eitaa logo
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
63 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
107 ویدیو
0 فایل
دلبرتر از آن✨ی که بدانی 🥀 شیرین ترین خیال زندگی منی 🧡🌈 کانال طرفداری #Mahshid_banoo💫 #Mester_rozbeh💫 😌🤞🏻 مهشید جوادی 🍫 روزبه حصاری 🤞🏻😌 به کانال#پاییز_عشق🍂🍀خوش آمدید 😍🌈 تولد کانال:۱۴۰۰٫۷٫۱ پیج روبیکا @roman_bachemohandes_hastii
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت سی و نهم و مسعود همه رو گفت مو به مو😐💔 مهرداد: یعنی انقدر جواد راحت ضایع شد؟ مسعود:نه بابا،بعد رفت از دکتر توفیقی فرصت گرفت. لیلا: میشه از بحث گذشته بیایم بیرون؟ مهرداد: آره چرا که نه.خب.... و اون شب با بهترین خاطره ها تموم شد. ************** ۲۰آذر ماه هرسال تنها میومدم ایران به امید سالگرد رها.لیلا بهش وابسته بود یادمه هرموقع میاوردمش ایران یا مریض میشد یا از آب و غذا میوفتاد. مهرداد: سلام رها خانم.خوبی؟ببخشید بهت سر نمیزنم بابا،مامانتو که میشناسی بیاد شب و روز نداره. حس کردم یکی دستشو گذاشت رو شونم. نگاه کردم با دیدن جواد و مرضیه بلند شدم و دسته گل رو گرفتم. مرضیه: اگه الان بود با امسال میشد ۶سالش. با سر تایید کردم و گلبرگ ها رو پرپر کردم. جواد: خدا رحمتش کنه.... پاشو بریم. مهرداد: شما برین...یکم میمونم میام. رفتن و من موندم و تک دخترم....دختری که هزارتا آرزو واسش داشتم. اشکام دست خودم نبودن،انگار رها بغلم کرده بود که هر چی درد دارم و خالی بکنم. فروزش آرش: نگار تو از الناز خبر داری؟ نگار:نه به من که زنگ نزده. آرش: راستی؟....بهش زنگ بزن از دور مواظب جوادی باشه. نگار: باشه.فقط آرش بابام زنگ زد گفت قراره بریم اونور.... الناز چی میشه؟ آرش: هیچی کارش یه سره میشه... فروزش بزرگ اول کار چی گفتن اون میشه. امروز به بهانه ی تولد مسعود،همه دور هم جمع بودیم از مردا فقط من و دکتر توفیقی تو خونه بودیم. زهرا خانم: بفرمایید آقا جواد؟اینارو بزنین به دیوار تا دیر نشده؟ جواد: چشم. ************ و زنگ زدم به مانی که مسعود رو بیارن.همه چی آماده بود ولی انگار یه چیزی کم بود،مرضیه که متوجه آشفتگی حالم شد اومد و آروم گفت. مرضیه: جواد چیزی شده؟دنبال چیزی میگردی؟ جواد: نه ب.... و زنگ در خورد یه دلشوره ی بدی افتاده بود به دلم. و ورود مسعود با زدن برف شادی یکی شد. مانی:خب آقا مسعود یه آرزو بکن فوت کن سی و یک سالگیتو شروع کن. و آرزو کرد و فوتش کرد،انقدر همه خوشحال بودن که یادمون رفته بود چاقو رو بیاریم. موقع برش کیک رسید،مسعود غرزد: با دستم کیک و میبرم؟😐 تینا:بیا انقدر غر نزن،روز تولدتم غر میزنی.🙄 و خنده ای که بلند شد و ادامه تولد و در اون موقع تلفنم زنگ خورد. مرضیه: جواد؟چرا تلفنتو جواب نمیدی؟خودشو کشت. من هنوز محو کسی که بهم زنگ زده بود بودم...آخه چرا درست موقعی که همه چی خوبه گند میزنن به خوشی آدم. جواد: بله؟بفرمایید. _: سلام مهندس چه بداخلاق؟😕 جواد: انتظار داری بگم جانم؟😒 _: مهندس بداخلاق نبودی؟چی شده همسر جدید تاثیر گذاشته؟😏 مرضیه خانمو میگم؟ جواد: خیلی پستی؟اون از ده سال پیش که مادرمو ازم گرفتین؟آرزو حسرت به دلم گذاشتین؟اینم از زخمایی که الان دارین بهم میزنین؟ به قول خودتون بهتره بریم اصل مطلب؟ _:آهان حالا شدی آدم چیز فهم.فردا ساعت ۵:۳۰منتظرتم همون جای همیشگی. جواد:کاری نداری؟برم به زندگیم برسم.😒 _: نه،راستی مهندس اخلاقتم درست کن این چه ادبیاتیه؟😕تو که باادب بودی؟ جواد: خداحافظ. مرضیه:کی بود؟ جواد:چیزی نیست یکی از کارگرهای کارخونه بود میگفت قطعات و کجا گذاشتم.بریم مرضیه: باشه.
هدایت شده از تبادلات نسیم دوشنبه پنج شنبه (تایم شب)
سـ‌لـام‌سـ‌لـام🌿🧸 اومـ‌دم‌بـ‌هـ‌ت‌یـ‌ه‌رمـ‌ان‌مـ‌عـ‌رفـی‌کنم! 🙈☘ ژانـ‌ر:مذهبی،عاشقانه بنام:برای‌من‌بمان قـ‌سمـ‌تـی‌از‌رمـ‌ان •♥🌾• _دویدم سمتش : رضوی ... خانم رضوی صدامو میشنوین ؟ صدیقه خانم ... دیدم نه ! اصلا جواب نمیده ناچار نفس عمیقی کشیدمو یک دستمو زیر زانو هاش و یکی رو زیر گردنش گذاشتم و کردم ... •♥️🌾• _در رو باز کردم و با گفتم : نغمه کیه چرا اینقدر اسمش اشناست ؟ اصلا چرا شما هیچی به من نمیگید ؟ چرا اون خانمه به من میگفت ؟ چرا ؟! بگین دیگه مامان توی گلوشو قورت داد و باباهم صداشو صاف کرد همون رفتارهایی که جدیدا داشتن و من تا بحال ندیده بودم ! مامان زمزمه کرد : ب...بلاخره که باید •♥️🌾• _برگشتم سمت صدا که درست پشت سرم بود دیدم یه داره میپره کمی بیشتر دقت کردم دیدم اینکه یه آدمه !! یه دختر بود .... یه نگاه به ساختمون کردم یه نگاه به پنجره ! صدیقه بوووود داشت همراه با یک ساک میپرید زدن اون همانا و افتادنش روم همانا •♥️🌾• ها واقعی ، برو توی کانال اگر توی لیست رمان ها ، لینک این رمان نبود لف بده 🙂 😱❤️ 🌙🌿 https://eitaa.com/joinchat/649658544C9594484f72