🏡🏡🏡🏡
#پارت109
پیشگفتار
از مدّتها پیش آرزو داشتم درباره مدرسه اى که توموئه نامیده مى شد، و
سوزاکو کوبایاشى، مدیر این مدرسه، چیزى بنویسم. هیچیک از ماجراهایى
که در این کتاب مى خوانید زاده ذهن من نیست. همه آنها واقعا رخ داده اند و
خدا را شکر که اقبال به خاطر آوردن تعدادى از آنها را داشته ام. علاوه بر میل
به نوشتن، مشتاق بودم پیمانى را که شکسته بودم جبران کنم. همانگونه که
در یکى از قسمت هاى کتاب شرح داده ام، در کودکى، به آقاى کوبایاشى قول
حتمى دادم که وقتى بزرگ شدم در مدرسه توموئه تدریس کنم؛ ّ اما این قولى
بود که موفق به عمل به آن نشدم. به جاى آن، تلاش کرده ام تا حد ممکن، به
تعداد بیشترى از مردم نشان دهم که آقاى کوبایاشى چگونه آدمى بود؛ چه
عشق عمیقى به کودکان در سینه داشت، و چگونه آنها را تربیت مى کرد و
آموزش مى داد.
آقاى کوبایاشى در سال ۱۹۶۳ درگذشت. اگر امروز زنده بود، باز هم
مى توانست چیزهاى بیشترى به من یاد دهد. درحالى که درباره او و آن دوران
مى نویسم، مى فهمم آن ماجراهایى که صرفا خاطرات شادمانه دوران کودکى
به نظر مى رسند، در واقع فعالیت هایى بوده اند که آقاى کوبایاشى براى نیل به
نتایج مشخصى به دقّت طرح مى کرده است. با خودم فکر مى کنم: «پس آقاى
کوبایاشى این نتایج را در ذهن خود داشته است!» یا «جالب است که او هم در
این باره فکر مى کرده است!» گاهى با کشف هریک از این نکته ها، عمیقا تکان
مى خورم و سپاسگزار مى شوم.
او به من مى گفت: «مى دانى، تو واقعا دختر خوبى هستى!» نمى توانم برایتان
بگویم او با تکرار این جمله چقدر به من اعتماد به نفس مى داد. اگر به مدرسه
توموئه نرفته و آقاى کوبایاشى را ملاقات نکرده بودم، احتمالاً برچسب «دختر
بد» مى خوردم و عقده اى و سردرگم مى شدم.
مدرسه توموئه در جریان بمباران هاى سال ۱۹۴۵ توکیو، طعمه حریق شد و از
بین رفت. آقاى کوبایاشى این مدرسه را با پول خودش ساخته بود، بنابراین،
تجدید بناى آن طول مى کشید. پس از پایان جنگ، در ّ محل مدرسه ویران شده،
کودکستانى بنا کرد و درعین حال، به تأسیس آنچه امروز به بخش آموزش
کودکان دانشکده موسیقى کنیتاچى موسوم است، یارى رساند. در آنجا،
مبانى ضرب آهنگ تدریس مى کرد و کمک کرد تا مدرسه ابتدایى کنیتاچى نیز
تأسیس شود. قبل از آنکه بتواند بار دیگر مدرسه ایده آل خود را بسازد، در
سن ۶۹ سالگى بدرود حیات گفت.
مدرسه توموئه گاکوئن در جنوب غربى توکیو قرار داشت و از ایستگاه جیوگائوکاى توکیو تا آنجا پیاده سه دقیقه راه بود. محوطه آن اینک به سوپرمارکت پیکاک و پارکینگ تبدیل شده است. با آنکه مى دانستم چیزى از
مدرسه و محوطه آن باقى نمانده است، روزى که خیلى دلتنگ بودم به آنجا
رفتم. آهسته، از جلو پارکینگ، که قبلاً محل کلاس هاى شکل گرفته از واگن هاى
قطار و محوطه بازى بود، مى راندم و جلو مى رفتم. متصدى پارکینگ، اتومبیل
مرا دید و فریاد کشید: «نمى توانید داخل شوید؛ نیایید جلو، پارکینگ پر است!»
احساس کردم دوست دارم بگویم: «نمى خواهم پارک کنم، فقط دارم خاطراتم
را به یاد مى آورم.» اما او چیزى از حرف من نمى فهمید. بنابراین، برگشتم.
هنگامى که باسرعت دور مى شدم، غمى بزرگ بر دلم نشسته و اشک از
گونه هایم سرازیر بود.
اطمینان دارم در سراسر جهان، مربیان خوب فراوانى هستند ــ افرادى با
آرزوها و ایده آل هاى بزرگ و عشقى عظیم به کودکان ــ که در رؤیاى
این رؤیا چه کار سختى است. آقاى کوبایاشى، پیش از آنکه کار تأسیس پدید آوردن مدارس ایده آل به سر مى برند. این را نیز مى دانم که تحقق بخشیدن به
مدرسه توموئه را آغاز کند، سال هایى طولانى مطالعه کرد. مدرسه توموئه در
سال ۱۹۳۷ آغاز به کار کرد و در ۱۹۴۵ در آتش جنگ سوخت. دوران حیات آن
خیلى کوتاه بود.
به این اعتقاد رسیده ام که وقتى به توموئه مى رفتم، زمانى بود که شور و
شوق آقاى کوبایاشى در بالاترین حدّ خود قرار داشت و طرح ها و برنامه هایش
در دوران شکوفایى کامل بود. اما هنگامى که مى اندیشم اگر جنگى درنگرفته
بود، تعداد زیادى از کودکان تحت تعلیمات او قرار مى گرفتند، بر آنچه از بین
رفته است افسوس مى خورم.
#داستان
#ژاپن
#مدرسه_تحولی
#توتوچان
@pajoheshmoalem