#‌پروفایل💫 #‌زمستانے❄️ https://eitaa.com/ourgod

#ساخت_‌خودمون🌸 #‌استورے☘️ #‌رفیقانہ🧕🧕 https://eitaa.com/ourgod

''💜🌱'' #انگیزشے ✨ هݦیــۺہ بــــزڔڲــ ڣڪــر ڪݩ ڪۅچڪ ݜـــڔۅع ڪــݧ آرامـ :)..(: بھ‌ هـــدڣٺ میرسے ودر نہـــــــــایټ ݪــذټ میبـرے •┈••✾•✨♥️✨•✾••┈• https://eitaa.com/ourgod

#چـِــڶـہ #زیـآرَتـ_ﻌاشــۉراے #رۈݫچهارم تقدیمش کنید به بغض رهبر🙃🌿 https://eitaa.com/ourgod

#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃 #پارت73 هم خنده ام گرفته بود هم دلم می خواست کله جفتشون رو بکنم مامان با چه دونفری من رو تنها گذاشته بود و رفته بود با بابا مهمونی ! محسن_چشم...گوشی گوشی موبایلم رو گرفت سمتم _بگیر شوهرت داره پس میفته بهش بگو چیزیت نیست ...خواهشا خودت و براش لوس نکن چشم غره ای بهش رفتم و حسابی حرصی شدم... از اون وقت این دری وری ها روداشت به امیرعلی میگفت؟! با زحمت سالم بلندی تونستم بگم چون حسابی گلوم می سوخت بدترین چیزی که توی سرما خوردگی بودو همیشه من دچارش میشدم! صدای نگرانش تو گوشم پیچید_سالم محیا چی شده؟ دلم گرم شد از دل نگرانیش_هیچی نیست ...سرما خوردم _نمیدونستم ببخشید ...از صبح تعمیرگاه بودم سرمم حسابی شلوغ دیدم امروز به من زنگ نزدی گفتم شاید قهری که همش تو زنگ میزنی ! لبخند دوست داشتنی روی لبم نشست خوشحال شدم از اینکه یادش مونده بود هرروز من زنگ میزنم و میشم احوال پرسش! گفتم: مرسی زنگ زدی حالم زیاد خوب نبودنتونستم وگرنه قهر نبودم میدونم روزها فرصت نداری! _صدات حسابی گرفته است دکتر نرفتی؟ _نه ...گلوم خیلی درد میکنه _حاال مهمون نمی خوای ؟ با پرسش و تعجب گفتم: مهمون؟؟ _نزدیک خونه شمام ...راستش ماشین بابا رو گرفته بودم باهم بریم بیرون ...داشتم میومدم اونجا که از دایی اجازه بگیرم بعد بریم ذوق کردم از این رفتار امیرعلی دفعه اول بود خب https://eitaa.com/ourgod

#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃 #پارت74 با صدای گرفته و پنچری گفتم:حالم خیلی بده! با خنده گفت : حاال یعنی نیام اونجا؟! هول کرده گفتم: چرا چرا کجایی االن؟ _پشت در خونه به محسن بگو درو بازکنه بی حواس موبایل و قطع کردم و هول به محسن گفتم: زود در و بازکن امیرعلی پشت دره محمد ابرو باال انداخت_خب حاال ...از اون موقع صدات در نمیومد چی شده هوار میزنی حاال چشم غره ای بهش رفتم_خواهشا مزه نریز تمام بدنم درد میکرد با زحمت خودم رو روی تختم باال کشیدم و تکیه دادم به پشتی تخت ...امیرعلی با خنده وارد اتاقم شدو این یعنی باز این محسن خوشمزه گری کرده! سالم گرمی کردو دستش رو جلوآوردو من دستم رو گذاشتم توی دستش..چینی به پیشونیش افتاد و دست دیگه اش نشست روی پیشونیم دلم ضعف رفت برای اخمش که حاصل دل نگرانی برای من بود ! _خیلی تب داری! محمد_نه بابا چهل درجه که چیزی نیست هنوز به مرحله تشنج نرسیده چشم غره ای به محمد رفتم وامیرعلی با خنده سر تکون داد امیرعلی_ پاشو لباس بپوش بریم دکتر ...من خودم به دایی زنگ میزنم ترسیده گفتم: نه نه الزم نیست خوب میشم ابروهاش باال پرید _چه جوری خوب میشی پاشو _نه امیرعلی خوبم لبه تخت نشست و نگاهش رو دوخت به چشمهام و آروم گفت: یک دکتر که می تونم ببرم خانومم رو نمی تونم؟ دوست نداری بامن... پریدم وسط حرفش و با قیافه پریشونی گفتم:جون محیا ادامه نده میبینی حالم خوش نیست https://eitaa.com/ourgod