قسمت سی و نهم
#جواد
و مسعود همه رو گفت مو به مو😐💔
مهرداد: یعنی انقدر جواد راحت ضایع شد؟
مسعود:نه بابا،بعد رفت از دکتر توفیقی فرصت گرفت.
لیلا: میشه از بحث گذشته بیایم بیرون؟
مهرداد: آره چرا که نه.خب....
و اون شب با بهترین خاطره ها تموم شد.
**************
#مهرداد
۲۰آذر ماه هرسال تنها میومدم ایران به امید سالگرد رها.لیلا بهش وابسته بود یادمه هرموقع میاوردمش ایران یا مریض میشد یا از آب و غذا میوفتاد.
مهرداد: سلام رها خانم.خوبی؟ببخشید بهت سر نمیزنم بابا،مامانتو که میشناسی بیاد شب و روز نداره.
حس کردم یکی دستشو گذاشت رو شونم.
نگاه کردم با دیدن جواد و مرضیه بلند شدم و دسته گل رو گرفتم.
مرضیه: اگه الان بود با امسال میشد ۶سالش.
با سر تایید کردم و گلبرگ ها رو پرپر کردم.
جواد: خدا رحمتش کنه.... پاشو بریم.
مهرداد: شما برین...یکم میمونم میام.
رفتن و من موندم و تک دخترم....دختری که هزارتا آرزو واسش داشتم.
اشکام دست خودم نبودن،انگار رها بغلم کرده بود که هر چی درد دارم و خالی بکنم.
#نگار فروزش
آرش: نگار تو از الناز خبر داری؟
نگار:نه به من که زنگ نزده.
آرش: راستی؟....بهش زنگ بزن از دور مواظب جوادی باشه.
نگار: باشه.فقط آرش بابام زنگ زد گفت قراره بریم اونور.... الناز چی میشه؟
آرش: هیچی کارش یه سره میشه... فروزش بزرگ اول کار چی گفتن اون میشه.
#جواد
امروز به بهانه ی تولد مسعود،همه دور هم جمع بودیم از مردا فقط من و دکتر توفیقی تو خونه بودیم.
زهرا خانم: بفرمایید آقا جواد؟اینارو بزنین به دیوار تا دیر نشده؟
جواد: چشم.
************
و زنگ زدم به مانی که مسعود رو بیارن.همه چی آماده بود ولی انگار یه چیزی کم بود،مرضیه که متوجه آشفتگی حالم شد اومد و آروم گفت.
مرضیه: جواد چیزی شده؟دنبال چیزی میگردی؟
جواد: نه ب....
و زنگ در خورد یه دلشوره ی بدی افتاده بود به دلم.
و ورود مسعود با زدن برف شادی یکی شد.
مانی:خب آقا مسعود یه آرزو بکن فوت کن سی و یک سالگیتو شروع کن.
و آرزو کرد و فوتش کرد،انقدر همه خوشحال بودن که یادمون رفته بود چاقو رو بیاریم.
موقع برش کیک رسید،مسعود غرزد: با دستم کیک و میبرم؟😐
تینا:بیا انقدر غر نزن،روز تولدتم غر میزنی.🙄
و خنده ای که بلند شد و ادامه تولد و در اون موقع تلفنم زنگ خورد.
مرضیه: جواد؟چرا تلفنتو جواب نمیدی؟خودشو کشت.
من هنوز محو کسی که بهم زنگ زده بود بودم...آخه چرا درست موقعی که همه چی خوبه گند میزنن به خوشی آدم.
جواد: بله؟بفرمایید.
_: سلام مهندس چه بداخلاق؟😕
جواد: انتظار داری بگم جانم؟😒
_: مهندس بداخلاق نبودی؟چی شده همسر جدید تاثیر گذاشته؟😏 مرضیه خانمو میگم؟
جواد: خیلی پستی؟اون از ده سال پیش که مادرمو ازم گرفتین؟آرزو حسرت به دلم گذاشتین؟اینم از زخمایی که الان دارین بهم میزنین؟ به قول خودتون بهتره بریم اصل مطلب؟
_:آهان حالا شدی آدم چیز فهم.فردا ساعت ۵:۳۰منتظرتم همون جای همیشگی.
جواد:کاری نداری؟برم به زندگیم برسم.😒
_: نه،راستی مهندس اخلاقتم درست کن این چه ادبیاتیه؟😕تو که باادب بودی؟
جواد: خداحافظ.
مرضیه:کی بود؟
جواد:چیزی نیست یکی از کارگرهای کارخونه بود میگفت قطعات و کجا گذاشتم.بریم
مرضیه: باشه.
قسمت سی و هشتم
#مرضیه
بعد تولد آقا مسعود،اون تلفن نمیدونم چرا جواد و یه جواد دیگه کرد.دیگه مثل قبل نبود،ساعت دوروبر پنج و نیم بود که سوییچ جیپ و برداشت و خداحافظی گفت و رفت.
ترمه تو اتاقش مشغول بازی بود،تصمیم گرفتم برم خانه مهر.هم خیلی وقته بچه ها رو ندیدم هم حال و هوام عوض میشه.
***************
رحمت: سلام مرضیه خانم بفرمایید داخل؟
مرضیه: سلام ممنون.
دست ترمه رو گرفتم و داخل حیاط شدیم که با لشکری از بچه ها روبه رو شدم.
باهم دیگه رفتیم داخل سالن غذاخوری.
مرضیه: سلام عمو کریم؟
کریم: سلام مرضیه خانم خوبین؟جواد کجاست؟
مرضیه: تنها اومدم.خیلی وقت بود سرنزده بودم برا همین.
کریم:خیلی خوش اومدین برین داخل سالن من خانم رخشانی رو الان صدا میکنم
مرضیه: ممنون.
رفتم پیش بچه ها،ترمه با باران و رحیم بدجوری رفیق شده بود.
ترمه اومد طرفم و با دست ظریفش میکشید دستمو.
مرضیه: جانم مامان چی شده؟
ترمه:مامانی دوستامو دیدی؟
مرضیه:بله.
ترمه:اسماشونم میدونی؟
مرضیه:اسم ایشون (اشاره به رحیم) آقا رحیم هستن،ایشونم(اشاره به باران) باران خانم هستن.
ترمه:از کجا میشناسیشون؟
رحیم: خاله مرضیه چهار سال پیش اومده بود اینجا.
ترمه: یعنی وقتی به دنیا اومدم؟
مرضیه:نه مامان جان.من چهار سال پیش اومدم به خاطر کار.
#جواد
سر قرار رسیدم،پیاده شدم.یه پسر جوونی که همراش یه آدم معلوم بود مایه داریه پیشش بود.
اومدن طرفم و پسر جوون رفت.
جواد:چی میخوای از جونم آرش؟
آرش: سلام.
جواد (مجبور): سلام....اون از پدرت که ول کن مادرم نبود،اینم از تو.بابا آرش مجد یا دیگه بهتره بگم آرش دلدار.
آرش: آروم باش بابا،فقط یه چیز میخوام ازت؟
جواد: چی😏
آرش:......
************
بعد شنیدن این حرفش پاهام تعادل نداشت،انگار پاهام رو زمین نبود.به زور و بهتی که قیافم داشت سوار ماشین شدم.نمیدونم چند ساعت بود هنوز توی ماشین نشسته بودم.پاهام به اختیار خودم نبودن.پیاده شدم و رفتم سمت بهشت زهرا.
سر خاک مامان صدیقه نشستم.بغضم شکست،بدم شکست.اشکام بی مهابا میریختن.
جواد: مامان صدیقه من کیم؟ اصلاً واسه چی اومدم تو این دنیای بی رحم که هیچکی دلش واسه کسی نمیسوزه.مامان اصلاً چرا باید زنده باشم.آدمی که کسی رو نداره.واسه چی باید زنده باشه.
#راوی
مرضیه:من و از خودت نمیدونی که میگی واسه چی زنده ای؟بی معرفت شدی آقا جواد.
سرش را بالا میاورد.اشک هایش آرام و قرار ندارند.میرختند ولی خالی نمیشد.
جواد:من بی معرفت نشدم.دنیا بهم هیچوقت روی خوش نشون نداده.
مرضیه: مگه خودت نمیگی خدا خودش هوامو داره.حتی اگه دنیا روی خوش نشون نده.به همین زودی خودتو باختی؟تکیه گاهت بزرگ تر از این حرفاست.
پاشو بریم.اشکت دم مشکته ها؟
لبخندی زورکی روی لب هایش میشیند و بلند میشود.انگار آرامشی که نداشته بازگردانده میشود.دستش را میگیرد و باهم به سمت خانه راهی میشوند.
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
مـهشید بـانـو به همراه برادرشون.! . #مهشید_جوادی🧚♀ #سارگلـ🍓 •🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼• @paeezeshg •🌼•🌼•🌼•🌼•🌼
مـهشید بـانـو به همراه سیـمــا بـانو✨
.
پشت صحنه بچه مهندس4 ☘
حرم امام رضا علیه السلام
.
#مهشید_جوادی🧚♀
#سیما_خضرآبادی🧚♀
#سارگلـ🍓
•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•
@paeezeshg
•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•
اصـکـے مـمـنوعـ🚫
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
مـهشید بـانـو به همراه سیـمــا بـانو✨ . پشت صحنه بچه مهندس4 ☘ حرم امام رضا علیه السلام . #مهشید_جوا
مـهشید بـانـو به همراه آقای فرهاد قائمیان و آقای سیاوش چراغیپور و خانم ثریا قاسمی🌱
.
پشت صحنه بچه مهندس4 ☘
.
#مهشید_جوادی🧚♀
#فرهاد_قائمیان🤵
#سیاوش_چراغی_پور🤵
#ثریا_قاسمی🧕
#سارگلـ🍓
•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•
@paeezeshg
•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•
اصـکـے مـمـنوعـ🚫
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
مـهشید بـانـو به همراه آقای فرهاد قائمیان و آقای سیاوش چراغیپور و خانم ثریا قاسمی🌱 . پشت صحنه بچه م
مـهشید بـانـو به همراه آقای فرهاد قائمیان و خانم شیوا خسرومهر💫
.
پشت صحنه بچه مهندس4 ☘
.
#مهشید_جوادی🧚♀
#فرهاد_قائمیان🤵🤵
#شیوا_خسرومهر🧕
#سارگلـ🍓
•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•
@paeezeshg
•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•
اصـکـے مـمـنوعـ🚫
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
مـهشید بـانـو به همراه آقای فرهاد قائمیان و خانم شیوا خسرومهر💫 . پشت صحنه بچه مهندس4 ☘ . #مهشید_جوا
مـهشید بـانـو💜.!
.
#مهشید_جوادی🧚♀
#سارگلـ🍓
•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•
@paeezeshg
•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•🌼•
اصـکـے مـمـنوعـ🚫
100 تایی بشیم پیج اینستاگرام اقای روزبه حصاری رو میزارم.👌
زودتر 100 تایی کنین کانال رو🙏
.
#سارگلـ🍓
سلام سلام
صبح آدینتون بخیر🧡😍
اگر صدتایی بشیم😉لایو دیروز آقای حصاری رو میزارم😌
پس دست به کار بشین😁🌸