#استوری_جدید🌼
.
#مهشید_جوادی🧚♀
#سارگلـ🍓
𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍
𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄
ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@paeez_eshg
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
اصکی ممنوع🚫
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
#استوری_جدید🌼 . #مهشید_جوادی🧚♀ #سارگلـ🍓 𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄ ایوان د
#استوری_جدید🌼
.
#مهشید_جوادی🧚♀
#سارگلـ🍓
𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍
𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄
ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@paeez_eshg
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
اصکی ممنوع🚫
#پست_جدید💫
.
#مهشید_جوادی🧚♀
#سارگلـ🍓
𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍
𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄
ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@paeez_eshg
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
اصکی ممنوع🚫
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
#پست_جدید💫 . #مهشید_جوادی🧚♀ #سارگلـ🍓 𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄ ایوان دلم
واسهـ دو روز پیش هست ولی وقت نکردم بزارم😶
معذرت🙏
.
#سارگلـ🍓
#عکس_خام💫
.
#مهشید_جوادی🧚♀
#سارگلـ🍓
𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍
𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄
ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@paeez_eshg
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
اصکی ممنوع🚫
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
#عکس_خام💫 . #مهشید_جوادی🧚♀ #سارگلـ🍓 𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄ ایوان دلم ر
#عکس_خام💫
.
#مهشید_جوادی🧚♀
#سارگلـ🍓
𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍
𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄
ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@paeez_eshg
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
اصکی ممنوع🚫
♨️ زمان پخش « #خندوانه » با حضور روزبه حصاری
🔹 به گزارش FTD ، برنامه « خندوانه » با حضور روزبه حصاری قرار است این هفته روی آنتن #شبکه_نسیم برود
🔸 با توجه به اینکه این هفته از دوشنبه تا چهارشنبه مرحله بعدی « خنداننده شو ۳ » پخش می شود ، اگر اتفاق خاصی رخ ندهد برنامه « خندوانه » با حضور روزبه حصاری یکشنبه ۲۶ دی پخش می شود
🔺 این احتمال هم وجود دارد که این برنامه پنجشنبه پخش شود ، ولی به احتمال فراوان یکشنبه روی آنتن خواهد رفت
#mahdi
📲 @FTDigital 💻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تیزر برنامه امشب #خندوانه
🔹 مهمان : روزبه حصاری 😍❤️
🔸 پخش : ساعت ۲۳ از #شبکه_نسیم
🔺 بازپخش : ساعات ۶ ، ۱۱ و ۱۷
📲 @FTDigital 💻
قسمت چهل و پنجم
#مرضیه
مرضیه:تیرت به سنگ خورد؟.... جواد و داری قربانی کارات میکنی؟
الناز:تیرم که به سنگ خورد.... ولی درمورد اینکه بخوام مهندس جوادی رو قربانی کنم..اشتباست.
مرضیه:چی داری میگی تو.پس این دو روز جواد کجاست؟
الناز:اونو دیگه برو به پلیس بگو...من که کاره ای نیستم؟
مرضیه: الناز..... اگه از جاش خبر داری بگو.من به هیچکس نمیگم.... برای اینکه یه روزی باهم همگروهی بودیم.... خواهش میکنم ازت؟
کمی مردد بود ولی یه کاغذ و خودکار از تو کیفش دراورد و آدرس نوشت.
خداحافظی گفت و رفت.
بالاخره یه آدرس دقیق پیدا کردم.به اتاق مدیریت رفتم.بابا مشغول کاراش بود ولی حواسش جای دیگه.
درزدم و وارد شدم و نشستم جلوش.
مرضیه: مگه مرضیه مرده که شما انقدر آشفته این؟
صادق: زبونتو گاز بگیر..... درگیر مسئله ی جواد و گروگانگیری و....
مرضیه: راستی بابا چرا به آقای خوشنام خبر نمیدین؟
صادق: گفت ظهر میاد.
مرضیه: بفرمایید اینم چیزی که میتونه گره از مشکلاتمونو وا کنه.
صادق: این چیه؟
مرضیه: آدرس از جایی که جواد اونجاست.
یک نگاه عاقل اندر فسیهانه ای بهم کرد و گفت به آقای خوشنام میگه.بعد خداحافظی از دانشگاه زدم بیرون یه کپی از آدرس داشتم و نگهش داشته بودم به آقا رسول زنگ زدم.
رسول:الو بفرمایید؟
مرضیه: سلام.
رسول: سلام بفرمایید؟
مرضیه:من توفیقی هستم...همسر مهندس جوادی.
رسول:بله... ببخشید نشناختمتون.... بفرمایید کاری داشتین؟
مرضیه:راستش... یه آدرس پیدا کردم میخوام موقعیتشو بدونم میتونم ببینمتون؟
رسول:بله.... فقط من به آقا محمد بگم ایشونم بیان.
مرضیه: بله حتماً... خدانگهدار.
رسول: خداحافظ.
#رسول
نمیدونم اطلاعاتی که خانم توفیقی میخواست بده چی بود؟ولی هرچی که هست مهمه.
رفتم سمت اتاق آقا محمد.
در زدم و با گفتن بفرمایید داخل شدم.
رسول: سلام آقا؟
محمد: سلام آقا رسول؟چیشده؟
رسول: آقا خانم توفیقی زنگ زد گفت یه اطلاعاتی داره هنوز نگفتم کجا بیاد؟
محمد:بهش بگو یه ون میفرستم بیارنش سایت خب؟
رسول: چشم آقا...بهش زنگ بزنم؟
محمد:بله... هرچی هست مهمه.
رسول: چشم آقا.
درحین اومدن موبایلمو دراوردم و با خانم توفیقی هماهنگ کردم که یه ون میاد دنبالش.
به سعید و فرشید سپردم وقتی اومدن بهم بگن.
از اونطرفم امیر و داوود اومدن طرف میز.یعنی زنگ هشدار..خودمو با چای خوردن مشغول کردم.داوود سعی میکرد منصرف کنه،ولی موفق نبود.
امیر:بابا میخوام اینجا وایسم مشکل داریا؟
داوود: مشکل نداریم کار داریم؟
با ایما و اشاره فهموندم بهش اشکالی نداره.که تلفنم زنگ خورد.
جواب دادم.
رسول:آوردین؟
...:بله کجا بیاریمش؟
رسول: باشه...بیارین اتاق استراحت.
....: چشم.
و قطع کردم.
امیر چشاشو ریز کرد و نگام کرد،منم کاملاً عادی به چای خوردنم ادامه دادم.
امیر:کیو آوردن؟
رسول: یه خلافکار فرض کن.
امیر:خودتم میدونی از فرضیه خوشم نمیاد.
رسول:در حیطه ی کاری تو نیست.
که سعید و فرشید نزدیک شدن.
سعید: سلام بر آقا امیر...بدون ما خوش گذشت؟
امیر: سلام.... البته یادم نرفته که نیومدی استقبال؟
سعید:خب حالا... رسول نمیری؟
رسول: چرا میرم.... فرشید توام بیا؟
فرشید: باشه.
باهم دیگه رفتیم سمت اتاق استراحت.
چشم بندش رو برداشته بودن و چشاش خیره به زمین بود.
https://harfeto.timefriend.net/16434355875188
وبعد یک ماه و چند روز پارت جدید😁❤️
نظرم که یادتون نره😉✨
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
#عکس_خام💫 . #مهشید_جوادی🧚♀ #سارگلـ🍓 𑁍𝐑𝐨𝐳𝐛𝐞𝐡***𝐇𝐞𝐬𝐚𝐫𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆.....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓.....༄𝑹𝒐𝒛𝒃𝒆𝒉༄ ایوان دلم ر
#عکس_خام💫
𑁍𝐌𝐚𝐡𝐬𝐡𝐢𝐝***𝐉𝐚𝐯𝐚𝐝𝐢𝐢𑁍
𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓....༄ℳ𝒶𝒽𝓈𝒽𝒾𝒹༄
ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@paeez_eshg
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
✩𝐏𝐚𝐞𝐞𝐳𝐞𝐬𝐡𝐠✩
#عکس_خام💫 𑁍𝐌𝐚𝐡𝐬𝐡𝐢𝐝***𝐉𝐚𝐯𝐚𝐝𝐢𝐢𑁍 𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓....༄ℳ𝒶𝒽𝓈𝒽𝒾𝒹༄ ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در س
#عکس_خام💫
𑁍𝐌𝐚𝐡𝐬𝐡𝐢𝐝***𝐉𝐚𝐯𝐚𝐝𝐢𝐢𑁍
𝑰𝒍𝒐𝒗𝒆....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓....༄ℳ𝒶𝒽𝓈𝒽𝒾𝒹༄
ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@paeez_eshg
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ادیت_فیلم🎥
میخواستم بمیرم که تو خنده شی💔😄
𑁍ᑭᗩᖇᗪIᔕᑭOᖇᗩᗷEᗪIᑎI*ᗰᗩᕼᔕᕼIᗪᒍᗩᐯᗩᗪII𑁍
𝑰𝑳𝒐𝒗𝒆....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓....༄𝓹𝓪𝓻𝓭𝓲𝓼♧︎︎︎ 𝓶𝓪𝓱𝓼𝓱𝓲𝓭༄
ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@𝓹𝓪𝓮𝓮𝔃_𝓮𝓼𝓱𝓰
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
وای😍😍😍 چقدر دلم برای رمانتون تنگ شده بود بازم پارت بزارید ممنون❤️❤️❤️
‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾‾
خیلی ممنون😅🧡
چشم امروز دوپارت دیگه داریم😉🌸
#ناشناس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ادیت_فیلم🎥
𑁍𝓹𝓪𝓻𝓭𝓲𝓼𝓹𝓸𝓻𝓪𝓫𝓮𝓭𝓲𝓷𝓲𖦹𝓼𝓲𝓷𝓪𝓶𝓮𝓱𝓻𝓪𝓭𑁍
𝑰𝑳𝒐𝒗𝒆....𝒂𝒄𝒕𝒆𝒓....༄𝓼𝓲𝓷𝓪♧︎︎︎ 𝓹𝓪𝓻𝓭𝓲𝓼༄
ایوان دلم را کرده ای تو گلکاری🍀🍃در سرای قلبم جانانه⭐️جا داری😌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@𝕡𝕒𝕖𝕖𝕫_𝕖𝕤𝕙𝕘
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
قسمت چهل و ششم
#مرضیه
تو یه اتاق آوردنم و نگاهمو به آقا رسول دادم.بعد سلام کردن چیزی که به خاطرش اومده بودم.
مرضیه:آدرسه.... ولی نمیدونم درسته یا غلط؟میخواستم راستش معلوم بشه.
رسول: باشه موقعیتشو که پیدا میکنم،ولی همین الناز مافی خیلی راه ها رو برامون وامیکنه.میتونین بیاین اتاق آقا محمد اونجا حرف بزنیم؟
مرضیه:بله.
باهم از بین اون همه کامپیوتر و میز گذشتیم و از پله ها بالا رفتیم.
در اتاق باز شد و یه آقایی اونجا بود که انگار نیروی جدید بود و نمیشناختمش.
وقتی ما نشستیم آقا محمد هنوز با همون آقا حرف میزد.
محمد: ببین امیر؟هرچی که هست و برام پیداش کن از زیر و بم زندگیش.
امیر: چشم آقا... فقط اینکه من میتونم یه لحظه با رسول صحبت کنم؟
آقا محمد بدون هیچ مکثی گفت:خیر.
بنده خدا خیلی ضایع شد،آقا رسول که کلا سرش پایین بود و میخندید منم سرمو به زمین دادم و لبخند محوی روی لبم اومد.
امیر: ممنون آقا... خسته نباشین.
و یه نگاهی که قشنگ منظورش این بود که من میدونم و تو.به آقا رسول انداخت و رفت.
آقا محمد به آقا رسول نگاه کرد و منتظر حرفاش شد.
رسول: آقا ،خانم توفیقی یه آدرس دادن که انگار الناز مافی یه شاخه ی جداگانه از این باند بزرگه،البته از نظر اونا کسی نیست،ولی خیلی میتونه به ما کمک کنه.
محمد:خب... موقعیت آدرس چی؟
رسول: آقا هنوز نرفتم نگاه کنم،میخواین الان میرم؟
محمد: باشه بریم... فقط رسول؟
رسول: جانم آقا؟
محمد: به داوود بگو بیاد اونم باید بدونه؟
رسول: چشم.... فقط امیر و چیکار کنم... اگه این موضوع رو بفهمه،کلا هیچی نمیفهمه چیکار داره میکنه.
محمد: نگران امیر نباش...بفهمه هم باید صبر کنه.چون هنوز باید خیلی چیزا رو بفهمیم.
رسول: چشم بفرمایید.
گیج بودم که این آقا به جواد چه ربطی داره؟بیخیال افکارم شدم و باهاشون رفتم.
#رسول
بعد پیدا کردن شماره تماس هایی که الناز مافی داشته،آقامحمد لیست کامل از اینا دربیارم.
ساعت دور و بر ۱۲شب بود،همه رفته بودن به جزء من و داوود که بنده خدا چشاش داشت از حدقه میزد بیرون.ایندفعه من رفتم دوتا چایی ریختم و آوردم.انقدر درگیر کار بود متوجه من نشد.
رسول:دیر نشده جناب؟
چرخید سمتم و لبخند زد و باز نگاهشو به کامپیوترش داد.
داوود: نه باید اینا رو فردا تحویل آقا محمد بدم.
رسول: آقا محمد راضی نیستا؟بهش میگم تا ساعت ۱۲اینجا بودی؟
داوود: آقا رسول شما نگران من نباش،به قول خودت وقت دنیا رو نگیر.
رسول: بله به هرحال از من گفتن بود...چایی تو بخور بعد کارتو بکن.
داوود: چشم... حالا اجازه میدی به کارم برسم؟
رسول: بله بفرمایید.
داوود: ممنونم
#مسعود
ساعت دوازده شب بود ولی خوابم نمیبرد،یعنی الان جواد کجاست،داره چیکار میکنه؟دیوونه میشدم.رفتم بالکن و به ماه خیره شدم.یاد گذشته افتادم هروقت اتفاقی میوفتاد یا به ماه خیره میشد ،یا به بهشت زهرا میرفت و با مامان صدیقه ش درد و دل میکرد.
که تینا اومد کنارم وایساد.
تینا: خیلی واست عزیزه میدونم،دلتنگشی میدونم،ولی مسعود داری خودتو از پا میندازی.
مسعود:تینا.... جواد همیشه رفاقتشو ثابت کرده،ولی من... وقتی از من دوره و دستم ازش کوتاست.دارم دیوونه میشم تینا...اون از چند سالی که دختری رو که واقعاً دوسش داشت و ازش گرفتن.اینم از الان که خودشو گرفتن به خاطر یه انتقام کوفتی.
تینا:میگذره مسعود،تموم میشه،همشون تموم میشه.
https://harfeto.timefriend.net/16434355875188
پارت جدید😍❤️
چون نظر ندادین؟دیروز یه پارت گذاشته شد،وفعلا همین یه پارت و داشته باشین تا فردا😉✨