کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
نشرچشمه و کتاب های قفسه ابی((((((:
خوب بسم الله
خیلی حرف دارم دربارهی این کتاب...
سال هفتم که بودم این کتاب رو تو کتابخونهی طبقهی بالامون پیدا کردم و همینطور هم که تو تصویر واضح هستش، هیییچگونه ارتباطی بین اسم و جلد نیست و این جرقه باعث میشه شما درگیر بشین که خوب اوکی منچستر رو چه به تصویر خیابونهای قدیم تهران؟!...
رمان، حاوی سه تکه هستش و جملات ابتدایی آغاز و انتهای کتاب(تکهی اول و تکهی آخر) فقط به اسم کتاب مربوطه😂🤌🏻
وقتی خوندمش نمیدونستم که سه گانه است در حقیقت و همیشه تا اون موقع تو ذهنم بود که چقدر نویسنده پیچیده است و چقدر جا داره برای ادامه دادن؛ خصوصا با توجه به مقدمه کتاب✅
یک اثر تاریخی ولی ضد ژانر محسوب میشه که ردپای خشونت و تاریکی در سرتاسرش باهاتون همراهه. وقایع تلخ و حقیقی که شما رو با صفحهی جدیدی از تهران اشنا میکنه و خط بطلانی میکشه رو تموم تصویر های پیش فرض ارائه داده شده. به نظرم حتی همین تصویر روی جلد هم طعنهای به محتویات داخل کتاب هستش.
نثر، نثر ساده ای نیست ولی اسم پیچیده هم اغراق آمیزه! پیچیدگی های متعدد و متداوم باعث سردرگمی یا حتی دلزدگی مخاطب هم میتونه باشه اما، اگر دیدی بغیر از صرفا سپری کردن تایمتون پای یک کتاب داشته باشید، میتونه براتون گزینهی خوبی باشه.
#من_منچستر_یونایتد_را_دوست_دارم
#مهدی_یزدانی_خرم
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
خوب بسم الله خیلی حرف دارم دربارهی این کتاب... سال هفتم که بودم این کتاب رو تو کتابخونهی طبقهی
1. داستان با یک دانشجوی تاریخ شروع میشه و پارگراف بعدی وارد یکی از شخصیت های پارگراف قبلی میشه و این روند تا اخر ادامه داره. به نظرم نویسنده قصد داره بگه که تو رخداد یک پدیدهی اجتماعی یا اتفاقی که برای هموطنتون میوفته، همهی ما به نوعی درگیر هستیم. یکنوع ارتباط و وابستگی بین تموم اعضای جامعه وجود داره و باید مراقب هم باشیم تا بتونیم اون جامعه رو هم حفظ و مراقبت کنیم. درسته که رمان تعداد شخصیتهای زیادی داره اما؛ مانند یک پازل با داستان زندگی همین شخصیتها، کامل میشه. شخصیتهایی که لزوماً هم انسان نبوده و گاهی سگ، لاکپشت، سیگار، گرگ و… هستند.
2. داستان از پاییز 1383 شروع میشه و تا 1320 به عقب برمیگرده ( به همون طریقی که عرض شد) البته یک سری کرکتر هم تقریبا تو تمام زاویه های داستان ردپاشون وجود داره مثل روح شاعر آزادیخواه و روح خبیث خالدار.
3. به دلیل جریان محور یودن داستان، تقریبا تمام قشرجامعه و از کوچکترین موجود یعنی یک جنین تا بزرگترینها که پیرمردهای داستان هستند و یا حتی بعد از انها، دو روحی که نام برده شد، همه نوع قشر و رنج سنی رو میبینیم... همه نوع عقیده و حتی یک جاهایی به فرانسه، روسیه، آذربایجان، ارمنسان و عراق هم سفر میکنیم یعنی حتی به ایران و تهران منحصر نیستیم.
4. تصویر سازی ماجراها و اشیاء با دقت و هدفمند انجام شدند که خوب بی دلیل نیست که یکی از پنج امیدِ ادبیات داستانی ایران شده✓ و مثل یک تریلر یک فیلم سینمایی میمونه از تاریخ 🫠🫠
5. بارزترین ویژگی این رمان سورئال، خشونت و وجود خون و خیانت هستش که واضحا و به طرز اجتناب ناپذیری، جنگ رو با خودش به ارمغان میاره...
6. یزدانی خرم یک نویسندهی روشنفکره، فلذا اجتماعی بودن اثارش با حضور پر رنگ تاریخ و سیاست دور از ذهن نیست و خوب طبیعتا نثر پر محتواهاش حاکی از دانش آموخته بودن رشته ادبیات دانشگاه تهران هستش.
7. نهایتا تکه آخر کتاب برمیگرده به همون دانشجوی تاریخی که از میدان فردوسی راه افتاده سمت انقلاب و حالا تو تکه اخر ادامهی ماجرا که میخواد بره به سمت جنوب شهر.. میدونید مثل این میمونه که یزدانی خرم میخواد روی فرض تکرار تاریخ و جریان همرفتی تاریخ صحه بذاره و یادآور این بشه که ملتی که تاریخ رو ندونن محکوم به تکرار اون هستند[ علیرضا علیا، همون تقویم تاریخ شبکه یک؛ بله! 🙂😁]
#من_منچستر_یونایتد_را_دوست_دارم
#مهدی_یزدانی_خرم
#با_من_بشنو_هجوم_کلمات_را
هدایت شده از -Ambivalence!;
Let me end this,
let me laugh one last time
and then cry in the corner of the room
for as long as I live.
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
Let me end this, let me laugh one last time and then cry in the corner of the room for as long as I
Let's have at least one moment of true honesty between us....
هدایت شده از ‹ 𝙋𝙖𝙣𝙖𝙝𝙦𝙖𝙝 | 🇵🇸 ›
درود! احوال به کامِ؟!
خوبیِ این نامهها؛ به اینِ که ناشناسِ!
برای اینکه وایب رنگ قهوهای همیشه به بنده منتقل میکنید؛ در پاکتی کاهی همراه با کمی قهوه که داخلش انداختم که بوی قهوه بگیرد، با چندگلِ خشکشده متمایل به رنگ قهوهای که رویش چسباندهام، این نامه را برایتان ارسال نمودم.
خیلی خشنودم که دستم به قلم رفت؛ زبانم که برای اقرار نمیچرخید . . ریوجیِ عزیزم، چند وقتیست که از دور نگاهت میکنم. از وقتی در دانشگاه چشمم به تو افتاد؛ دلم که سرای تو شد هیچ؛ قلبم دیگر برای تو بر سینه میکوبد!
هی یه لحظه.. اصلا نمیتونم مثل تو متنای ادبی بنویسم.. واقعا تو همین چند خطم کلی به ذهنم فشار اومد؛ متاسفم! خواستم برات شعر بنویسم. اما خیلی بد قافیه و بدترکیب شدن! پس بزار به زبون عامیانه حرفامو بزنم.
آممم.. داشتم میگفتم، از وقتی که دیدمت عاشقت شدم. به خاطر تو؛ زیاد به کتابخونه میرمو میام جدیدا، به همین سبب روخوانی و دایره لغاتو درسم رشد کرده. آخه تورو خیلی اونجا دیدم! همیشه اونجایی، با اون تیپ خاصت؛ اون پالتوی بلند چهارخونهچهارخونهٔ نسکافهایتو شومیزِ یقه دارِ پاییزیت که زیرش میپوشی، با کفشهای مشکیِ واکس زدهُ شلوار اتو شده. عینکِ گردی که میزنی به صورتت خیلی بهت میاد و به موهای قهوهای روشنت.. همیشه یه کیفِ کولی با بندای نازکو قهوهای یه تیره رنگ روی کتت انداختی. همیشه توی کتابخونه؛ با یه لیوان نسکافه، با چندتا کتابو یه اتود. آممم آره.. اینارو گفتم که بدونی واقعا نگاهت میکنمو حرفام سرکاری نیستن.
چندبار که سر کلاس تحقیقاتت رو ارائه دادیو با دست خطتت روی تخته مطالبو نوشتی؛ یه لحظه همه هوش از سرشون رفته بود! اون متنا، اون دست خط حتی روی تخته وایتبرد! اون جملاتِ انگلیسی که هیچکدوممون حالیمون نمیشد معنیشون چیه جز استاد، ولی فقط میدونسایم خیلی خفنن:' اون تحقیقِ کامل! خلاصه توی کلاس؛ از هر نظر کاملی.
به دوستات حسودیم میشه که همیشه به حرفای لذتبخشت گوش میدن. همیشه دوستداشتی کمکِ مردم کنی؛ چندینبار تحقیقاتو گزارشاتت هم درمورد ظلمهایی که از بشر به بشر میشه، بود. خیلی قلبت لطیفه، مثل شعرها؛ مثل برگهای پاییزی؛ زیباوظریف.
نمیدونم چرا دارم این حقیقتو افشا میکنم، یه بار پشت دیوار ایستاده بودم و شنیدم تو داری برای دوستات شعر میخونی.. وای که تکههای قلبم توی شعرهایی که میخوندی جاموندن! دیگه هرروز اون شعر تو سرم میپیچه. یه بارهم روز تولدت دوستات توی کتابخونه سوپرایزت کردن؛ خیلی دلم میخواست منم نامهای بنویسم و توی کیفت بندازمش همراه یه کادو کوچولو موچولو.. اما خب؛ لرزیدم، استرس گرفتم، چندبار اومدم سمت کیفت اما باز برگشتم! چون سرگردون بودم بگم نگم.. شاید اصلا بدت میومد.
ریوجی من چندتا از کتابایی از کتابخونه گرفته بودی وخونده بودی رو آمارشون رو درآوردم و خوندمشون! میدونی؛ کتابی که توی دستهای تو و توسطِ انگشتهات ورق خوردن و کلمههایی که توی چشمات باله رفتن؛ باعث میشه وقتی توی دستای من بودن، زیبایی کتاب رو صدبرابر کنن! سلیقهت هم که نگم.
میشه منو پیدا کنی؟! من گم شدم توی شعرهات، نوشتههات، کتابهایی که خوندی، توی اون نسکافه غرق شدم، توی کتابخونه تو نگاه کردنت غرق شدم... من گم شدم در تمام لحظاتی که احساس کردم درکنارتُ درخیالاتم باهات گذروندم. تو مثلِ یه نگینِ سفید به قلبم چسبونده شدی. من عاشقتم، نه ازاین عشقای فیک، ازاون عشقای واقعی. من.. ''عاشقتم''! * باخطِبزرگوخمیده
و در آخر ازت ممنونم که نامهرو خوندی.
چون همیشه توی کتابخونهٔ خیابونِ نوزدهمی؛ آدرسُ اونجا میزنم.
دلدادهٔ شما؛ گمشده .
- آدرس؛ کتابخونهٔخیابانِنوزدهم .
- از اداره پستِ پناهگاه ؛
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
درود! احوال به کامِ؟! خوبیِ این نامهها؛ به اینِ که ناشناسِ! برای اینکه وایب رنگ قهوهای همیشه به ب
توصیفاتتون و توضیحاتتون تاحد بسیار زیاد و به شددت عجیبی مطابقت داشتن با واقعیت و خیلی هیجان انگیز بود خوندنش😅
نامه نوشتن از سری فعالیت های محبوبم هستش که حالا اینبار مشخصا خودم در موضعیت قرار گرفته بودم و دلچسب بود🤗
عرض میشود که داخل کتابها رو اگر با دقت مطالعه بفرمائید، نوت های من در گوشه کنار پاراگراف ها مشاهده میشوند😁🤓
بسیار مایهی شادی و شوق و شعف ما رو فراهم کرد این نامهی زیباتون، کمال تشکر رو دارم🙏🏻✨🪴
Kim Ji Ae - Finestra di espiazione.mp3
7.65M
در میان راهروهای ذهنتون شما رو دیدار میکنم.
شبتون بخیر🐚✨🤍
#Song
1677679445208712879There_Is_a_Light_That_Never_Goes_Out_2011_Rem.mp3
3.96M
Wish yll have a great day in which won't be able to stop smiling:D
#Song
به اخمت خستگی در میرود، لبخند لازم نیست
کنار سینی چای تو اصلاً قند لازم نیست✨☕️
#بهمن_صباغ_زاده
#سبزینه_های_خیال
هدایت شده از دکّهقافیهها)
آنچنان سرگرم رویای تو هستم، بارها
دیدهام خواب تو را با دیدهی بیدار خویش...
هدایت شده از نِئون
گفتی نظر خطاست تو دل می بری رواست
خود کرده جرم و خلق گنه کار می کنی
سعدی
سایهها با تخاصمی مفرط
به روانم سلام میکردند
غصهها جای زاری و زجه
شعرها را تمام میکردند
من که حافظ شدم ولی میلش
ظاهراً با جناب بلخی بود
زندگی مزهی لجن میداد
عشق چه اتفاق تلخی بود...
#امین_زمانیان
#قهوه_های_آرام
هدایت شده از Motivation🇵🇸
28.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان زیبای استاد #دکتر_گلشنی یکی از مفاخر علمی کشور عزیزمون...
یکی از بزرگترین توفیقات زندگیم زیارت ایشون بوده... حقیقتا فقط بارش حق رو میتونیم مشاهده کنیم...
تک ب تک سخنان ایشون تامل برانگیزه و واقعا چ حیف ک امثال ایشون باید گمنام باشن و مشتاقان علم از وجود چنین فردی ناآگاه🚶🏾♂
#Fact_time
#small_hint
هدایت شده از Motivation🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشکهای دکتر سعید رفیع، ورودی دورهی پنجم مکانیک شریف، ارشد و دکترا پِن استیت، ده سال مدرس در هیوستون و قریب به سی سال مدیر ارشد در کمپانی نفتی Baker Hughes تو تگزاس ی فرمایشاتی دارن ک واقعا:))))
#fact_time
هدایت شده از تأملات | تولايى
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سطحی | #دیدن_این_فیلم_جرم_است
ما، باید دور هم جمع شویم و دسته جمعی، مجلسی روضهای به پا کنیم؛ روضهٔ علم!
🔻بخشی از مصاحبه پروفسور مهدی گلشنی:
(رئیس سابق دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی شریف، عضو انجمن استادان فیزیک آمریکا، عضو مؤسس انجمن بینالمللی علم و دین کمبریج انگلستان و...)
_علوم در کشور ما خیلی سطحی پیش میرود
_اگر فیزیکدانهای ما یک مقدار با فلسفه آشنا بودند، غالب نظریات فعلی نبودند.
🏷با هشتگ #اوربیتال همراه باشین
🆔eitaa.com/m_a_tavallaie
26.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این سه پست رو ببیند و تازگی مصاحبه پروفسور فرخ زاد هم که منتشر شد کنار اینها قرار بدید🙂🙂
پرفسور امید فرخزاد استاد دانشگاه هاروارد و توسعه دهنده چند استارتاپ پزشکی هستن، حالا ازشون میپرسن بنظرتون اگر در ایران بودید چند درصد از این مسیری که در آمریکا رفتید رو میتونستید برید؟
#Jfyi
#University
#Fact_time