eitaa logo
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
64 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
107 ویدیو
0 فایل
دلبرتر از آن✨ی که بدانی 🥀 شیرین ترین خیال زندگی منی 🧡🌈 کانال طرفداری #Mahshid_banoo💫 #Mester_rozbeh💫 😌🤞🏻 مهشید جوادی 🍫 روزبه حصاری 🤞🏻😌 به کانال#پاییز_عشق🍂🍀خوش آمدید 😍🌈 تولد کانال:۱۴۰۰٫۷٫۱ پیج روبیکا @roman_bachemohandes_hastii
مشاهده در ایتا
دانلود
قربون اون نگات برم من 😘 ارغوان
مادر و دختتتری 💞💞 ارغوان
سریال آنام 😍😍 # ادمین ارغوان
🌼 . 🧚‍♀ 🍓 𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄ ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @paeez_eshg 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 اصکی ممنوع🚫
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
#استوری_جدید🌼 . #مهشید_جوادی🧚‍♀ #سارگلـ🍓 𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄ ایوان د
🌼 . 🧚‍♀ 🍓 𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄ ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @paeez_eshg 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 اصکی ممنوع🚫
💫 . 🧚‍♀ 🍓 𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄ ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @paeez_eshg 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 اصکی ممنوع🚫
💫 . 🧚‍♀ 🍓 𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄ ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @paeez_eshg 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 اصکی ممنوع🚫
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
#عکس_خام💫 . #مهشید_جوادی🧚‍♀ #سارگلـ🍓 𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄ ایوان دلم ر
💫 . 🧚‍♀ 🍓 𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄ ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @paeez_eshg 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 اصکی ممنوع🚫
♨️ زمان پخش « » با حضور روزبه حصاری 🔹 به گزارش FTD ، برنامه « خندوانه » با حضور روزبه حصاری قرار است این هفته روی آنتن برود 🔸 با توجه به اینکه این هفته از دوشنبه تا چهارشنبه مرحله بعدی « خنداننده شو ۳ » پخش می شود ، اگر اتفاق خاصی رخ ندهد برنامه « خندوانه » با حضور روزبه حصاری یکشنبه ۲۶ دی پخش می شود 🔺 این احتمال هم وجود دارد که این برنامه پنجشنبه پخش شود ، ولی به احتمال فراوان یکشنبه روی آنتن خواهد رفت 📲 @FTDigital  💻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تیزر برنامه امشب 🔹 مهمان : روزبه حصاری 😍❤️ 🔸 پخش : ساعت ۲۳ از 🔺 بازپخش : ساعات ۶ ، ۱۱ و ۱۷ 📲 @FTDigital 💻
خب سلام سلام😀❤️ صبح شنبه تون بخیر🌸🧡 اومدم بگم پارت داریم✨😉
قسمت چهل و پنجم مرضیه:تیرت به سنگ خورد؟.... جواد و داری قربانی کارات میکنی؟ الناز:تیرم که به سنگ خورد.... ولی درمورد اینکه بخوام مهندس جوادی رو قربانی کنم..اشتباست. مرضیه:چی داری میگی تو.پس این دو روز جواد کجاست؟ الناز:اونو دیگه برو به پلیس بگو...من که کاره ای نیستم؟ مرضیه: الناز..... اگه از جاش خبر داری بگو.من به هیچکس نمیگم.... برای اینکه یه روزی باهم هم‌گروهی بودیم.... خواهش میکنم ازت؟ کمی مردد بود ولی یه کاغذ و خودکار از تو کیفش دراورد و آدرس نوشت. خداحافظی گفت و رفت. بالاخره یه آدرس دقیق پیدا کردم.به اتاق مدیریت رفتم.بابا مشغول کاراش بود ولی حواسش جای دیگه. درزدم و وارد شدم و نشستم جلوش. مرضیه: مگه مرضیه مرده که شما انقدر آشفته این؟ صادق: زبونتو گاز بگیر..... درگیر مسئله ی جواد و گروگانگیری و.... مرضیه: راستی بابا چرا به آقای خوشنام خبر نمیدین؟ صادق: گفت ظهر میاد. مرضیه: بفرمایید اینم چیزی که میتونه گره از مشکلاتمونو وا کنه. صادق: این چیه؟ مرضیه: آدرس از جایی که جواد اونجاست. یک نگاه عاقل اندر فسیهانه ای بهم کرد و گفت به آقای خوشنام میگه.بعد خداحافظی از دانشگاه زدم بیرون یه کپی از آدرس داشتم و نگهش داشته بودم به آقا رسول زنگ زدم. رسول:الو بفرمایید؟ مرضیه: سلام. رسول: سلام بفرمایید؟ مرضیه:من توفیقی هستم...همسر مهندس جوادی. رسول:بله... ببخشید نشناختمتون.... بفرمایید کاری داشتین؟ مرضیه:راستش... یه آدرس پیدا کردم میخوام موقعیتشو بدونم میتونم ببینمتون؟ رسول:بله.... فقط من به آقا محمد بگم ایشونم بیان. مرضیه: بله حتماً... خدانگهدار. رسول: خداحافظ. نمیدونم اطلاعاتی که خانم توفیقی میخواست بده چی بود؟ولی هرچی که هست مهمه. رفتم سمت اتاق آقا محمد. در زدم و با گفتن بفرمایید داخل شدم. رسول: سلام آقا؟ محمد: سلام آقا رسول؟چیشده؟ رسول: آقا خانم توفیقی زنگ زد گفت یه اطلاعاتی داره هنوز نگفتم کجا بیاد؟ محمد:بهش بگو یه ون میفرستم بیارنش سایت خب؟ رسول: چشم آقا...بهش زنگ بزنم؟ محمد:بله... هرچی هست مهمه. رسول: چشم آقا. درحین اومدن موبایلمو دراوردم و با خانم توفیقی هماهنگ کردم که یه ون میاد دنبالش. به سعید و فرشید سپردم وقتی اومدن بهم بگن. از اونطرفم امیر و داوود اومدن طرف میز.یعنی زنگ هشدار..خودمو با چای خوردن مشغول کردم.داوود سعی میکرد منصرف کنه،ولی موفق نبود. امیر:بابا میخوام اینجا وایسم مشکل داریا؟ داوود: مشکل نداریم کار داریم؟ با ایما و اشاره فهموندم بهش اشکالی نداره.که تلفنم زنگ خورد. جواب دادم. رسول:آوردین؟ ...:بله کجا بیاریمش؟ رسول: باشه...بیارین اتاق استراحت. ....: چشم. و قطع کردم. امیر چشاشو ریز کرد و نگام کرد،منم کاملاً عادی به چای خوردنم ادامه دادم. امیر:کیو آوردن؟ رسول: یه خلافکار فرض کن. امیر:خودتم میدونی از فرضیه خوشم نمیاد. رسول:در حیطه ی کاری تو نیست. که سعید و فرشید نزدیک شدن. سعید: سلام بر آقا امیر...بدون ما خوش گذشت؟ امیر: سلام.... البته یادم نرفته که نیومدی استقبال؟ سعید:خب حالا... رسول نمیری؟ رسول: چرا میرم.... فرشید توام بیا؟ فرشید: باشه. باهم دیگه رفتیم سمت اتاق استراحت. چشم بندش رو برداشته بودن و چشاش خیره به زمین بود.
https://harfeto.timefriend.net/16434355875188 وبعد یک ماه و چند روز پارت جدید😁❤️ نظرم که یادتون نره😉✨
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
#عکس_خام💫 . #مهشید_جوادی🧚‍♀ #سارگلـ🍓 𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄ ایوان دلم ر
💫 𑁍𝐌𝐚𝐡𝐬𝐡𝐢𝐝***𝐉𝐚𝐯𝐚𝐝𝐢𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓....༄ℳ𝒶𝒽𝓈𝒽𝒾𝒹༄ ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @paeez_eshg 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
#عکس_خام💫 𑁍𝐌𝐚𝐡𝐬𝐡𝐢𝐝***𝐉𝐚𝐯𝐚𝐝𝐢𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓....༄ℳ𝒶𝒽𝓈𝒽𝒾𝒹༄ ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در س
💫 𑁍𝐌𝐚𝐡𝐬𝐡𝐢𝐝***𝐉𝐚𝐯𝐚𝐝𝐢𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓....༄ℳ𝒶𝒽𝓈𝒽𝒾𝒹༄ ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @paeez_eshg 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میخواستم بمیرم که تو خنده شی💔😄 𑁍ᑭᗩᖇᗪIᔕᑭOᖇᗩᗷEᗪIᑎI*ᗰᗩᕼᔕᕼIᗪᒍᗩᐯᗩᗪII𑁍 𝑰𝑳𝒐𝒗𝒆....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓....༄𝓹𝓪𝓻𝓭𝓲𝓼♧︎︎︎ 𝓶𝓪𝓱𝓼𝓱𝓲𝓭༄ ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @𝓹𝓪𝓮𝓮𝔃_𝓮𝓼𝓱𝓰 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
وای😍😍😍 چقدر دلم برای رمانتون تنگ شده بود بازم پارت بزارید ممنون❤️❤️❤️ ‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾ خیلی ممنون😅🧡 چشم امروز دوپارت دیگه داریم😉🌸
پارت بعدی رو هم بزار _________ چشم پارت داریم✨🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 𑁍𝓹𝓪𝓻𝓭𝓲𝓼𝓹𝓸𝓻𝓪𝓫𝓮𝓭𝓲𝓷𝓲𖦹𝓼𝓲𝓷𝓪𝓶𝓮𝓱𝓻𝓪𝓭𑁍 𝑰𝑳𝒐𝒗𝒆....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓....༄𝓼𝓲𝓷𝓪♧︎︎︎ 𝓹𝓪𝓻𝓭𝓲𝓼༄ ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 @𝕡𝕒𝕖𝕖𝕫_𝕖𝕤𝕙𝕘 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
قسمت چهل و ششم تو یه اتاق آوردنم و نگاهمو به آقا رسول دادم.بعد سلام کردن چیزی که به خاطرش اومده بودم. مرضیه:آدرسه.... ولی نمیدونم درسته یا غلط؟میخواستم راستش معلوم بشه. رسول: باشه موقعیتشو که پیدا میکنم،ولی همین الناز مافی خیلی راه ها رو برامون وامیکنه.میتونین بیاین اتاق آقا محمد اونجا حرف بزنیم؟ مرضیه:بله. باهم از بین اون همه کامپیوتر و میز گذشتیم و از پله ها بالا رفتیم. در اتاق باز شد و یه آقایی اونجا بود که انگار نیروی جدید بود و نمیشناختمش. وقتی ما نشستیم آقا محمد هنوز با همون آقا حرف میزد. محمد: ببین امیر؟هرچی که هست و برام پیداش کن از زیر و بم زندگیش. امیر: چشم آقا... فقط اینکه من میتونم یه لحظه با رسول صحبت کنم؟ آقا محمد بدون هیچ مکثی گفت:خیر. بنده خدا خیلی ضایع شد،آقا رسول که کلا سرش پایین بود و میخندید منم سرمو به زمین دادم و لبخند محوی روی لبم اومد. امیر: ممنون آقا... خسته نباشین. و یه نگاهی که قشنگ منظورش این بود که من میدونم و تو.به آقا رسول انداخت و رفت. آقا محمد به آقا رسول نگاه کرد و منتظر حرفاش شد. رسول: آقا ،خانم توفیقی یه آدرس دادن که انگار الناز مافی یه شاخه ی جداگانه از این باند بزرگه،البته از نظر اونا کسی نیست،ولی خیلی میتونه به ما کمک کنه. محمد:خب... موقعیت آدرس چی؟ رسول: آقا هنوز نرفتم نگاه کنم،میخواین الان میرم؟ محمد: باشه بریم... فقط رسول؟ رسول: جانم آقا؟ محمد: به داوود بگو بیاد اونم باید بدونه؟ رسول: چشم.... فقط امیر و چیکار کنم... اگه این موضوع رو بفهمه،کلا هیچی نمیفهمه چیکار داره میکنه. محمد: نگران امیر نباش...بفهمه هم باید صبر کنه.چون هنوز باید خیلی چیزا رو بفهمیم. رسول: چشم بفرمایید. گیج بودم که این آقا به جواد چه ربطی داره؟بیخیال افکارم شدم و باهاشون رفتم. بعد پیدا کردن شماره تماس هایی که الناز مافی داشته،آقامحمد لیست کامل از اینا دربیارم. ساعت دور و بر ۱۲شب بود،همه رفته بودن به جزء من و داوود که بنده خدا چشاش داشت از حدقه میزد بیرون.ایندفعه من رفتم دوتا چایی ریختم و آوردم.انقدر درگیر کار بود متوجه من نشد. رسول:دیر نشده جناب؟ چرخید سمتم و لبخند زد و باز نگاهشو به کامپیوترش داد. داوود: نه باید اینا رو فردا تحویل آقا محمد بدم. رسول: آقا محمد راضی نیستا؟بهش میگم تا ساعت ۱۲اینجا بودی؟ داوود: آقا رسول شما نگران من نباش،به قول خودت وقت دنیا رو نگیر. رسول: بله به هرحال از من گفتن بود...چایی تو بخور بعد کارتو بکن. داوود: چشم... حالا اجازه میدی به کارم برسم؟ رسول: بله بفرمایید. داوود: ممنونم ساعت دوازده شب بود ولی خوابم نمیبرد،یعنی الان جواد کجاست،داره چیکار میکنه؟دیوونه میشدم.رفتم بالکن و به ماه خیره شدم.یاد گذشته افتادم هروقت اتفاقی میوفتاد یا به ماه خیره میشد ،یا به بهشت زهرا می‌رفت و با مامان صدیقه ش درد و دل میکرد. که تینا اومد کنارم وایساد. تینا: خیلی واست عزیزه میدونم،دلتنگشی میدونم،ولی مسعود داری خودتو از پا میندازی. مسعود:تینا.... جواد همیشه رفاقتشو ثابت کرده،ولی من... وقتی از من دوره و دستم ازش کوتاست.دارم دیوونه میشم تینا...اون از چند سالی که دختری رو که واقعاً دوسش داشت و ازش گرفتن.اینم از الان که خودشو گرفتن به خاطر یه انتقام کوفتی. تینا:میگذره مسعود،تموم میشه،همشون تموم میشه.
https://harfeto.timefriend.net/16434355875188 پارت جدید😍❤️ چون نظر ندادین؟دیروز یه پارت گذاشته شد،وفعلا همین یه پارت و داشته باشین تا فردا😉✨
خب،سلام سلام😃❤️ الان پارت داریم😀🔥😍