چی بگم؟
قسمت هفتم
هنوز در بُهت نقشآفرینی شعبانی و حسنی بودم که مرد جوانی با قد و قامت متوسط از ردیف دوم صندلیها بلند شد و پس از سلام به حاجآقا کیایی و دست احترام به سینه گذاشتن، میکروفن را از روی میز مقابلشان برداشت و رو کرد به جمعیت.
نگاهی به سر تا ته جلسه حدود صد نفری دانشجویان کرد و گفت: «میخوام یه تجربهای براتون تعریف کنم که برای خودمم خیلی آموزنده بود و فهمیدم بهتره به جای گفتن، به صورت عملی، درستی کاری رو نشون بدیم...»
دانشجوی بیستساله پزشکی از تجربهای گفت که چند نفری گوش ندادهاند و بعضیها بهشان برخورده که «تو بچّه کی هستی که به ما این حرفو میزنی؟»
میگفت: «حرم بودم و دیدم چند نفری قرآن رو خوندن و گذاشتن روی زمین. بلند شدم و با قیافه حق به جانبی تذکر دادم که قرآن محترمه و نباید روی زمین باشه...
اونروز گذشت و چند نفری هم بهشون برخورد که چی میگی ما به این مؤمنی!؟
یکی دو ماه بعد شبستان حرم نشسته بودم و غرق خوندن قرآنی که در دست گرفته بودم...»
امیری میگفت و من فِریم فِریم، وقایع را در ذهنم تصویرسازی میکردم:
مردی خوشقد و بالا با موهای مشکی که دستهای از آن، پیشانی فراخش را پوشانده بود، به چند قدمی امیری رسید. نشست مقابل امیری و لبخندی که مرا یاد شهید زینالدین انداخت روی صورت گرد استخوانیاش پهن شد و بدون اینکه حرفی بزند، رحلی چوبی را جلوی او گذاشت. دستی بر قرآن تبرّک کرد و روی صورت کشید و سپس قرآن را روی رحل گذاشت و با همان لبخند از امیری دور شد.
من در حرم جاخوش کرده بودم و فیلم امیری را میدیدم! که صدای صلوات جمعیت بلند شد. استادکیایی نگاهی به امیری و بعد به مقابل کرد و گفت: «متشکرم از آقای امیری. ایشون نمونهای از تجربه شخصیشونو گفتن که خیلیم ارزشمنده: اینکه میتوان به صورت عملی کسی رو متوجه اشتباهش کرد تا بهش برهم نخوره...»
مجری همانطور که سرش را به نشانه تأیید صحبتهای استاد تکان میداد، یک دور جمعیت را دید زد و صورتش را به میکروفن نزدیک کرد.
- ضمن تشکّر از آقای امیری و حاجآقا کیایی به خاطر توضیحات جامعشون، دعوت میکنم از آقای آلصادقی با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد.
ادامه دارد.
راه دوری نمیره نظرتونو در مورد این داستان و مطالب کانال بگین☺️
@Sepiddar
#پهلوانی_قمی
#کپی_ممنوع