🏡🏡🏡🏡
#پارت104
راکى ناپدید مى شود
گروه زیادى از سربازان مرده بودند، غذا کمیاب شده بود، همه در ترس و
هراس مى زیستند، اما تابستان مانند سال هاى پیش از راه مى رسید و آفتاب
ملت هاى پیروز و شکست خورده را به یکسان زیر تابش خود مى گرفت.
کمى پیش، توتو چان از خانه عمویش در کاماکورا به توکیو بازگشته بود. در مدرسه توموئه دیگر خبرى از اردوهاى دوست داشتنى و مسافرت به استراحتگاه هاى داراى چشمه آبگرم نبود. به نظر مى رسید بچه ها دیگر هرگز
قادر نخواهند بود از چنان تعطیلات تابستانى با همان شادمانى سال قبل
بهره مند شوند. توتو چان، هرسال تابستان را همراه با عموزاده هایش در خانه
آنها در کاماکورا به خوشى مى گذراند، اما امسال اوضاع فرق کرده بود. یکى از
پسران بزرگ فامیل که عادت داشت همیشه براى بچه ها داستان هاى ترسناک
ارواح را تعریف کند، احضار شده و به جنگ رفته بود. دیگر خبرى از داستان هاى
ارواح نبود. عموى بچه ها نیز، که همیشه داستان هاى عجیبى از زندگى اش در
امریکا برایشان تعریف مى کرد و آنها هرگز نمى دانستند داستان هایش راست
است یا دروغ، در جبهه بود. نام او شوجى تاگوچى فیلمبردار زبردست
حرف هاى بود.
او پس از خدمت در سمت رئیس دفتر آژانس خبرى نیهون در نیویورک و
بعد نماینده آژانس خبرى مترو در خاوردور، بیشتر با نام شو تاگوچى
شناخته مى شد. او برادر بزرگتر پدر توتو چان بود، و فامیلى او با پدر توتو چان
تفاوت داشت، چون پدر توتو چان به منظور جاودان ساختن نام خانوادگى
مادرش، نام خانوادگى او را روى خود گذاشت. بنابراین، اگر پدر توتو چان
چنین نکرده بود، نام خانوادگى اش تاگوچى مى بود. فیلم هایى که عمو شوجى از
جنگ برداشته بود در سینماها نمایش داده مى شد که یکى از آنها نبرد
رابائول نام داشت. اما زن عمو و عموزاده هاى توتو چان نگرانش بودند،
زیرا از جبهه جز فیلم چیز دیگرى نمى فرستاد. فیلمبرداران جنگى همواره
سربازان را در خطیرترین موقعیتها نشان مى دادند. بنابراین، باید خودشان را
به خطر مى انداختند تا پیشروى آنها را نشان دهند. این چیزى بود که اقوام توتو
چان مى گفتند.
در آن تابستان حتى ساحل کاماکورا نیز غریب و بى کس مى نمود. با وجود این،
یاتچان، پسر بزرگ عمو شوجى، شوخ طبعى مى کرد. یاتچان حدود یک
سال از توتو چان کوچکتر بود. همه بچه ها شبها زیر پشه بند بزرگى کنار یکدیگر
مى خفتند و یاتچان عادت داشت هر شب قبل از خوابیدن فریاد بکشد: «زنده باد
امپراتور!» و بعد مانند سربازى که تیر خورده است، خود را به زمین بیندازد و
وانمود کند مرده است. او این کار را چندین و چند بار انجام مى داد. موضوع
خنده دار آن بود که هرگاه این کار را مى کرد، موقع خواب به راه مى افتاد و با
پرت شدن از ایوان سروصدا به راه مى انداخت.
مادر توتو چان در کنار پدرش که بنا به دلایل شغلى مجبور بود در توکیو بماند
در آن شهر مانده بود. اکنون، تعطیلات تمام شده و خواهر آن پسرى که عادت
داشت داستان هاى ترسناک بگوید، توتو چان را به توکیو برگردانده بود.
توتو چان مثل هر بار دیگرى که به خانه برمى گشت، در ابتدا به جست وجوى
راکى رفت، اما او را نیافت. نه در باغ و نه در خانه اثرى از او نبود. و توتو چان به گلخانه اى که پدرش در آن گل ارکیده پرورش مى داد، رفت. راکى را در آنجا
نیز نیافت.
#داستان
#ژاپن
#مدرسه_تحولی
#توتوچان
@pajoheshmoalem