eitaa logo
پژوهشکده معلمی
1.6هزار دنبال‌کننده
866 عکس
153 ویدیو
35 فایل
در این کانال آموزش پژوهش های ویژه معلمی گذاشته خواهد شد. هزینه استفاده از مطالب کانال صلوات به نیت تعجیل در ظهور آقامون روزهای تدریس دوشنبه و پنج شنبه پیام ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16808988802265 پیام ناشناس ایتا Https://6w9.ir/Harf_9380048
مشاهده در ایتا
دانلود
🏡🏡🏡🏡 ویولن پدر تا توتو چان و خانوادهاش به خود بجنبند، جنگ و همه رخدادهاى هراس آورش سایه خود را بر زندگى آنها انداخت. هر روز، مردان و جوانان خانواده ها درحالى که پرچم به دست گرفته و تکان مى دادند، فوج فوج و با فریادهاى رزمجویانه عازم نبرد مى شدند. مواد غذایى یکى پس از دیگرى از پشت ویترین مغازه ها ناپدید مى شدند. برآورده کردن خواست مدیر و اجراى قانون ناهار مدرسه «چیزى از اقیانوس و چیزى از آن سوى تپه ها» به تدریج کارى مشکل مى شد. مادرش هنوز غذاهاى دریایى و گوجه شور برایش فراهم مى ساخت، اما گیر آوردن این مواد، آرام آرام سخت تر مى شد. همه چیز جیره بندى شد. دیگر با جست وجوى فراوان نیز شیرینى گیر نمى آمد. توتو چان مى دانست زیر پله هاى ایستگاه اوکایاما که ایستگاه قبل از مقصد او بود، دستگاهى هست که با انداختن سکه، یک پاکت کارامل از آن بیرون مى آید. در بالاى دستگاه، تصویرى نصب کرده بودند که خیلى اشتها برانگیز بود. در صورتى که سکه اى پنج سنى در دستگاه مى انداختند، پاکتى کوچک و با انداختن سکه اى ده سنى یک پاکت بزرگ کارامل از آن بیرون مى آمد. اما اینک مدتها بود این دستگاه خالى مانده و از آن استفاده نمى شد. هرقدر هم پول به داخل آن انداخته مى شد، کاراملى بیرون نمى افتاد. توتو چان بیش از دیگران براى به کار انداختن دستگاه در تلاش بود. با خود فکر مى کرد: «شاید یک بسته دیگر داخل دستگاه مانده باشد. شاید این بسته به جایى گیر کرده باشد.» به این ترتیب، هر روز، در این ایستگاه از قطار پیاده مى شد و سکه هاى پنج سنى و ده سنى به داخل آن مى انداخت، اما فقط سکه اش را پس مى گرفت. سکه پایین مى افتاد و جرینگى صدا مى کرد. در آن روزها، فردى به پدر توتو چان چیزى گفت که بسیارى از افراد آن را خبر خوش مى نامند. اگر پدرش به کارخانه مهمات سازى که در آن اسلحه و چیزهاى دیگر مى ساختند، مى رفت و با ویولنش آهنگ هاى مورد علاقه دوران جنگ را مى نواخت، به جاى دستمزد شکر، برنج و چیزهاى مشابه دریافت مى کرد. پدر توتو چان اخیرا یک جایزه معتبر موسیقى دریافت کرده بود، همه او را نوازنده خوب ویولن مى شناختند. دوستش به او گفت که حتما هدایایى اضافى نیز دریافت خواهد کرد. مادرش از پدر پرسید: «خوب، چه مى گویى؟ این کار را مى کنى؟» بدون شک، بعد از آن به ندرت کنسرت اجرا مى شد. عده زیادى از اعضاى ارکستر به خدمت فرا خوانده شده بودند و تعداد نوازنده ها کم شده بود. تقریبا کل برنامه هاى رادیو به امور جنگى اختصاص یافته و به این ترتیب کار براى پدر توتو چان و همکاران او کم شده بود. بنابراین، باید از پیشنهاد نواختن ویولن در هر جایى استقبال مى کرد. پدر قبل از آنکه پاسخ دهد، کمى فکر کرد. سپس گفت: «نمى خواهم اینطور چیزها را بنوازم.» مادر گفت: «حق با توست. اگر من هم بودم امتناع مى کردم. غذایمان را به طریقى به دست خواهیم آورد.» پدر توتو چان مى دانست دخترش به ندرت غذایى براى خوردن گیر مى آورد، و هر روز پول خود را بیهوده به داخل دستگاه فروش کارامل مى اندازد تا بلکه بسته اى بیرون بیاید. او همچنین مى دانست هدایایى که براى نواختن چند آهنگ جنگى دریافت خواهد کرد، براى خانوادهاش ارزشمند خواهد بود. اما او هنر موسیقى اش را ارجمندتر مى دانست. مادر نیز از این آگاه بود و به همین دلیل هیچگاه پدر را براى این کار ترغیب نکرد. پدر با لحنى غم آلوده گفت: «مرا ببخش توتسکى!» توتو چان، کوچکتر از آن بود که از هنر و ایدئولوژى و کار سر دربیاورد. اما این را مى دانست که پدرش چنان عشقى به ویولن دارد که او را با عبارتى به معنى «بریده از فامیل» توصیف مى کنند و بسیارى از اعضاى خانواده و بستگانش با او حرف نمى زنند. پدر روزگارى سخت از سر گذرانده، اما حاضر به دست کشیدن از ویولن نشده بود. به این ترتیب، توتو چان این را حق پدرش مى دانست که نخواهد چیزى غیر از آنچه دوست دارد بنوازد. توتو چان، اطراف پدر جست وخیزى کرد و با خوشرویى گفت: «اهمیتى ندارد پدر. زیرا من هم عاشق ویولن تو هستم.» اما روز بعد نیز توتو چان در ایستگاه اوکایاما از قطار پیاده شد و دوباره سکه اى در ماشین فروش کارامل انداخت. ممکن نبود چیزى بیرون بیاید، اما او هنوز امیدوار بود. @pajoheshmoalem