eitaa logo
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
242 دنبال‌کننده
459 عکس
302 ویدیو
4 فایل
با عطر اسپرسو و بوی کاه پذیراتون هستم. ☕📜 ریوجی می‌شنود‌: https://daigo.ir/secret/2399342596 طنین هجویات روزانه + پاسخ پرسش هاتون: https://eitaa.com/storerome
مشاهده در ایتا
دانلود
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
https://eitaa.com/kahandcoffe _ کتابخانه خیابان نوزدهم🪶
اهنگای روسی>>>>> ممنونم جناب مسیحا☘ لذت بردم واقعا🙏🏻🌿✨
هدایت شده از نِئون
المنة لله که دلم صیدِ غمی شد کز خوردنِ غم های پراکنده بِرَستم.. :) سعدی
اگر می‌شد صدا را دید چه گل هایی! چه گل هایی! که از باغ صدای تو به هر آواز می‌شد چید اگر می‌شد صدا را دید
هدایت شده از Never mind!
ما چرا ۲۴۰ نمیشیم؟
نه هر مخاطب و هر حرف و هر حدیث خوش است که جز تو با دگرم نیست ذوق گفت و شنود(((:...
2_5192831751122076282.mp3
4.23M
Through the wilderness How come even together there can be loneliness?! Our heart's a mess, But it's our only defense to brave the wilderness!(: Well, cross my heart and hope to die. Taking this one step at a time! I got your back if you got mine=)) One foot in front of the other🤝😂
یعنی چی که آموزشگاه هی کلاسامونو کنسل می‌کنه؟؟ یعنی اینا نمی‌دونن ما نمی‌ریم اونجا که فقط زبان یاد بگیریم، بلکه حکم تراپی رو داره برامون؟! 😑🤦🏽‍♂ اه اه چقدر اعصاب منو این دو روز بهم ریختن ملت🗿🤦🏽‍♂ کی پاسخگوعه الان؟؟
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه‌ای بر در این خانه‌ی تنها زد و رفت دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت مرغ دریا خبر از یک شب طوفانی داشت گشت و فریادکشان بال به دریا زد و رفت چه هوایی به سرش بود که با دست تهی پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت؟!... بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت دل خورشیدی‌اش از ظلمت ما گشت ملول چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت همنوای دل من بود به هنگام قفس ناله‌ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت(((:
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
نشرچشمه و کتاب های قفسه ابی((((((:
خوب بسم الله خیلی حرف دارم درباره‌ی این کتاب... سال هفتم که بودم این کتاب رو تو کتابخونه‌ی طبقه‌ی بالامون پیدا کردم و همینطور هم که تو تصویر واضح هستش، هیییچگونه ارتباطی بین اسم و جلد نیست و این جرقه باعث میشه شما درگیر بشین که خوب اوکی منچستر رو چه به تصویر خیابون‌های قدیم تهران؟!... رمان، حاوی سه تکه هستش و جملات ابتدایی آغاز و انتهای کتاب(تکه‌ی اول و تکه‌ی آخر) فقط به اسم کتاب مربوطه😂🤌🏻 وقتی خوندمش نمیدونستم که سه گانه است در حقیقت و همیشه تا اون موقع تو ذهنم بود که چقدر نویسنده پیچیده است و چقدر جا داره برای ادامه دادن؛ خصوصا با توجه به مقدمه کتاب✅ یک اثر تاریخی ولی ضد ژانر محسوب میشه که ردپای خشونت و تاریکی در سرتاسرش باهاتون همراهه. وقایع تلخ و حقیقی که شما رو با صفحه‌ی جدیدی از تهران اشنا میکنه و خط بطلانی میکشه رو تموم تصویر های پیش فرض ارائه داده شده. به نظرم حتی همین تصویر روی جلد هم طعنه‌ای به محتویات داخل کتاب هستش. نثر، نثر ساده ای نیست ولی اسم پیچیده هم اغراق آمیزه! پیچیدگی های متعدد و متداوم باعث سردرگمی یا حتی دلزدگی مخاطب هم میتونه باشه اما، اگر دیدی بغیر از صرفا سپری کردن تایمتون پای یک کتاب داشته باشید، میتونه براتون گزینه‌ی خوبی باشه.
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
خوب بسم الله خیلی حرف دارم درباره‌ی این کتاب... سال هفتم که بودم این کتاب رو تو کتابخونه‌ی طبقه‌ی
1. داستان با یک دانشجوی تاریخ شروع میشه و پارگراف بعدی وارد یکی از شخصیت های پارگراف قبلی میشه و این روند تا اخر ادامه داره. به نظرم نویسنده قصد داره بگه که تو رخداد یک پدیده‌ی اجتماعی یا اتفاقی که برای هموطنتون میوفته، همه‌ی ما به نوعی درگیر هستیم. یکنوع ارتباط و وابستگی بین تموم اعضای جامعه وجود داره و باید مراقب هم باشیم تا بتونیم اون جامعه رو هم حفظ و مراقبت کنیم. درسته که رمان تعداد شخصیت‌های زیادی داره اما؛ مانند یک پازل با داستان زندگی همین شخصیت‌ها، کامل میشه. شخصیت‌هایی که لزوماً هم انسان نبوده و گاهی سگ، لاک‌پشت، سیگار، گرگ و… هستند. 2. داستان از پاییز 1383 شروع میشه و تا 1320 به عقب برمیگرده ( به همون طریقی که عرض شد) البته یک سری کرکتر هم تقریبا تو تمام زاویه های داستان ردپاشون وجود داره مثل روح شاعر آزادی‌خواه و روح خبیث خال‌دار. 3. به دلیل جریان محور یودن داستان، تقریبا تمام قشرجامعه و از کوچکترین موجود یعنی یک جنین تا بزرگترین‌ها که پیرمردهای داستان هستند و یا حتی بعد از انها، دو روحی که نام برده شد، همه نوع قشر و رنج سنی رو می‌بینیم... همه نوع عقیده و حتی یک جاهایی به فرانسه، روسیه، آذربایجان، ارمنسان و عراق هم سفر می‌کنیم یعنی حتی به ایران و تهران منحصر نیستیم. 4. تصویر سازی ماجراها و اشیاء با دقت و هدفمند انجام شدند که خوب بی دلیل نیست که یکی از پنج امیدِ ادبیات داستانی ایران شده✓ و مثل یک تریلر یک فیلم سینمایی میمونه از تاریخ 🫠🫠 5. بارزترین ویژگی این رمان سورئال، خشونت و وجود خون و خیانت هستش که واضحا و به طرز اجتناب ناپذیری، جنگ رو با خودش به ارمغان میاره... 6. یزدانی خرم یک نویسنده‌ی روشنفکره، فلذا اجتماعی بودن اثارش با حضور پر رنگ تاریخ و سیاست دور از ذهن نیست و خوب طبیعتا نثر پر محتواهاش حاکی از دانش آموخته‌ بودن رشته ادبیات دانشگاه تهران هستش. 7. نهایتا تکه آخر کتاب برمیگرده به همون دانشجوی تاریخی که از میدان فردوسی راه افتاده سمت انقلاب و حالا تو تکه اخر ادامه‌ی ماجرا که میخواد بره به سمت جنوب شهر.. می‌دونید مثل این میمونه که یزدانی خرم میخواد روی فرض تکرار تاریخ و جریان همرفتی تاریخ صحه بذاره و یادآور این بشه که ملتی که تاریخ رو ندونن محکوم به تکرار اون هستند[ علیرضا علیا، همون تقویم تاریخ شبکه یک؛ بله! 🙂😁]
هدایت شده از چامه؛
زیرا زندگی از هرچیز دیگری قوی‌تر است
هدایت شده از -Ambivalence!;
Let me end this, let me laugh one last time and then cry in the corner of the room for as long as I live.
هدایت شده از ‹ 𝙋𝙖𝙣𝙖𝙝𝙦𝙖𝙝 | 🇵🇸 ›
هدایت شده از ‹ 𝙋𝙖𝙣𝙖𝙝𝙦𝙖𝙝 | 🇵🇸 ›
درود! احوال به کامِ؟! خوبیِ این نامه‌ها؛ به اینِ که ناشناسِ! برای اینکه وایب رنگ قهوه‌ای همیشه به بنده منتقل می‌کنید؛ در پاکتی کاهی همراه با کمی قهوه که داخلش انداختم که بوی قهوه بگیرد، با چندگلِ خشک‌شده متمایل به رنگ قهوه‌ای که رویش چسبانده‌ام، این نامه را برایتان ارسال نمودم. خیلی خشنودم که دستم به قلم رفت؛ زبانم که برای اقرار نمی‌چرخید . . ریوجیِ عزیزم، چند وقتی‌ست که از دور نگاهت می‌کنم. از وقتی در دانشگاه چشمم به تو افتاد؛ دلم که سرای تو شد هیچ؛ قلبم دیگر برای تو بر سینه می‌کوبد! هی یه لحظه.. اصلا نمی‌تونم مثل تو متنای ادبی بنویسم.. واقعا تو همین چند خطم کلی به ذهنم فشار اومد؛ متاسفم! خواستم برات شعر بنویسم. اما خیلی بد قافیه و بدترکیب شدن! پس بزار به زبون عامیانه حرفامو بزنم. آممم.. داشتم می‌گفتم، از وقتی که دیدمت عاشقت شدم. به خاطر تو؛ زیاد به کتاب‌خونه میرم‌و میام جدیدا، به همین سبب روخوانی و دایره لغات‌و درسم رشد کرده. آخه تورو خیلی اونجا دیدم! همیشه اونجایی، با اون تیپ خاص‌ت؛ اون پالتوی بلند چهارخونه‌چهارخونهٔ نسکافه‌ایت‌و شومیزِ یقه دارِ پاییزیت که زیرش می‌پوشی، با کفش‌های مشکیِ واکس زده‌ُ شلوار اتو شده. عینکِ گردی که می‌زنی به صورتت خیلی بهت میاد و به موهای قهوه‌ای روشنت.. همیشه یه کیفِ کولی با بندای نازک‌و قهوه‌ای یه تیره رنگ روی کتت انداختی. همیشه توی کتابخونه؛ با یه لیوان نسکافه، با چندتا کتاب‌و یه اتود. آممم آره.. اینارو گفتم که بدونی واقعا نگاهت می‌کنم‌و حرفام سرکاری نیستن. چندبار که سر کلاس تحقیقاتت رو ارائه دادی‌و با دست خطتت روی تخته مطالبو نوشتی؛ یه لحظه همه هوش از سرشون رفته بود! اون متنا، اون دست خط حتی روی تخته وایت‌برد! اون جملاتِ انگلیسی که هیچ‌کدوممون حالیمون نمی‌شد معنیشون چیه جز استاد، ولی فقط می‌دونسایم خیلی خفنن:' اون تحقیقِ کامل! خلاصه توی کلاس؛ از هر نظر کاملی. به دوستات حسودیم میشه که همیشه به حرفای لذت‌بخشت گوش میدن. همیشه دوست‌داشتی کمکِ مردم کنی؛ چندین‌بار تحقیقات‌و گزارشاتت هم درمورد ظلم‌هایی که از بشر به بشر میشه، بود. خیلی قلبت لطیفه، مثل شعرها؛ مثل برگ‌های پاییزی؛ زیباوظریف. نمی‌دونم چرا دارم این حقیقتو افشا می‌کنم، یه بار پشت دیوار ایستاده بودم و شنیدم تو داری برای دوستات شعر می‌خونی.. وای که تکه‌های قلبم توی شعرهایی که می‌خوندی جاموندن! دیگه هرروز اون شعر تو سرم می‌پیچه. یه بارهم روز تولدت دوستات توی کتابخونه سوپرایزت کردن؛ خیلی دلم می‌خواست منم نامه‌ای بنویسم و توی کیفت بندازمش همراه یه کادو کوچولو موچولو.. اما خب؛ لرزیدم، استرس گرفتم، چندبار اومدم سمت کیفت اما باز برگشتم! چون سرگردون بودم بگم نگم.. شاید اصلا بدت میومد. ریوجی من چندتا از کتابایی از کتابخونه گرفته بودی وخونده بودی رو آمارشون رو درآوردم و خوندمشون! می‌دونی؛ کتابی که توی دست‌های تو و توسطِ انگشت‌هات ورق خوردن و کلمه‌هایی که توی چشمات باله رفتن؛ باعث میشه وقتی توی دستای من بودن، زیبایی کتاب رو صدبرابر کنن! سلیقه‌ت هم که نگم. میشه منو پیدا کنی؟! من گم شدم توی شعرهات، نوشته‌هات، کتاب‌هایی که خوندی، توی اون نسکافه غرق شدم، توی کتابخونه تو نگاه کردنت غرق شدم... من گم شدم در تمام لحظاتی که احساس کردم درکنارتُ درخیالاتم باهات گذروندم. تو مثلِ یه نگینِ سفید به قلبم چسبونده شدی. من عاشقتم، نه ازاین عشقای فیک، ازاون عشقای واقعی. من.. ''عاشقتم''! * باخطِ‌بزرگ‌وخمیده و در آخر ازت ممنونم که نامه‌رو خوندی. چون همیشه توی کتابخونهٔ خیابونِ نوزدهمی؛ آدرسُ اونجا می‌زنم. دل‌دادهٔ شما؛ گم‌شده . - آدرس؛ کتابخونهٔ‌خیابانِ‌نوزدهم . - از اداره پستِ پناه‍‌گاه‍ ؛
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
درود! احوال به کامِ؟! خوبیِ این نامه‌ها؛ به اینِ که ناشناسِ! برای اینکه وایب رنگ قهوه‌ای همیشه به ب
توصیفاتتون و توضیحاتتون تاحد بسیار زیاد و به شددت عجیبی مطابقت داشتن با واقعیت و خیلی هیجان انگیز بود خوندنش😅 نامه نوشتن از سری فعالیت های محبوبم هستش که حالا اینبار مشخصا خودم در موضعیت قرار گرفته بودم و دلچسب بود🤗 عرض می‌شود که داخل کتاب‌ها رو اگر با دقت مطالعه بفرمائید، نوت های من در گوشه کنار پاراگراف ها مشاهده می‌شوند😁🤓 بسیار مایه‌ی شادی و شوق و شعف ما رو فراهم کرد این نامه‌ی زیباتون، کمال تشکر رو دارم🙏🏻✨🪴
Kim Ji Ae - Finestra di espiazione.mp3
7.65M
در میان راهروهای ذهنتون شما رو دیدار می‌کنم. شبتون بخیر🐚✨🤍
به اخمت خستگی در می‌رود، لبخند لازم نیست کنار سینی چای تو اصلاً قند لازم نیست✨☕️
هدایت شده از دکّه‌قافیه‌ها)
آنچنان سرگرم رویای تو هستم، بارها دیده‌ام خواب تو را با دیده‌ی بیدار خویش...