. غرق تماشای این منظره شگرف بودم که آن شخصیت والا برخاست و بیرون رفت و شریف علی نیز از دنیا رفت. من که از خود بیگانه شده بودم تازه به خودم آمدم، با عجله به دنبال آن بزرگوار رفتم... اما به او نرسیدم. از دربانها و نگهبانها و مأموران سراغ او را گرفتم که گفتند: «جناب! نه کسی اینجا وارد شده است و نه کسی از اینجا خارج شده است.» دانستم که هیچ کس آن بزرگوار را ندیده است. به داخل بازگشتم دیدم علمای چهار مذهب اهل سنت در مورد آخرین سخنان شریف علی صحبت می‌کنند و با اشاره به یکدیگر می‌گویند: «الرجل یهجر!» او هذیان می‌گوید. اما من به خوبی دریافتم که آن تلقین کننده امام عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) بود و من در آن روز خاطره انگیز دوبار به دیدن آن حضرت نائل آمدم اما او را نشناخته‌ام.¹ در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم🥺 ۱.برگرفته از کرامات صالحین، ص ۹۱ (ویرایش شده). @otaqkedastanhayenoorani
💫یارقیه خاتون 🌸درچهره خــود«هیبت زهرا» دارد بـردوش«ابوالفضلِ علی» جـادارد... 🌸با این که سه ساله است مانند عمو «در دادن حــاجـت یـد طـولا دارد»... ✨۱۷ تا ۲۳ شعبان ایام ولادت بی بی سه ساله حضرت رقیه(سلام‌الله‌علیها)مبارک باد